Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
insert
U
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
U
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
U
داخل کردن در میان گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interpolated
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
desynonymize
U
فرق معنی گذاشتن میان
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
medoterranean
U
واقع در میان چند زمین میان زمینی
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
engages
U
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engage
U
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
ingratiated
U
داخل کردن
immit
U
داخل کردن
to work in
U
داخل کردن
incorporating
U
داخل کردن
incorporates
U
داخل کردن
ingratiate
U
داخل کردن
incorporate
U
داخل کردن
ingratiates
U
داخل کردن
ingratiating
U
داخل کردن
phase in
U
داخل کردن
enters
U
داخل کردن
work in
U
داخل کردن
entered
U
داخل کردن
imbark
U
داخل کردن
intromit
U
داخل کردن
enter
U
داخل کردن
introducing
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
swap in
U
مبادله کردن به داخل
intervenient
U
در میان اینده واقع در میان
futtock
U
میان چوب میان تیر
uncreate
U
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
catch a crab
U
تصادفا پارو را داخل اب کردن
seeped
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep
U
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
pressurises
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
ingestion
U
قورت دادن داخل معده کردن
take in
U
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurising
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
cut of a corner
U
میان بر کردن
cut across
U
میان بر کردن
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
insufflation
U
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
intract
U
در میان هم کار کردن
syncopate
U
از میان کوتاه کردن
lay off
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
financed
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming
U
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
financing
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
to cut short
U
قطع کردن میان برکردن
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
U
میان دعوا نرخ طى کردن .
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
insinuate
U
داخل کردن اشاره کردن
insinuates
U
داخل کردن اشاره کردن
insinuated
U
داخل کردن اشاره کردن
to swear in
U
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
to split the difference
U
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
coopt
U
انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper
U
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
fixes
U
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix
U
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
lids
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
U
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
deposit
U
: ته نشین کردن گذاشتن
lodged
U
گذاشتن تسلیم کردن
lodge
U
گذاشتن تسلیم کردن
lodges
U
گذاشتن تسلیم کردن
deposits
U
: ته نشین کردن گذاشتن
inserts
U
گذاشتن جاسازی کردن
having
U
صرف کردن گذاشتن
lay down
U
فدا کردن گذاشتن
have
U
صرف کردن گذاشتن
inserting
U
گذاشتن جاسازی کردن
insert
U
گذاشتن جاسازی کردن
cut
U
عبور کردن گذاشتن
cuts
U
عبور کردن گذاشتن
stead
U
گذاشتن حمایت کردن
apply
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
auctioning
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
applies
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
rat race
<idiom>
U
رها کردن ،تنها گذاشتن
wad
U
کپه کردن لایی گذاشتن
to hang up
U
معطل کردن مسکوت گذاشتن
heeded
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heed
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeding
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auctions
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
deposit
U
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
wads
U
کپه کردن لایی گذاشتن
to put a way childish
U
صرف کردن گرو گذاشتن
in-
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in
U
:درمیان گذاشتن جمع کردن
heeds
U
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deposits
U
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
accumulate
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
applying
U
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
accumulates
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating
U
روی هم گذاشتن متراکم کردن
to put together
U
بکب کردن پیش هم گذاشتن
auctioned
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auction
U
حراج کردن بمزایده گذاشتن
deteriorate
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
dumbfound
U
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair.
U
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
louse
U
شپش گذاشتن شپشه کردن
inset
U
افزودن اضافه کردن گذاشتن
deteriorating
U
خراب کردن روبزوال گذاشتن
dumfound
U
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
insets
U
افزودن اضافه کردن گذاشتن
arranged
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
to shut up
U
حبس کردن درصندوق گذاشتن
arranging
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
arrange
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
to part the hair
U
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
emplacement
U
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
to soak out the salt of
U
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
skirt
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindle
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirts
U
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindled
U
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
jack pot
U
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures
U
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
cook up
<idiom>
U
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
emplace
U
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
the setting of a gem
U
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
U
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
hot dog skiing
U
اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
water injection
U
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
affects
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
choke bore
U
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
reefknot
U
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
water displacement
U
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embarks
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
To leave behinde.
U
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce
U
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
to leave someone in the lurch
U
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
demoralises
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
single space
U
در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
demoralizes
U
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
psychophysics
U
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
reship
U
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
cornering
U
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corner
U
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners
U
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
within
U
در داخل
interiorly
U
از داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
anie
U
داخل
aboard
U
داخل
insides
U
داخل
interior
U
داخل
interiors
U
داخل
withindoors
U
در داخل
intra
U
داخل
lineball
U
داخل
inside
U
داخل
within
<prep.>
U
در داخل
on berth
U
در داخل بندر
intermolecular
U
در داخل ذرات
interneuron
U
داخل عصبی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com