Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
intratheater
U
داخل صحنه عملیات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intratheater
U
در داخل صحنه
theater
U
صحنه عملیات صحنه
theater of operations
U
صحنه عملیات
scene of action
U
صحنه عملیات
theater army
U
نیروی زمینی صحنه عملیات
army in the field
U
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
U
ارتش مستقر در صحنه عملیات
advance base
U
پایگاه مقدم صحنه عملیات
authorized strength of theater
U
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
air force component
U
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component
U
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
furnace campaign
U
عملیات داخل کوره
scenes
U
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
U
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
visiting correspondent
U
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
farmgate type operations
U
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer
U
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
anticrop operations
U
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
counter air operations
U
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
counter air
U
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
statement
U
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statements
U
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagates
U
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated
U
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagate
U
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating
U
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation
U
عملیات کنترل زمین عملیات
code panel
U
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
housekeeping
U
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
air-sea rescue
U
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air sea rescue
U
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
component
U
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components
U
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
m
U
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
army operations center
U
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
stage
U
صحنه
frame
U
صحنه
arena
U
صحنه
stages
U
صحنه
arenas
U
صحنه
time resolution
U
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
pictures
U
دیدن شی یا صحنه
stages
U
صحنه نمایش
cockpit
U
صحنه تئاتر
cockpits
U
صحنه تئاتر
campaigning
U
صحنه نبرد
stages
U
در صحنه فاهرشدن
stage
U
صحنه نمایش
shipboard
U
صحنه کشتی
setting
U
صحنه واقعه
picturing
U
دیدن شی یا صحنه
stage door
U
در عقب صحنه
campaign
U
صحنه نبرد
settings
U
صحنه واقعه
campaigned
U
صحنه نبرد
Behind the scene.
U
پشت صحنه
stage
U
در صحنه فاهرشدن
scenarist
U
صحنه ارا
miseenscene
U
صحنه سازی
proscenium
U
صحنه نمایش
primal scene
U
صحنه اغازین
frame frequency
U
بسامد صحنه
campaigns
U
صحنه نبرد
histrionics
U
صحنه سازی
picture
U
دیدن شی یا صحنه
scenery
U
صحنه سازی
field of honor
U
صحنه دوئل
stage doors
U
در عقب صحنه
stage fright
U
صحنه هراسی
ring
U
صحنه ورزش
prosceniums
U
پیش صحنه
pictured
U
دیدن شی یا صحنه
proscenium
U
پیش صحنه
prosceniums
U
صحنه نمایش
beachmaster's unit
U
یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
The scen of a bloody (great) battle.
U
صحنه نبرد خونین
It was stage –managed . It was trumped up.
U
صحنه سازی بود
shambles
U
قتلگاه صحنه کشتار
curtain call
U
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain calls
U
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whispers
U
نجوای روی صحنه
stage whisper
U
نجوای روی صحنه
props
U
اثاثیه صحنه نمایش
to shiftthe scene
U
عوض کردن صحنه
bullrings
U
صحنه یامیدان گاوبازی
bullring
U
صحنه یامیدان گاوبازی
exeunt
U
صحنه را ترک گفتن
prosceniums
U
جلو صحنه پیشگاه
stagestruck
U
مسحور صحنه شده
stagestruck
U
عاشق صحنه نمایش
stagehand
U
کارگردان پشت صحنه
drop curtain
U
پرده جلو صحنه
stagehands
U
کارگردان پشت صحنه
onstage
<adj.>
<adv.>
U
روی صحنه
[تئاتر]
setting
U
گیرش صحنه پردازی
settings
U
گیرش صحنه پردازی
scene of action
U
صحنه جنگ یادرگیری
open board
U
صحنه خلوت شطرنج
field buying
U
خریددر صحنه جنگ
theatricalize
U
بروی صحنه اوردن
proscenium
U
جلو صحنه پیشگاه
by-play
U
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to go on stage
U
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
upstages
U
وابسته به عقب یا بالای صحنه
To enter the arena of bloody politics.
U
وارد صحنه سیاست شدن
The scene of the nover is laid in scotland.
U
صحنه داستان دراسکاتلند است
theater in the round
U
تماشاخانه دارای صحنه مدور
parquet
U
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
It was the usual scene.
U
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
miseenscene
U
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
upstaged
U
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging
U
وابسته به عقب یا بالای صحنه
To appear on the scene (stage).
U
روی صحنه ظاهر شدن
airhead operations
U
عملیات مخصوص گرفتن سرپل هوایی عملیات تهیه سرپل هوایی
offstage
U
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighted
U
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting
U
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights
U
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight
U
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare
U
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
forestage
U
قسمت جلو امده صحنه نمایش
[extreme]
right-wing scene
U
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
U
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
fly gallery
U
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
It was filmed on location.
U
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright
U
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
footlights
U
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage set
U
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
U
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
operation
U
1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
combined operations
U
عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
U
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
lineball
U
داخل
withindoors
U
در داخل
inside
U
داخل
within
U
در داخل
interiors
U
داخل
insides
U
داخل
aboard
U
داخل
interior
U
داخل
anie
U
داخل
interiorly
U
از داخل
within
<prep.>
U
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
intra
U
داخل
enters
U
داخل کردن
implosion
U
انفجار از داخل
ingratiates
U
داخل کردن
entered
U
داخل شدن
enter
U
داخل کردن
ingratiating
U
داخل کردن
grind internally
U
داخل را ساییدن
to cut in
U
داخل شدن
to queue-jump
[British E]
U
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
U
داخل صف زدن
inboard
U
به طرف داخل
entered
U
داخل کردن
inboard
U
داخل کشتی
in and out
U
داخل وخارج
enter
U
داخل شدن
engaged in war
U
داخل جنگ
on line
U
داخل رده
incorporate
U
داخل کردن
phase in
U
داخل کردن
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
cross hair
U
خط داخل دوربین
imbark
U
داخل کردن
on berth
U
در داخل بندر
heave in
U
کشیدن به داخل
incorporates
U
داخل کردن
he is not in it
U
داخل نیست
to cut in line
U
داخل صف زدن
ingratiate
U
داخل کردن
ingratiated
U
داخل کردن
immit
U
داخل کردن
enters
U
داخل شدن
implode
U
از داخل ترکیدن
incorporating
U
داخل کردن
intercellular
U
داخل سلولی
interservice
U
داخل قسمت
interurban
U
داخل شهری
interchart
U
در داخل نقشه
intradivision
U
در داخل لشگر
intrant
U
داخل شونده
work in
U
داخل کردن
withindoors
U
افراد داخل
intraspecies
U
داخل گونهای
intraspecific
U
داخل گونهای
ingoing
U
داخل شونده
inhaul
U
به داخل کشیدن
anieoro
U
به طرف داخل
interior wiring
U
سیمکشی داخل
inside wiring
U
سیمکشی داخل
intermolecular
U
در داخل ذرات
internal attack
U
تک داخلی یا تک از داخل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com