English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dominate U حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominated U حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominates U حکمفرما بودن تسلط داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
predominant U حکمفرما
dominant U حکمفرما
rampant U فراوان حکمفرما
regnant U حکمفرما مسلط
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
suspecting U شک داشتن مظنون بودن
suspects U شک داشتن مظنون بودن
suspect U شک داشتن مظنون بودن
yearn U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
matters U مهم بودن اهمیت داشتن
sited U قرار داشتن مستقر بودن
adequateness U توافق داشتن متفق بودن
mattering U مهم بودن اهمیت داشتن
finger in the pie <idiom> U دست داشتن ،مسئول بودن
sites U قرار داشتن مستقر بودن
site U قرار داشتن مستقر بودن
love U عشق داشتن عاشق بودن
loved U عشق داشتن عاشق بودن
matter U مهم بودن اهمیت داشتن
expects U انتظار داشتن منتظر بودن
expecting U انتظار داشتن منتظر بودن
expected U انتظار داشتن منتظر بودن
expect U انتظار داشتن منتظر بودن
undulates U تموج داشتن موجدار بودن
undulated U تموج داشتن موجدار بودن
undulate U تموج داشتن موجدار بودن
adhere U توافق داشتن متفق بودن
adhered U توافق داشتن متفق بودن
to have patience U شکیبا بودن صبر داشتن
adheres U توافق داشتن متفق بودن
adhering U توافق داشتن متفق بودن
yearns U اشتیاق داشتن مشتاق بودن
loves U عشق داشتن عاشق بودن
mattered U مهم بودن اهمیت داشتن
requires U نیاز داشتن لازم بودن
detest U تنفر داشتن از بیزار بودن از
tended U متمایل بودن به گرایش داشتن
tend U متمایل بودن به گرایش داشتن
abounds U زیاد بودن وفور داشتن
merits U شایسته بودن استحقاق داشتن
abounding U زیاد بودن وفور داشتن
detests U تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting U تنفر داشتن از بیزار بودن از
abounded U زیاد بودن وفور داشتن
require U نیاز داشتن لازم بودن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
required U نیاز داشتن لازم بودن
may U توانایی داشتن قادر بودن
tending U متمایل بودن به گرایش داشتن
merit U شایسته بودن استحقاق داشتن
to have an interest [in] U سهم داشتن [شریک بودن] [در]
deserves U لایق بودن استحقاق داشتن
merited U شایسته بودن استحقاق داشتن
deserve U سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve U لایق بودن استحقاق داشتن
deserves U سزاوار بودن شایستگی داشتن
meriting U شایسته بودن استحقاق داشتن
tends U متمایل بودن به گرایش داشتن
to be together with somebody U با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
equivalents U همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
To be in the ring (arena). U تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
overpoise U مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
equivalent U همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
To be a good conversationalist . U دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
play second fiddle to someone <idiom> U ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
to wobble [rotate unevenly] U لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclass U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclasses U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
sovereigns U تسلط
holds U تسلط
ascendancey U تسلط
dominance U تسلط
ascendance U تسلط
hold U تسلط
domination U تسلط
conquest U تسلط
gripe U تسلط
predomination U تسلط
sovereign U تسلط
conquests U تسلط
shimmering U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmer U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers U روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
subjecting U تحت تسلط
condominium U تسلط مشترک
to get ones hand in U تسلط پیداکردن در
condominiums U تسلط مشترک
hegemony U تسلط پیشوایی
master U تسلط یافتن
under- U تحت تسلط
mastered U تسلط یافتن بر
under U تحت تسلط
master U تسلط یافتن بر
composure U تسلط برنفس
masters U تسلط یافتن
mastered U تسلط یافتن
subjected U تحت تسلط
subject U تحت تسلط
subjects U تحت تسلط
masters U تسلط یافتن بر
pornocracy U تسلط فواحش
masterdom U تسلط تفوق
mastery motive U انگیزه تسلط
ball control U تسلط به توپ
self mastery U تسلط بر نفس
possession U ثروت ید تسلط
petticoats rule U تسلط زنان
economic domination U تسلط اقتصادی
mastery learning U تسلط اموزی
self commend U تسلط بر نفس
stand by <idiom> U پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
under the t. of U درزیر نفوذ درتحت تسلط
indomitable U تسخیر نا پذیر تسلط ناپذیر
subject to the british rule U تحت تسلط دولت انگلیس
pull oneself together U بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
She leads her husband by the nose . U سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
upkeep U بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
to wield a sceptre U پادشاهی کردن تسلط کردن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
pertains U مربوط بودن متعلق بودن
discord U ناجور بودن ناسازگار بودن
conditionality U شرطی بودن مشروط بودن
depend U مربوط بودن منوط بودن
haze U گرفته بودن مغموم بودن
pend U معوق بودن بی تکلیف بودن
stravage U سرگردان بودن بی هدف بودن
owe U مدیون بودن مرهون بودن
stravaig U سرگردان بودن بی هدف بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com