Perdic | حس تشخیص مفهوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	sense U	حس تشخیص مفهوم
	sensed U	حس تشخیص مفهوم
	senses U	حس تشخیص مفهوم

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	micr U	سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
	exception U	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
	recognition U	1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
	exceptions U	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
	The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . U	این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
	identification U	تشخیص تشخیص دادن
	identification friendly or foe U	سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
	notion U	مفهوم
	contexts U	مفهوم
	moral U	مفهوم
	intendment U	مفهوم
	soundest U	مفهوم
	purpose U	مفهوم
	concept U	مفهوم
	purposes U	مفهوم
	concepts U	مفهوم
	conception U	مفهوم
	conceptions U	مفهوم
	tacit U	مفهوم
	context U	مفهوم
	vacuous U	بی مفهوم
	hangs U	مفهوم
	hang U	مفهوم
	purporst U	مفهوم
	intelligible U	مفهوم
	sounds U	مفهوم
	sounded U	مفهوم
	sound U	مفهوم
	signification U	مفهوم
	notions U	مفهوم
	effect U	مفهوم نیت
	implication U	مفهوم استنباط
	unintelligible U	غیر مفهوم
	contraposition U	مفهوم مخالف
	implications U	مفهوم استنباط
	intention U	غرض مفهوم
	meaning U	مفهوم فحوا
	implied U	مفهوم ضمنی
	implied U	ضمنا" مفهوم
	meanings U	مفهوم فحوا
	intentions U	غرض مفهوم
	effecting U	مفهوم نیت
	effected U	مفهوم نیت
	purports U	مفهوم ساختن
	ideogram U	مفهوم نگاشت
	intelligibly U	بطور مفهوم
	iuntelligibly U	بطور مفهوم
	purporting U	مفهوم ساختن
	concept formation U	تکوین مفهوم
	purported U	مفهوم ساختن
	conceptualization U	مفهوم سازی
	purport U	مفهوم ساختن
	implicitly U	بطور مفهوم
	constructively U	بطور مفهوم
	relational concept U	مفهوم ربطی
	conceptual learning U	مفهوم اموزی
	comprehensibly U	بطور مفهوم
	conception U	مفهوم آفرینی
	concept learning U	مفهوم اموزی
	importing U	مفهوم ورود
	imported U	مفهوم ورود
	import U	مفهوم ورود
	significance U	مفهوم اهمیت
	substance U	مفاد مفهوم
	conjunctive concept U	مفهوم عطفی
	substances U	مفاد مفهوم
	impliedly U	بطور مفهوم
	get the message <idiom> U	به واضحی فهمیدن مفهوم
	percept U	چیز مفهوم ادراکات
	overtone U	شدیدالحن مفهوم فرعی
	zircon U	سخن غیر مفهوم
	galimatias U	کلام غیر مفهوم
	value added concept U	مفهوم ارزش افزوده
	purporst U	بهانه مفهوم شدن
	roger U	مفهوم شد پیام را گرفتم
	implicit U	اشاره شده مفهوم
	to the [that] effect <adv.> U	با مفهوم [معنی] کلی
	overtones U	شدیدالحن مفهوم فرعی
	implication U	مستلزم بودن مفهوم
	implications U	مستلزم بودن مفهوم
	the inherent U	text or word a of indirectsense and مفهوم
	read between the lines <idiom> U	پیدا کردن مفهوم ضمنی
	by con. U	مفهوم مخالف ان جنین میشود
	denotation U	علامت تفکیک معنی و مفهوم
	loose sentence U	جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
	the document purports that U	انچه از این سند مفهوم میشوداینست که
	The sense of this word is not clear . U	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
	wheel U	[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
	rebus sic stautibus U	به این مفهوم که احکام در ازمنه مختلف دچارتغییر شکل می شوند
	opaquely U	چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
	information hiding U	یک مفهوم طراحی نرم افزاری که هدف ان کاهش اثرات متقابل بین قسمتهای یک برنامه است
	yin yang U	مرد و زن [نمادی که در فرش های چینی بکار رفته و مفهوم از دو چیز متضاد را نشان میدهد.]
	dictatorship U	این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
	dictatorships U	این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
	electronic cottage U	مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
	assessment U	تشخیص
	assessments U	تشخیص
	distinctions U	تشخیص
	distinction U	تشخیص
	contradistinction U	تشخیص
	diagnostic U	تشخیص
	diagnostics U	تشخیص ها
	percipience U	حس تشخیص
	discernment U	تشخیص
	discretion U	تشخیص
	diagnoses U	تشخیص
	indistinctively U	بی تشخیص
	In my judgement. As I see it. U	به تشخیص من
	specification U	تشخیص
	diagnosis U	تشخیص
	denotation U	تشخیص
	discernible U	قابل تشخیص
	identification U	تشخیص هویت
	indiscreet U	فاقد حس تشخیص
	psychodiagnosis U	تشخیص روانی
	diacritical U	نشان تشخیص
	flair U	قوه تشخیص
	corrective maintenance U	عمل تشخیص
	diagnostically U	ازراه تشخیص
	diacritic U	نشان تشخیص
	diacritical marks U	نشان تشخیص
	descry U	تشخیص دادن
	diagnostic routine U	روال تشخیص
	designator code U	کد تشخیص یکان
	distinct U	قابل تشخیص
	diagnostics U	شیوههای تشخیص
	pattern recognition U	تشخیص الگو
	discerns U	تشخیص دادن
	differential diagnosis U	تشخیص افتراقی
	recognition U	تشخیص بازشناخت
	indiscrimination U	عدم تشخیص
	fault datagnosis U	تشخیص عیب
	indiscrete U	غیرقابل تشخیص
	distinguishing U	تشخیص دهنده
	diagnostic test U	تست تشخیص
	spotting U	تشخیص دادن
	discriminant function U	تابع تشخیص
	identification signs U	علائم تشخیص
	discriminately U	از روی تشخیص
	identification of friend from foe U	دستگاه تشخیص
	i.f.f. system U	دستگاه تشخیص
	handwriting recognition U	تشخیص دست خط
	error detecting code U	کد تشخیص خطا
	discerned U	تشخیص دادن
	discern U	تشخیص دادن
	espying U	تشخیص دادن
	pattern recognitation U	تشخیص الگو
	collision detection U	تشخیص تصادم
	coefficient of determination U	ضریب تشخیص
	character recognition U	تشخیص کاراکتر
	moral sense U	حس تشخیص خوب و بد
	moral perception U	حس تشخیص اخلاقی
	carrier detect U	تشخیص حامل
	espy U	تشخیص دادن
	blind diagnosis U	تشخیص بی نام
	differentiable U	تشخیص پذیر
	assess U	تشخیص دادن
	assessed U	تشخیص دادن
	assesses U	تشخیص دادن
	assessing U	تشخیص دادن
	espied U	تشخیص دادن
	espies U	تشخیص دادن
	frequency discrimination U	تشخیص فرکانس
	speech recogintion U	تشخیص گفتار
	identifying U	تشخیص دادن
	recognize U	تشخیص دادن
	vision recognition U	تشخیص بصری
	visual identification U	تشخیص بصری
	recognises U	تشخیص دادن
	recognizably U	قابل تشخیص
	recognizable U	قابل تشخیص
	vertification of debts U	تشخیص مطالبات
	verification of debt U	تشخیص مطالبات
	differential U	تشخیص دهنده
	differentials U	تشخیص دهنده
	recognizes U	تشخیص دادن
	recognizing U	تشخیص دادن
	identify U	تشخیص دادن
	identifies U	تشخیص دادن
	identified U	تشخیص دادن
	Power of distiction. U	قوه تشخیص
	resolutions U	قدرت تشخیص
	resolution U	قدرت تشخیص
	voice recognition U	تشخیص صدا
	judiciously U	از روی تشخیص
	make out <idiom> U	تشخیص دادن
	Diagnosis. U	تشخیص بیماری
	sensibility U	حس تشخیص دقت
	sensibilities U	حس تشخیص دقت
	recognising U	تشخیص دادن
	orientation U	تشخیص موقعیت
	diagnose U	تشخیص دادن
	diagnoses U	تشخیص ناخوشی
	diagnosis U	تشخیص عیب
	to know right from wrong U	تشخیص دادن
	diagnosis U	تشخیص ناخوشی
	diagnoses U	تشخیص عیب
	diagnosed U	تشخیص دادن
	voice recognition U	تشخیص صوتی
	spot U	تشخیص دادن