English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
generable U قابل تولید
producible U قابل تولید
variable factors U عوامل قابل تغییر تولید
reproducible U قابل تولید مجدد تجدید پذیر
solderable U قابل لحیم کاری
easy to use U آنچه قابل فهم و انجام باشد
capability U لیستی از اعمالی که قابل انجام هستند
branding U تولید محصولی که توسط نام یا طرح آن قابل شناسایی است
effective U آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
brand U تولید محصولی که توسط نام یا طرح آن قابل شناسایی است
brands U تولید محصولی که توسط نام یا طرح آن قابل شناسایی است
bi directional U که قابل انجام در جهت جلو و عقب است
communication U رادیو یا هر رسانه قابل حمل سیگنال انجام میشود
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
desk accessories U وسائل کاری که به هنگام استفاده از سایر اسناد قابل دسترس است
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
The culpable action may be done wilfully or by negligence. U عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
reads U وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
read U وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
centralized U امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
IF statement U عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
instructions U کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
instruction U کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
asynchronous U انتقال داده بین دو وسیله که بدون هر گونه سیگنال زمانی قابل پیش بینی انجام میشود
augmenting U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augments U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augmented U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augment U تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
achievable U قابل وصول قابل تفریق
sensible U قابل درک قابل رویت
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
basics U سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic U سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
dependent U غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
backgrounds U سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
background U سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
subroutine U بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
object code U خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
visual display terminal U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
programming U نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
floatable U قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible U غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable U غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
adobe type manager U استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
dimmed U نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
dim U نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
dims U نرم افزاری که به کاربر اجازه میدهد متن چاپ شده را به صورت دیجیتالی ذخیره کند این کار توسط اسکنر و رسانه ذخیره سازی با حجم بالا مثل CDROM قابل ضبط انجام میشود
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
groupware U نرم افزاری که توسط گروهی از افراد استفاده میشود که به شبکه وصل اند و به آنها کمک میکند تا کار خاصی را انجام دهند. حاوی توابع مفید مثل پست الکترونیکی است که توسط تمام کاربران قابل دستیابی است
vendible U قابل فروش جنس قابل فروش
vendable U قابل فروش جنس قابل فروش
techniques U فنون انجام کار یا تولید وسیله
technique U فنون انجام کار یا تولید وسیله
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
metacompilation U کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
backlogs U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
cleavable U قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com