English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bicipital U تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
long bone U که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
collinear U دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident U واقع شونده دریک وقت
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
tail end U قسمت نهایی انتها
clastic U تقسیم شونده
block stowage loading U بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
trisect U تقسیم بسه قسمت
tripartition U تقسیم بسه قسمت
tierce U به سه قسمت تقسیم کردن
trichotomy U تقسیم وجود انسان به سه قسمت
polychotomous U تقسیم شده بچند قسمت
quarter U به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
bifid U بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
unified soil classification system (uscs U نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
grip length U طول قسمت رزوه نشده ساقه پیچ که معادل حداکثر ضخامت قطعات متصل شونده میباشد
range section U قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
team handball court U مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
geometrical percentage U درصد هندسی که عبارتست ازخارج قسمت سطح مقطع فولاد به سطح مقطع بتن دریک قطعه بتن مسلح ضرب درصد
precipitated U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
segmentation U تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
butts U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
ecphora U پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw U الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate U ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terne U ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
shuttling U حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank U قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
base section U رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing U انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section U قسمت قسمت کردن برش دادن
sections U قسمت قسمت کردن برش دادن
derrick U دریک
in an instant U دریک ان
derricks U دریک
fanfold U یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
executing agency U قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttled U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled U قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle U قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles U قسمت قسمت حرکت کردن
extreme U انتها
ended U انتها
terminals U انتها
ends U انتها
adinfinitum U بی انتها
supreme U انتها
end U انتها
tailing U انتها
closest U انتها
tag end U انتها
closer U انتها
close U انتها
topless U بی انتها
terminal U انتها
to the end U تا انتها
termination U انتها
closes U انتها
agelong U بی انتها
outrance U انتها
aeon U بی انتها
eternity U بی انتها
sempiternity U بی انتها
endings U انتها
open-ended U بی انتها
ending U انتها
foreverness U بی انتها
perpetuity U بی انتها
forever U بی انتها
infinite time U بی انتها
eternality U بی انتها
open ended U بی انتها
fathomless U بی انتها
infinite U بی انتها
extremities U انتها
out <adv.> U انتها
endwise U از انتها
endways U از انتها
immortality U بی انتها
extremity U انتها
timeless U بی انتها
on a par U دریک تراز
sedentary U مقیم دریک جا
in an instant U دریک لحظه
swinging derrick U دریک گردان
en bloc U دریک بلوک
on one occasion U دریک موقع
standing derrick U دریک ثابت
finishes U به انتها رسیدن
over- U به انتها رسیدن
caudal U نزدیک به انتها
finish U به انتها رسیدن
epiphonema U حسن انتها
endless form U ورقه بی انتها
acrogenous U از انتها رسته
end mark U نشان انتها
endless loop U حلقه بی انتها
over U به انتها رسیدن
head U انتها دماغه
open ended system U سیستم بی انتها
run in the family/blood <idiom> U دریک سطح بودن
rub elbows/shoulders <idiom> U دریک سطح بودن
partly U نسبتا دریک جزء
out of step <idiom> U دریک گام نبودن
somewhere U یک جایی دریک محلی
aline U دریک رشته قراردادن
beside U دریک طرف بعلاوه
pitcherful U انچه دریک سبوجابگیرد
somewheres U یک جایی دریک محلی
ends U در انتها یا پس از چندین مشکل
through U از اغاز تا انتها کاملا
zillion U عدد بی انتها و معتنی به
ended U در انتها یا پس از چندین مشکل
end U در انتها یا پس از چندین مشکل
marginal U حداکثر نزدیک به انتها
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
capful U انچه دریک کلاه جابگیرد
text book U کتاب اصلی دریک موضوع
fascia plate U تابلوی مقابل دریک وسیله
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
batches U مقدار نان دریک پخت
colocate U دریک مکان قرار دادن
chorus girls U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
cartful U انچه دریک گاری جا بگیرد
pent up U دریک جا نگاه داشته شده
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
chorus girl U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
easy does it <idiom> U دریک چشم بهم زدن
textbook U کتاب اصلی دریک موضوع
ledger bait U که دریک جا روی نگاه دارند
batch U مقدار نان دریک پخت
aligning U دریک ردیف قرار گرفتن
textbooks U کتاب اصلی دریک موضوع
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
aligns U دریک ردیف قرار گرفتن
polynia U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
polynya U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
aligned U دریک ردیف قرار گرفتن
have one's ass in a sling <idiom> U دریک وضع نا مساعد بودن
align U دریک ردیف قرار گرفتن
in a crack U دریک چشم بهم زدن
public relations officers U رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer U رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
detachment U یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments U یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
gyle U مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
gigahertz U فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
pointsman U عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
docking U ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
palmful U انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
hinge joint U مفصلی که دریک سطح حرکت کند
biased U داده یا رکوردی که به انتها اشاره میکند
region U محوطه بسیار وسیع وبی انتها
regions U محوطه بسیار وسیع وبی انتها
endings U عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
ending U عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
broadside U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
play footsie <idiom> U باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
army nurse corps U قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section U قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
hauling U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
retrospective search U جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
hauled U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
ice time U مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
haul U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
catalysis U اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
side tone U انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
ledger blade U تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
run around U تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
coriolis acceleration U شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
rotate U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
role indicator U نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com