English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
adjustment U تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
adjustments U تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
adjust U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
nipped U چیزی جزئی
nip U چیزی جزئی
nips U چیزی جزئی
Do you have anything better? U آیا چیزی بهتر دارید؟
think better of <idiom> U رسیدگی دوباره به چیزی وتصمیمگیری بهتر
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
multipass overlap U سیستمی که چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matria-dot ایجاد میکند با تکرا خط حروف ولی تغییر مکان به آرامی
overlap U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlapped U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
outselling U بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsell U بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsold U بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsells U بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
retail bin U انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
change [in something] [from something] U تغییر [در یا از چیزی]
pareto criterion U ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
converts U تغییر چیزی به دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
converted U تغییر چیزی به دیگری
converting U تغییر چیزی به دیگری
modification U تغییر اعمال شده به چیزی
movement U تغییر دادن محل چیزی
move U تغییر دادن محل چیزی
moved U تغییر دادن محل چیزی
moves U تغییر دادن محل چیزی
shakedown [of something] [American English] U تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
adapts U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
adapting U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt U تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
to keep pace with something <idiom> U با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
combat resolution U تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
rezone U محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
transforms U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transform U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
end strings U نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked U مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition U عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
hangover U تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
income effect U اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
hangovers U تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
vary U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
plastic U تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
variable area nozzle U نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
better than U بهتر از
better U بهتر
so much the better for me U بهتر من
all the better U چه بهتر
so much the better U چه بهتر
the more better the best U بهتر
change over U تغییر روش تغییر رویه
changing U تغییر کردن تغییر دادن
change U تغییر کردن تغییر دادن
changes U تغییر کردن تغییر دادن
changed U تغییر کردن تغییر دادن
The more the better . U هر چه بیشتر بهتر
modify U بهتر کردن
modifies U بهتر کردن
ameliorative U بهتر شونده
ameliorates U بهتر کردن
ameliorator U بهتر کننده
ameliorating U بهتر کردن
ameliorated U بهتر کردن
preferably U بطور بهتر
modifying U بهتر کردن
ameliorate U بهتر کردن
above rubies U بهتر از یاقوت
amelioration U بهتر شدن
So much the better. U دیگه بهتر
might as well <idiom> U ترجیحا بهتر
cote U بهتر بودن از
the best of all U از همه بهتر
meliorate U بهتر شدن
meliorative U بهتر شونده
to change to the better U بهتر شدن
on the mend <idiom> U بهتر شدن
tea is preferable to water U چایی از اب بهتر است
it was no better U هیچ بهتر نبود
enhanced U بهتر یا واضح تر کردن
the better plan is to U بهتر این است که .....
enhance U بهتر یا واضح تر کردن
ammunition modification U بهتر سازی مهمات
enhances U بهتر یا واضح تر کردن
Just as well you didnt come . U همان بهتر که نیامدی
more the merrier <idiom> U هرچی بیشتر بهتر
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb> U پیشگیری بهتر از درمانه.
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb> U پیشگیری بهتر از درمانه.
I feel it is appropriate ... U به نظر من بهتر است که ...
it would be preferble to U بهتر خواهد بود
to get back on one's feet U بهتر شدن [از بیماری]
modification U بهتر کردن مدل
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb> U پیشگیری بهتر از درمانه.
enhancing U بهتر یا واضح تر کردن
he works better U او بهتر کار میکند
outplay U بازی بهتر از حریف
out act U بهتر انجام دادن از
Better late then never. <proverb> U تاخیر بهتر از هرگز است .
It is better to know each others mind than to know each others language. <proverb> U همدلى از همزبانى بهتر است .
surpassed U بهتر بودن از تفوق جستن
ameliorate U بهتر شدن بهبودی یافتن
ameliorated U بهتر شدن بهبودی یافتن
to get back on one's feet U وضعیت خود را بهتر کردن
surpass U بهتر بودن از تفوق جستن
surpasses U بهتر بودن از تفوق جستن
This photo does not do you justice. U خودتان از عکستان بهتر هستید
amended U بهتر کردن بهبودی یافتن
amending U بهتر کردن بهبودی یافتن
hardening and temper U بهتر کردن تشویه ی فولاد
amend U بهتر کردن بهبودی یافتن
rounding U ایجاد یک حرف با فاهر بهتر
rounding U ایجاد دید بهتر در گرافیک
ameliorates U بهتر شدن بهبودی یافتن
i should p stay at home U بهتر است در خانه بمانم
it peels better U بهتر پوست ان کنده میشود
ameliorating U بهتر شدن بهبودی یافتن
i know you better than he U من شما را بهتر میشناسم تااو
rushed U جزئی
rushing U جزئی
partial U جزئی
rush U جزئی
picayune U جزئی
snatchy U جزئی
smallest U جزئی کم
picayubnish U جزئی
small U جزئی کم
smaller U جزئی کم
paultry U جزئی
two limbed U دو جزئی
triparite U سه جزئی
inappreciable U جزئی
peppercorn U جزئی
peppercorns U جزئی
imperceptible U جزئی
ternal U سه جزئی
corpuscular U جزئی
duple U دو جزئی
indifferent U جزئی
parcel U جزئی از یک کل
minute U جزئی
petty U جزئی
potties U جزئی
portion U جزئی
portions U جزئی
inconsiderable U جزئی
peddling U جزئی
potty U جزئی
nominal U جزئی
fiddling U جزئی
trifling U جزئی
parcels U جزئی از یک کل
snatches U جزئی
retail U جزئی
remote U جزئی
remoter U جزئی کم
remoter U جزئی
remotest U جزئی کم
snatch U جزئی
A part of the whole . U جزئی از کل
snatching U جزئی
remotest U جزئی
snatched U جزئی
haxamerous U شش جزئی
remote U جزئی کم
negligible U جزئی
piddling U جزئی
adaphorous U جزئی
sexpartite U شش جزئی
paltry U جزئی
hexamerous U شش جزئی
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
She has known better days in her youth . U معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
Better do it than wish it done. <proverb> U شروع عمل بهتر از آرزوى انجام آن.
hole shot U شکست دادن حریف با شروع بهتر
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
hole job U شکست دادن حریف با شروع بهتر
I know best where my interests lie. U صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
extrinsic U جزئی ضمیمه
heptamerous U هفت جزئی
nuances U فرق جزئی
immaterial U معنوی جزئی
pair U هرچیز دو جزئی
flesh wound U زخم جزئی
nuance U فرق جزئی
it is immaterial U جزئی است
retail U جزئی فروشی
wholly or in part U جزئی یا کلی
light laod U بار جزئی
pittance U مبلغ جزئی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com