Perdic | تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	ballistic match U	تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	ballistic efficiency U	کارایی بالیستیکی گلوله یاجنگ افزار بازده بالیستیکی
	ballistic conditions U	شرایط بالیستیکی
	ballistic coefficient U	ضریب زاویه بالیستیکی ضریب تاثیر بالیستیکی
	ballistic trajectory U	منحنی بالیستیکی
	ballistic wind U	باد بالیستیکی
	ballistic missile U	موشک بالیستیکی
	ballistic missiles U	موشک بالیستیکی
	curves U	منحنی نمودار بالیستیکی
	ballistic area U	منطقه افت بالیستیکی
	differential ballistic wind U	باد بالیستیکی فرضی
	curve U	منحنی نمودار بالیستیکی
	curving U	منحنی نمودار بالیستیکی
	ballistic director U	هدایت کننده بالیستیکی
	bow wave U	موج بالیستیکی جلو
	thor U	نوعی موشک یک مرحلهای اتمی بالیستیکی برد متوسط
	trajectory shift U	انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
	titans U	نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
	titan U	نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
	carrying capacity U	خورند
	tolerance U	خورند
	tolerances U	خورند
	By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. U	در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
	Pickles are often eaten as a relish . U	خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
	dynamic condition U	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
	synoptic situation U	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
	coincidences U	تطابق
	coincidence U	تطابق
	respondence U	تطابق
	justifications U	تطابق
	accommodation U	تطابق
	accommodations U	تطابق
	correspoundence U	تطابق
	justification U	تطابق
	matches U	تطابق
	match U	تطابق
	accordance U	تطابق
	respondency U	تطابق
	incongrvent U	عدم تطابق
	overlapped U	تطابق کردن
	partial adjustment U	تطابق جزئی
	overlap U	تطابق کردن
	accommodation coefficient U	ضریب تطابق
	parallelism U	همانندی تطابق
	accordion pleat	تطابق چین
	overlaps U	تطابق کردن
	full justification U	تطابق کامل
	matches U	تطبیق تطابق
	vertical justification U	تطابق عمودی
	double coincidence of wants U	تطابق دوطرفه
	match U	تطبیق تطابق
	pantone matching system U	سیستم تطابق پانتون
	accomodation U	تدارک جا اثاثیه تطابق
	incoherence U	عدم تطابق ناسازگاری
	accomodation U	قدرت تطابق چشم
	incongruousness U	عدم موافقت یا تطابق
	radar boresight U	تطابق خط دید رادار
	tecanicality U	تطابق بااصول فنی
	adaptive U	دارای قوهء تطابق
	idealization U	تطبیق یا تطابق با تصور
	inventory reconciliation U	تطابق موجودی با دارایی یکان
	second best theory U	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
	engel's law U	قانون عدم تطابق درامد با مقدار هزینه
	dioptometer U	اسبابی که قدرت تطابق وانکسار چشم را اندازه می گیرد
	frictional unemployment U	اطلاعات ناقص مربوط به فرصتهای شغلی و عدم توانائی اقتصاددر تطابق دادن هر چه سریعتر افراد با مشاغل میباشد
	terming U	شرایط
	termed U	شرایط
	term U	شرایط
	conditions U	شرایط
	the conditions U	شرایط ان
	terms U	شرایط
	payment terms U	شرایط پرداخت
	conditions of contract U	شرایط قرارداد
	terms of payment U	شرایط پرداخت
	terms of trade U	شرایط معامله
	emergency conditions U	شرایط اضطراری
	standard temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	conditions of purchase U	شرایط خرید
	delivery terms U	شرایط تحویل
	requirements of the credit U	شرایط اعتبار
	credit terms U	شرایط اعتبار
	condition of readiness U	شرایط امادگی
	standard temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	terms and conditions U	ضوابط و شرایط
	conference terms U	شرایط کنفرانس
	normal temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	liner terms U	شرایط خط کشتیرانی
	spring conditions U	شرایط بهاری
	initial condition U	شرایط اولیه
	terms of shipment U	شرایط حمل
	settlement terms U	شرایط تسویه
	final cinditions U	شرایط پایانی
	final cinditions U	شرایط فینال
	settlement terms U	شرایط پرداخت
	given conditions U	شرایط معینه
	marginal conditions U	شرایط نهائی
	disadvantage U	شرایط نامساعد
	makings U	شرایط لازم
	implied terms U	شرایط ضمنی
	stability conditions U	شرایط ثبات
	equilibrium conditions U	شرایط تعادل
	standard condition U	شرایط استاندارد
	present conditions U	شرایط فعلی
	dis qualified U	فاقد شرایط
	light conditions U	شرایط نور
	mutual terms U	شرایط متقابل
	shipping terms U	شرایط حمل
	sufficient conditions U	شرایط کافی
	given conditions U	شرایط معلوم
	normal temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	necessary conditions U	شرایط لازم
	qalified U	واجد شرایط
	existing circumstances U	شرایط موجود
	standard conditions U	شرایط متعارفی
	second order conditions U	شرایط ثانوی
	terms of trade U	شرایط مبادله
	conditions of (the) competition U	شرایط رقابت
	qualified U	واجد شرایط
	implied terms U	شرایط تلویحی
	suitable conditions U	شرایط مناسب
	usual conditions U	شرایط معمول
	no bed of roses <idiom> U	شرایط سختوبد
	conditions of use U	شرایط کاربرد
	disadvantages U	شرایط نامساعد
	qualification U	واجد شرایط
	competitive conditions U	شرایط رقابت
	competition conditions U	شرایط رقابت
	qualifications U	شرایط لازم
	requirements U	شرایط لازم
	plateau U	شرایط پایا
	plateaus U	شرایط پایا
	plateaux U	شرایط پایا
	qualification U	وضعیت شرایط
	eligible U	واجد شرایط
	tight spot <idiom> U	شرایط سخت
	working conditions U	شرایط کار
	actude conditions U	شرایط حاد
	admission requirements U	شرایط پذیرش
	actude conditions U	شرایط شدید
	adverse factors U	شرایط نامساعد
	tropical condition U	شرایط گرمسیری
	ambient conditions U	شرایط محیطی
	average conditions U	شرایط عادی
	average conditions U	شرایط متوسط
	boundary conditions U	شرایط حدی
	boundary conditions U	شرایط مرزی
	fair play U	شرایط برابر
	qulifications U	واجد شرایط
	Russian roulette <idiom> U	شرایط پرخطر
	ball games U	شرایط وضعیت
	qualifies U	واجد شرایط
	qualify U	واجد شرایط
	ball game U	شرایط وضعیت
	bona fide U	واجد شرایط
	conditions U	شرایط اوضاع
	terms and conditions of the credit U	ضوابط و شرایط اعتبار
	qualify for U	واجد شرایط بودن
	make a difference <idiom> U	شرایط را عوض کردن
	turn the tables <idiom> U	عوض کردن شرایط
	tight squeeze <idiom> U	شرایط سخت تجاری
	volcanism U	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
	second order conditions U	شرایط مرتبه دوم
	to impose conditions U	با شرایط سنگین بارکردن
	qualificatory U	واجد شرایط کننده
	through the mill <idiom> U	تجربه شرایط مشکل
	tenders conditions U	شرایط عمومی مناقصه
	provisions of a contract U	شرایط قرار داد
	support conditions U	شرایط تکیه گاهی
	possessing the necessary qualifications U	واجد شرایط لازم
	circumstance U	شرایط محیط اهمیت
	conditions U	مقررات و شرایط اسبدوانی
	feudatory U	تابع شرایط تیول
	eligible U	واجد شرایط مطلوب
	entry group U	گروه واجد شرایط
	qualified U	دارای شرایط لازم
	quantifies U	واجد شرایط شدن
	conditions of sale U	شرایط اساسی معامله
	quantify U	واجد شرایط شدن
	quantifying U	واجد شرایط شدن
	quantified U	واجد شرایط شدن
	ineligible U	فاقد شرایط لازم
	bend U	شرایط خمیدگی زانویی
	ineligibility U	فقدان شرایط لازم
	unqualified U	فاقد شرایط لازم
	meet U	مطابق شرایط بودن
	machining requirments U	شرایط براده برداری
	meets U	مطابق شرایط بودن
	qualified U	واجد شرایط لازمه
	it does not s. the condition U	واجدان شرایط نیست
	other things being equal U	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
	investigation of foundation conditions U	تحقیق شرایط شالوده
	restructure U	شرایط وام را عوض کردن
	restructured U	شرایط وام را عوض کردن
	ceteris paribus U	ثابت بودن سایر شرایط
	disqualifies U	فاقد شرایط لازم دانستن
	restructures U	شرایط وام را عوض کردن
	disqualified U	فاقد شرایط لازم دانستن
	disqualify U	فاقد شرایط لازم دانستن
	disqualifying U	فاقد شرایط لازم دانستن
	size up <idiom> U	بسته به شرایط ،برانداز کردن
	get in the swing of things <idiom> U	به شرایط جدید عادت کردن