English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
betide U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
occurs U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
chances U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
hap U اتفاق افتادن
fall out U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
previously U زودتر اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
in a little while U بزودی
before long U بزودی
soon U بزودی
shortly U بزودی
anon U بزودی
in a hurry U بزودی
soonest U بزودی
erelong U بزودی
ere long U بزودی
presently U بزودی
tantivy U بزودی
earliest U بزودی
early U بزودی
by and by U متدرجا بزودی
in no time <idiom> U سریعا ،بزودی
soon a U بزودی بعدازان
as soon as possible U بزودی هرچه بیشتر
snap up U بزودی خریدن روی دست بردن
to fall on ones knees U بیرون افتادن بلابه افتادن
coincidences U اتفاق
accidentalness U اتفاق
cases U اتفاق
leagues U اتفاق
events U اتفاق
chance U اتفاق
coincidence U اتفاق
case U اتفاق
chancing U اتفاق
accidentalism U اتفاق
event U اتفاق
chances U اتفاق
chanced U اتفاق
confederacies U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederation U اتفاق
confederations U اتفاق
accidence U اتفاق
occurrence U اتفاق
joinder U اتفاق
lague U اتفاق
occurence U اتفاق
togtherness U اتفاق
togetherness U اتفاق
occurrences U اتفاق
federal U اتفاق
fluke U اتفاق
fortuity U اتفاق
hap U اتفاق
flukes U اتفاق
happening U اتفاق
accidents U اتفاق
accident U اتفاق
league U اتفاق
happenings U اتفاق
unity U اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
confederative U اتفاق کننده
consensus of opinion U اتفاق اراء
disunion U عدم اتفاق
fortuitism U عقیده به اتفاق
consensus U اتفاق اراء
casualist U معتقد به اتفاق
it happened U اتفاق افتاد
acts of God U اتفاق قهری
renewal of the convention U تجدید اتفاق
act of God U اتفاق قهری
supervention U اتفاق ناگهانی
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
by a unanimous U به اتفاق اراء
unanimously U به اتفاق اراء
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
unanimity U اتفاق اراء
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
consentaneous U دارای اتفاق اراء
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
to fall off U افتادن
foundered U از پا افتادن
to be off ones feed U افتادن
to be deferred U پس افتادن
foundering U از پا افتادن
To do something in a pique . U سر لج افتادن
founders U از پا افتادن
To go out o fashion . U از مد افتادن
lapse vi U افتادن
plonking U افتادن
to be thrown U افتادن
drop back U افتادن
to fall down U افتادن
plonk U افتادن
plonked U افتادن
retards U پس افتادن
clear itself U لا افتادن
founder U از پا افتادن
to shank off U افتادن
to come a mucker U افتادن
to come a cropper U افتادن
to bite the dust U افتادن
plonks U افتادن
out of breath <idiom> U به هن هن افتادن
retarding U پس افتادن
tumbles U افتادن
lies U افتادن
oppose U در افتادن
lagged U پس افتادن
prostrate U افتادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com