Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
priming
U
بتونه کاری
caulking
U
بتونه کاری
calk
U
بتونه کاری
sealant
U
وسیله بتونه کاری
tar down
U
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
putty
U
بتونه کردن
caulk
U
بتونه گیری کردن
To start the engine.
U
موتور راراه انداختن
engine cycle
U
سیکل کاری موتور
To operate something .
U
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
U
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To meglect something . To dismiss something from ones mind.
U
کاری را پشت گوش انداختن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
disassembly
U
پیاده کردن موتور
prime
U
گرم کردن موتور
primes
U
گرم کردن موتور
motoring of generator
U
موتور کردن مولد
primed
U
گرم کردن موتور
dismantle
U
پیاده کردن موتور
dismantling
U
پیاده کردن موتور
dismantles
U
پیاده کردن موتور
dismantled
U
پیاده کردن موتور
tune up
U
موتور را تنظیم کردن
turn over
<idiom>
U
موتور را روشن کردن
reengine
U
دارای موتور تازه کردن
hot valve clearance
U
فاصله کوچک بین ساقه سوپاپ و اسبک هنگامی که تمام قطعات موتور بدمای کاری رسیده اند
glide
U
پرواز کردن بدون نیروی موتور
glides
U
پرواز کردن بدون نیروی موتور
disassemble
U
پیاده کردن موتور اتومبیل جداکردن
glided
U
پرواز کردن بدون نیروی موتور
cooling drag
U
پسای ناشی از خنک کردن موتور
timing
U
تنظیم زمان عمل کردن موتور
cover one's tracks
<idiom>
U
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
to press the button
U
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
to rev
[British E]
the engine
U
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to goose
[American E]
the engine
U
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
hurtling
U
پرت کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
tossed
U
پرت کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
tosses
U
پرت کردن انداختن
launched
U
انداختن پرت کردن
toss
U
پرت کردن انداختن
reconditioned
U
نو کاری کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
recondition
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
rodeo
U
سوار کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
stunt
U
شیرین کاری کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
stunts
U
شیرین کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
splays
U
منبت کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
carves
U
کنده کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
enamel
U
مینا کاری کردن
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
to brush over
U
دست کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
inlaying
U
خاتم کاری کردن
refashion
U
دست کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com