English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
symmetrize U باهم قرینه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
presumption hominis U قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
reciprocal border U حاشیه قرینه [گاه لبه انتهایی فرش بصورت اشکال قرینه و تکراری جفتی تزئین می شود و نوع شکل انتخابی گردا گرد فرش را می پوشاند. تنوع رنگی این نوع حاشیه در مراکز بافت مختلف، متفاوت می باشد.]
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
splices U باهم متصل کردن
splice U باهم متصل کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
interchange U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interwed U باهم پیوند کردن
interchanging U باهم عوض کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
spliced U باهم متصل کردن
interchanges U باهم عوض کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
splicing U باهم متصل کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
asymmetrical U بی قرینه
circumstantial evidence U قرینه
indication U قرینه
symmetrically U با قرینه
conpanion U قرینه
proprotionable U با قرینه
asummetric U بی قرینه
lop sided U بی قرینه
dissymmetrical U بی قرینه
pendant to each other U قرینه هم
proportion U قرینه
symmetry U قرینه
proportions U قرینه
paralleled U همگام قرینه
indirect evidence U قرینه و اماره
double U تصویر قرینه
mirror images U تصویر قرینه
mirror image U تصویر قرینه
symmetrical exchange U تعویض قرینه
parallel U همگام قرینه
parallels U همگام قرینه
paralleling U همگام قرینه
parallelled U همگام قرینه
parallelling U همگام قرینه
symmetry U قرینه تناسب
homolographic U دارای قرینه
presumptions U فن قوی قرینه
presumption juris tantum U قرینه کافیه
presumption juris et de jure U قرینه قویه
skew polygon U چندضلعی بی قرینه
reflection response U پاسخ قرینه
asymmetric U نامتقارن بی قرینه
presumption U فن قوی قرینه
context switching U راه گزینی قرینه
symmetry U قرینه سازی همسنجی
context sensitive help U کمک حساس به قرینه
keratome U چاقوی قرینه شکافی
proportionably U بطور متناسب یا با قرینه
halogeton U علف قلیاب قرینه
homocercal U دارای دم قرینه متقارن الذنب
match U قرینه سازی در طرح یا بافت
lopsided U متمایل بیک طرف بی قرینه
drop repeat U واگیره [تکرار یک نقش بصورت قرینه و در طول فرش]
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
keeping house U در خانه ماندن تاجرورشکسته و عدم حضورش در محل کسب خود که قرینه ورشکستگی او محسوب میشود
Family prayer rug U فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
divan cover U [قالیچه رومبلی که معمولا دو تکه قرینه بوده و در یک طرف بدون ریشه می باشد تا در کنار هم بصورت یک قطعه به نظر آید.]
conjointly U باهم
one with a U باهم
concurrently U باهم
at once U باهم
vis-a-vis U باهم
vis a vis U باهم
inchorus U باهم
together U باهم
concerted U باهم
tutti U باهم
simoltaneously U باهم
simultaneously U باهم
simoltaneous U باهم
jointly U باهم
collaborates U باهم کارکردن
to grow together U باهم پیوستن
coadunate U باهم روییده
coinciding U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
one anda U همه باهم
coincides U باهم رویدادن
all at once U همه باهم
coincide U باهم رویدادن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
collaborating U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
kissing kind U باهم دوست
interweave U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
interwove U باهم امیختن
concomitancy U باهم بودن
to be together U باهم بودن
to act jointly U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
to keep company U باهم بودن
combining U باهم پیوستن
to whip in U باهم نگاهداشتن
cohabitation U زندگی باهم
to huddle together U باهم غنودن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
We went together . U باهم رفتیم
combines U باهم پیوستن
cooperate U باهم کارکردن
cowork U باهم کارکردن
collocation U باهم گذاری
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coexist U باهم زیستن
combine U باهم پیوستن
coexisted U باهم زیستن
propor tionably U بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
to keep friends U باهم دوست ماندن
coapt U باهم متناسب شدن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to grow into one U باهم یکی شدن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
to bill and coo U باهم غنج زدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
coapt U باهم جور امدن
to be good pax U باهم دوست بودن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to hang together U باهم مربوط بودن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to grow together U باهم یکی شدن
grade U جورکردن باهم امیختن
grades U جورکردن باهم امیختن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
impacted U باهم جمع شده
impacted U باهم جوش خورده
coact U باهم نمایش دادن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
they had words U باهم نزاع کردند
correlation U بستگی دوچیز باهم
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
coexistent U باهم زیست کننده
Jangle Arjuk U طرح جنگلی ارجوک [این گل در طرح فرش های افغانی بصورت قرینه بافی بکار می رود.]
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adding U جمع زدن باهم پیوستن
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
add U جمع زدن باهم پیوستن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
col U پیشوند بمعانی باو باهم
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
quatrefoil U چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com