Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
that will not serve ourp
U
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
U
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.
U
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
punch-up
U
زد و خورد
prize fighting
U
زد و خورد
feeds
U
خورد
passage of arms
U
زد و خورد
feed
U
خورد
punch-ups
U
زد و خورد
encountered
U
زد و خورد
feedback
U
پس خورد
ate
U
خورد
engagement
U
زد و خورد
engagements
U
زد و خورد
encounter
U
زد و خورد
encountering
U
زد و خورد
encounters
U
زد و خورد
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
in-fighting
U
زد و خورد از فاصلهی کم
misfeed
U
سوء خورد
melec
U
زدو خورد
squish
U
خورد کردن
to rub a thing in
U
چیزیرا خورد
passage at arms
U
زدو خورد
the timber warped
U
تیرپیچ خورد
self absorbed
U
در خورد فرورفته
eating
U
خورد و خوراک
pin feed
U
خورد سنجاقی
waterline
U
خط بر خورد اب باکشتی
pulverizer
U
خورد کننده
to sinister in
U
خورد رفتن
regulating slack
U
خورد دادن
parallel feed
U
خورد موازی
drank
U
خورد سرکشید
face up feed
U
خورد رو به بالا
feedback circuit
U
مدار پس خورد
drank
U
عرق خورد
he drank himself to death
U
خورد که مرد
cross feed
U
خورد متقابل
he partook of fare
U
ازخوراک ما خورد
card feed
U
خورد کارت
drank
U
نوشابه خورد
feedback
U
باز خورد
it ran into ten editions
U
ده چاپ خورد
face down feed
U
خورد رو به پایین
the ship struck a arock
U
کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged
U
کشتی بچیزی خورد
diners
U
کسی که شام می خورد
diner
U
کسی که شام می خورد
warfare
U
نزاع زدو خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
U
آب از آب تکان نمى خورد .
a dog in the manger
<idiom>
U
نه خود خورد نه کس دهد
eating disorder
U
اختلال خورد و خوراک
overwhelmingly
U
خورد کننده پرقدرت
overwhelming
U
خورد کننده پرقدرت
he sprained his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now
U
ان دفتر را گاو خورد
I don't believe that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
The stone struch me on the face.
U
سنگ خورد به صورتم
He fell on his face.
U
با صورت خورد زمین
She had three bowls of soup.
U
سه کاسه سوپ خورد
whang
U
صدای بر خورد دو جسم
I am in a good mood today.
U
حالش بهم خورد
It wI'll pass off without one single incident
U
آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth.
U
مثل آب مشروب می خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
U
بدرد من نمی خورد
He sprained (twisted) his ankle.
U
پایش پیچ خورد
My head hit the wall.
U
سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.
U
به هیچ دردنمی خورد
At the beginning of the month (year).
U
سرش ؟ بسنگ خورد
he was given 0 lashes
U
بیست ضربه شلاق خورد
force-feed
U
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
U
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
U
به زور به خورد کسی دادن
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
U
نان را به نرخ روز مى خورد .
it puckered up in sewing
U
درضمن دوختن چین خورد
Where does this street lead on to ?
U
این خیابان یکجا می خورد ؟
She eats extraordinary quantities.
U
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
He drank himself to death.
U
آنقدر مشروب خورد تامرد
abstemious
U
ممسک در خورد ونوش و لذات
Appearances are deceptive.
U
فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound .
U
صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 .
U
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
You're a pain in the neck!
U
اعصاب آدم را خورد می کنی!
The ball hit the wall and bounced back.
U
توپ خورد به دیوار وبرگشت
pain in the neck
U
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
I wont budge an inch.
U
من که از جایم تکان نخواهم خورد
force-fed
U
به زور به خورد کسی دادن
window panes
U
باران با صدا به پنجره می خورد
they came to a rupture
U
میانه انها بهم خورد
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
U
آب تو دلش تکان نمی خورد.
to blow out one's brains
U
اعصاب کسی را خورد کردن
They became estranged . They fell out .
U
میانه آنها بهم خورد
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
He tripped and fell .
U
پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin.
U
در اثر ضربه سرم گیج خورد
engrain
U
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
U
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
pabulum
U
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
U
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
we missed our mark
U
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
the door banged
U
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
cousin
U
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins
U
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He is most suitable for brain work .
U
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
A few spelling errors caught my eye.
U
چند غلط املایی به چشمم خورد
numbly
U
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
He swore off smoking cigarettes .
U
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully .
U
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods .
U
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
U
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
bounce shot
U
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
U
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
U
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
alley shot
U
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley
U
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
fish cake
U
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot
U
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
This stone wont lift.
U
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
U
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
U
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
perjurer
U
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it
U
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot
U
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
oppressive
U
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
U
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design
U
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
execution
U
انجام
achievements
U
انجام
performance
U
انجام
transaction
U
انجام
commission
U
انجام
implemented
U
انجام
completion
U
انجام
implementing
U
انجام
achievement
U
انجام
accomplishment
U
انجام
end all
U
انجام
performances
U
انجام
consummation
U
انجام
implements
U
انجام
sequel
U
انجام
sequels
U
انجام
commissions
U
انجام
commissioning
U
انجام
implement
U
انجام
fulfillment
U
انجام
effectuation
U
انجام
implementation
U
انجام
implementation
U
انجام
compietion
U
انجام
fulfilment
U
انجام
enforcement
U
انجام
at last
U
سر انجام
terminuse ad quem
U
انجام
repetitions
U
باز انجام
effectual
U
انجام شدنی
effect
U
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
effecting
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
fulfill
[American]
U
انجام دادن
honour
U
انجام تعهد
honoured
U
انجام تعهد
honouring
U
انجام تعهد
honours
U
انجام تعهد
make a reality
U
انجام دادن
repetition
U
باز انجام
accomplish
U
انجام دادن
honoring
U
انجام تعهد
out and out
U
انجام شده
bring inbeing
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com