English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
command liaison U افسر رابط فرماندهی
assumes U در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی
assume U در دست گرفتن فرماندهی تقبل کردن فرماندهی
flag officer U افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
chief army censor U افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
supreme commander U فرماندهی عالی ارتش فرماندهی کل قوا فرماندهی کل
lead a unit U فرماندهی کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
commands U یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commanded U یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
command U یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
defined U معین کردن معنی کردن
define U معین کردن معنی کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
defines U معین کردن معنی کردن
defining U معین کردن معنی کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
reference position U محل پاسگاه فرماندهی تاکتیکی دریایی موضع فرماندهی
denominate U معین کردن
specifies U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
defines U معین کردن
defined U معین کردن
designate U معین کردن
defining U معین کردن
insets U : معین کردن
allocating U معین کردن
allocates U معین کردن
settle U معین کردن
allocate U معین کردن
specifying U معین کردن
settles U معین کردن
specify U معین کردن
designates U معین کردن
figure out U معین کردن
define U معین کردن
designating U معین کردن
limit U معین کردن
inset U : معین کردن
command axis U محورحرکت قرارگاه فرماندهی محور ارتباط فرماندهی
dates U مدت معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
time U وقت معین کردن
times U وقت معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
date U مدت معین کردن
timed U وقت معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
allotted U معین کردن سهم دادن
allots U معین کردن سهم دادن
locates U جای چیزی را معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
allotting U معین کردن سهم دادن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
locate U جای چیزی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
resume command U به دست گرفتن فرماندهی شروع فرماندهی
embarkation officer U افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
claims officer U افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
islands U پل فرماندهی ناو هواپیمابر پل فرماندهی
second in command U معاون فرماندهی جانشین فرماندهی
island U پل فرماندهی ناو هواپیمابر پل فرماندهی
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
flag rank U افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade U افسر ارشد درجه افسر ارشدی
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
direct command U فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
releasing officer U افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer U افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
control officer U افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
combat cargo officer U افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
specified command U فرماندهی اختصاصی فرماندهی نیروی اختصاصی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
airlift command U فرماندهی ترابری هوایی قسمت حمل و نقل هوایی فرماندهی حمل و نقل هوایی
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
pilot house U پل فرماندهی
strategy U فن فرماندهی
strategies U فن فرماندهی
centre castle U پل فرماندهی
commanded U فرماندهی
command U فرماندهی
commandantship U فرماندهی
leadership U فرماندهی
bridges U پل فرماندهی
conning tower U پل فرماندهی
wheelhouses U پل فرماندهی
wheelhouse U پل فرماندهی
bridged U پل فرماندهی
bridge U پل فرماندهی
executive branch U فرماندهی
commands U فرماندهی
commandership U فرماندهی
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
high command U فرماندهی عالی
command posts U پاسگاه فرماندهی
base command U فرماندهی پایگاه
joint command U فرماندهی مشترک
support command U فرماندهی پشتیبانی
flagship U ناو فرماندهی
flagships U ناو فرماندهی
command post U پست فرماندهی
tactical command U فرماندهی تاکتیکی
flag ship U ناو سر فرماندهی
master's certificate U گواهینامه فرماندهی
enclosed bridge U پل فرماندهی سر پوشیده
emergency conning position U پل فرماندهی اضطراری
command post U پاسگاه فرماندهی
headquarters U قرارگاه فرماندهی
headquarters U مرکز فرماندهی
tactical command ship U ناو فرماندهی
head quarters U مرکز فرماندهی
scheme of command U طرح فرماندهی
logistical command U فرماندهی لجستیکی
oldman U مقام فرماندهی
command posts U پست فرماندهی
commander's call U در اختیار فرماندهی
unified command U فرماندهی متحد
command net U شبکه فرماندهی
continuity of command U مداومت فرماندهی
command mode U حالت فرماندهی
combined command U فرماندهی مرکب
command language U زبان فرماندهی
command group U گروه فرماندهی
command channels U ردههای فرماندهی
area command U فرماندهی منطقه
command and control U کنترل و فرماندهی
air command U فرماندهی هوایی
commodity command U فرماندهی اماد
commandery U محل فرماندهی
command U سرکردگی فرماندهی
commander's estimate U براورد فرماندهی
commands U سرکردگی فرماندهی
commanded U سرکردگی فرماندهی
supreme U فرماندهی عالی
bridge U پل فرماندهی کشتی
bridged U پل فرماندهی کشتی
command report U گزارش فرماندهی
administrative command U فرماندهی اداری
bridges U پل فرماندهی کشتی
commandery U مقام فرماندهی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com