Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 250 (45 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
proving
U
اثبات کردن
assert
U
اثبات کردن
asserted
U
اثبات کردن
asserting
U
اثبات کردن
asserts
U
اثبات کردن
corroborate
U
اثبات کردن
corroborated
U
اثبات کردن
corroborates
U
اثبات کردن
corroborating
U
اثبات کردن
substantiate
U
اثبات کردن
substantiated
U
اثبات کردن
substantiates
U
اثبات کردن
substantiating
U
اثبات کردن
prove
U
اثبات کردن
proved
U
اثبات کردن
proves
U
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
demonstrate
U
اثبات کردن
demonstrated
U
اثبات کردن
demonstrates
U
اثبات کردن
demonstrating
U
اثبات کردن
supporting
U
اثبات کردن
deraign
U
اثبات کردن
prover
U
اثبات کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
aver
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
U
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
U
اثبات کردن تصدیق کردن
avers
U
اثبات کردن تصدیق کردن
refute
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuting
U
اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proves
U
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
affirmed
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirming
U
اثبات کردن تصریح کردن
affirms
U
اثبات کردن تصریح کردن
vindicate
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicates
U
اثبات بیگناهی کردن
vindicating
U
اثبات بیگناهی کردن
bear record to
U
تصدیق یا اثبات کردن
evincibly
U
بطوریکه بتوان اثبات کردن
to demonstrate a proposition
U
قضیهای را اثبات کردن
Other Matches
affirmatory
U
کلمه اثبات عبارت اثبات
demonstration
U
اثبات
positiveness
U
اثبات
agument
U
اثبات
assertion
U
اثبات
proving
U
اثبات
show
U
اثبات
showed
U
اثبات
shows
U
اثبات
proofs
U
اثبات
proof
U
اثبات
positivity
U
اثبات
vindication
U
اثبات
subantiation
U
اثبات
substantiation
U
اثبات
demonstrations
U
اثبات
ascertainment
U
اثبات
verification
U
اثبات
predication
U
اثبات موعظه
onus probandi
U
بار اثبات
onus of proof
U
بار اثبات
provable
U
قابل اثبات
indemonstrable
U
اثبات نا پذیر
demonstrators
U
اثبات کننده
demonstrator
U
اثبات کننده
affirmations
U
تصدیق اثبات
in proof of
U
برای اثبات
affirmation
U
تصدیق اثبات
proven
U
اثبات شده
manifestative
U
اثبات کننده
documentation
U
اثبات بامدرک
in order to prove
U
برای اثبات
ontology probandi
U
بار اثبات
demonstrations
U
اثبات تجربی
justificatory
U
اثبات کننده
theorem proving
U
اثبات نظریه
proof
U
اثبات
[ریاضی]
self-evident
U
بی نیاز از اثبات
burden of proof
U
بار اثبات
ascertainable
U
اثبات پذیر
demonstratively
U
ازراه اثبات
hold up
<idiom>
U
اثبات حقیقت
program proving
U
اثبات برنامه
demonstrative
U
اثبات کننده
demonstration
U
اثبات تجربی
burden of proof
U
وفیفه اثبات
positivism
U
اثبات گرایی
positivist
U
اثبات گرا
provability
U
قابلیت اثبات
verifiability
U
اثبات پذیری
proving a will
U
اثبات صحت وصیتنامه
veritable
U
قابل اثبات حقیقت
probative
U
دال بر اثبات مشروط
demonstrable
U
قابل شرح یا اثبات
evidance in substanttiation of claims
U
ادله اثبات دعوی
come in handy
<idiom>
U
اثبات مفید بودن
provably
U
بطور اثبات پذیر
demonstrably
U
قابل شرح یا اثبات
mend one's ways
<idiom>
U
اثبات عادت شخصی
burden of proof
U
مسئوولیت اثبات ادعا
probatory
U
دال بر اثبات مشروط
self evidence
U
بی نیازی از اثبات بدیهیت
vindication
U
اثبات بیگناهی توجیه
logical positivism
U
اثبات گرایی منطقی
premise
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
make out
<idiom>
U
باعث اعتماد،اثبات شخص
disproved
U
اثبات کذب چیزی راکردن
premised
U
قضیه ثابت یا اثبات شده
in p of my statement
U
برای اثبات گفته خودم
disprove
U
اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement
U
برای اثبات گفته خود
disproving
U
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
U
اثبات کذب چیزی راکردن
refutation
U
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with
U
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
realia
U
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
substantiative
U
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant
U
بار اثبات بر عهده شاکی است
hold down
U
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ordeals
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where there is a valid reason
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeal
U
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
in duly substantiated cases
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified
U
در موارد طبق مقررات اثبات شده
single combat
U
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification
U
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
U
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
inducing
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.
U
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum
U
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induce
U
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
U
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendering
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
U
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
U
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
U
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
indemonstrable
U
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
transliterate
U
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
U
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com