Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Is my presence absolutely necessary?
U
آیا حضور من لازم است؟
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
U
لازم الاجرا لازم
binding
U
لازم الاجرا لازم
presence
U
حضور
in the presence of ...
U
در حضور ...
attendance
U
حضور
attendances
U
حضور
tendance
U
حضور
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
non appearance
U
عدم حضور در
non attandance
U
عدم حضور
audiences
U
اجازه حضور
non attendance
U
عدم حضور
in your presence
U
در حضور شما
immanence
U
حضور درهمه جا
presentment
U
بیان حضور
audience
U
اجازه حضور
roll call
U
حضور و غیاب
savoir faire
U
حضور ذهن
attend
U
حضور داشتن
common sense
U
حضور ذهن
immanency
U
حضور درهمه جا
presence of mind
U
حضور ذهن
attends
U
حضور داشتن
attending
U
حضور داشتن
in my presence
U
در حضور من
[حقوق]
tact
U
حضور ذهن
before the jvdges
U
در حضور قاضی
arrival
U
حضور در خدمت فرستی
ubiquity
U
حضور در همه جا در یک وقت
locus standi
U
حق حضور در دادگاه یامجلس
arrivals
U
حضور در خدمت فرستی
absence of mind
U
عدم حضور ذهن
immediacy
U
اگاهی حضور ذهن
processes
U
تکلیف به حضور کردن
coram judice
U
در حضور قاضی اصاع
process
U
تکلیف به حضور کردن
call the roll
U
حضور و غیاب کردن
to request the company of:
U
حضور کسی را خواستن
to put in an appearance
U
حضور بهم رساندن
to make ones a
U
حضور بهم رساندن
roll call
U
حضور و غیاب سازمانی
presence
[of somebody]
U
حضور
[کسی]
[حقوق]
pluripresence
U
حضور در چند جا در یک زمان
omnipresence
U
حضور در همه جا در ان واحد
libations
U
تقدیم شراب به حضور خدایان
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
sit in
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
bases boaded
U
ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
sit-in
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-ins
U
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
libation
U
تقدیم شراب به حضور خدایان
show up
U
حاضر شدن حضور یافتن
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to be in attendance
[at an event]
U
حضور داشتن
[در مراسمی ]
[اصطلاح رسمی]
assist
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assists
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
your presence is requested
U
خواهشمند است حضور بهم رسانید
recusance
U
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
attendance of a doctor
U
حضور پزشک روی رینگ بوکس
recusancy
U
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
bases empty
U
ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
subpoenaing
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoena
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaed
U
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
preconceptions
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
preconception
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
banc
U
جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
nonduty status
U
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
appearance money
U
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
barristers
U
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barrister
U
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
nuncupative will
U
وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
time card
U
کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
two man rule
U
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
intransitive
U
لازم
necessitous
U
لازم
irrevocable
U
لازم
requirement
U
لازم
obbligato
U
لازم
preequisite
U
لازم
needful
U
لازم
incidents
U
لازم
incidental
U
لازم
incident
U
لازم
incumbents
U
لازم با
incumbent
U
لازم با
necessary
U
لازم
obligatory
U
لازم
requirements
U
شرایط لازم
intransitively
U
بطور لازم
imperative
U
لازم الاجرا
imperatives
U
لازم الاجرا
qualifications
U
شرایط لازم
revocable
U
غیر لازم
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
prerequisites
U
شرط لازم
intransitive
U
فعل لازم
ine horse
U
فاقداسباب لازم
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
integral part
U
جزء لازم
assets
U
مواد لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
requisite
U
شرط لازم
interdependent
U
لازم و ملزوم
irrevocable contract
U
عقد لازم
requiring
U
لازم دانستن
necessary conditions
U
شرایط لازم
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
required
U
لازم داشتن
makings
U
شرایط لازم
require
U
لازم دانستن
enforceable
U
لازم الاجرا
require
U
لازم داشتن
it is unnecessary
U
لازم نیست
needing
U
لازم بودن
required
U
لازم دانستن
requires
U
لازم داشتن
requiring
U
لازم داشتن
hard and fast
U
لازم الاجراء
requires
U
لازم دانستن
need
U
لازم بودن
requisition
U
شرط لازم
requisitioning
U
شرط لازم
requisitions
U
شرط لازم
needed
U
لازم بودن
it needs not
U
لازم نیست
prerequisite
U
شرط لازم
postulate
U
لازم دانستن
correlative
U
لازم وملزوم
correlative
U
لازم و ملزوم
hectic
U
دارای تب لازم
bindings
U
لازم الاجرا
requisitioned
U
شرط لازم
not binding
U
غیر لازم
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
postulated
U
لازم دانستن
binding
U
لازم الاجرا
postulates
U
لازم دانستن
to d. the need of
U
لازم ندانستن
sine qua non
U
شرط لازم
to become a necessity
U
لازم شدن
the needful
U
اقدام لازم
the needful
U
کار لازم
optimum
U
درجه لازم
needn't
U
لازم نیست
induced drag
U
پسای لازم
indispensable
U
لازم الاجرا
postulating
U
لازم دانستن
folderol
U
غیر لازم
time frames
U
مدت لازم
time frame
U
مدت لازم
due
U
لازم مقرر
avaiiability
U
شرط یا صفت لازم
it askes for attention
U
توجه لازم دارد
it is required that
U
لازم یا مقر ر است که
enforceable document
U
سند لازم الاجرا
ineligibility
U
فقدان شرایط لازم
if need be
U
اگر لازم باشد
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
if necessary
U
اگر لازم باشد
bounden duty
U
وفیفه واجب یا لازم
unqualified
U
فاقد شرایط لازم
sine qua non
U
امر لازم لاینفک
needlessly
U
بطور غیر لازم
qualified
U
دارای شرایط لازم
ineligible
U
فاقد شرایط لازم
quantum libet or placet
U
بمقداری که لازم است
you are required to
U
لازم است شما
you need not fear
U
لازم نیست بترسید
To make the necessary arrangements.
U
ترتیبات لازم را دادن
cut the mustard
<idiom>
U
به حد استاندارد لازم رسیدن
necessary condition
U
شرط لازم
[ریاضی]
hurdle rate of return
U
نرخ بازده لازم
irrevocable
U
لازم بائن بلاعزل
unwanted
U
آنچه لازم نیست
needle point to say
U
لازم نیست بشمابگویم که
hydration water
U
اب لازم برای ابش
wanted
U
خواستن لازم داشتن
want
U
خواستن لازم داشتن
provisions
U
وسایل لازم توشه ها
possessing the necessary qualifications
U
واجد شرایط لازم
supplies
U
مواد وتجهیزات لازم
raptatorial
U
لازم برای شکار
it needs to be done carefully
U
اینکارتوجه لازم دارد
raptatory
U
لازم برای شکار
need
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
It needs to be said that ...
U
لازم هست که گفته بشه که ...
draw weight
U
نیروی لازم برای کشیدن زه
do the necessary
U
اقدام لازم بعمل اورید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com