English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Beauty is skindeep. <proverb> U تن آدمى شریف است به جان آدمیت .
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
incidents U لازم
incidental U لازم
incumbents U لازم با
incumbent U لازم با
necessitous U لازم
incident U لازم
requirement U لازم
preequisite U لازم
obbligato U لازم
needful U لازم
obligatory U لازم
irrevocable U لازم
necessary U لازم
intransitive U لازم
integral part U جزء لازم
correlative U لازم وملزوم
assets U مواد لازم
prerequisite U شرط لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
induced drag U پسای لازم
optimum U درجه لازم
binding U لازم الاجرا
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
hectic U دارای تب لازم
bindings U لازم الاجرا
i thought it necessary to U لازم دانستم که
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
folderol U غیر لازم
prerequisites U شرط لازم
enforceable U لازم الاجرا
requisitions U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
correlative U لازم و ملزوم
requisition U شرط لازم
due U لازم مقرر
interdependent U لازم و ملزوم
intransitive U فعل لازم
require U لازم داشتن
require U لازم دانستن
indispensable U لازم الاجرا
requisite U شرط لازم
imperatives U لازم الاجرا
imperative U لازم الاجرا
requiring U لازم دانستن
requiring U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
required U لازم دانستن
required U لازم داشتن
sine qua non U شرط لازم
intransitively U بطور لازم
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
the needful U اقدام لازم
the needful U کار لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
revocable U غیر لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
not binding U غیر لازم
qualifications U شرایط لازم
requirements U شرایط لازم
to become a necessity U لازم شدن
to d. the need of U لازم ندانستن
time frame U مدت لازم
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
absolute <adj.> U لازم الاجرا
time frames U مدت لازم
necessary conditions U شرایط لازم
needing U لازم بودن
it is unnecessary U لازم نیست
needn't U لازم نیست
needed U لازم بودن
need U لازم بودن
makings U شرایط لازم
irrevocable contract U عقد لازم
it needs not U لازم نیست
necessary and sufficient U لازم و کافی
hard and fast U لازم الاجراء
ineligibility U فقدان شرایط لازم
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
ineligible U فاقد شرایط لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
it is necessary for him to go U لازم است برود
qualified U دارای شرایط لازم
it askes for attention U توجه لازم دارد
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
needlessly U بطور غیر لازم
sine qua non U امر لازم لاینفک
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
unqualified U فاقد شرایط لازم
raptatory U لازم برای شکار
raptatorial U لازم برای شکار
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
avaiiability U شرط یا صفت لازم
enforceable document U سند لازم الاجرا
hydration water U اب لازم برای ابش
supplies U مواد وتجهیزات لازم
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
if need be U اگر لازم باشد
if necessary U اگر لازم باشد
you need not fear U لازم نیست بترسید
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
you are required to U لازم است شما
unwanted U آنچه لازم نیست
wanted U خواستن لازم داشتن
provisions U وسایل لازم توشه ها
want U خواستن لازم داشتن
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
require U نیاز داشتن لازم بودن
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
requires U نیاز داشتن لازم بودن
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
required U نیاز داشتن لازم بودن
mantling U مواد لازم برای پوشش
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due U لازم التادیه شدن دین
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
legislation U مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
Reforms are needed in various directions. U تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
undercool U خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
undermanned U دارای نفرات کمتر از میزان لازم
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
precautions U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
precaution U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
nuptias non concubitus , sedconsensus , U قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
There's no need to elaborate. U لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
cross that bridge when you come to it <idiom> U [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
mach no U سرعت لازم را به دست اوردم یا نیاوردم در رهگیری هوایی
purged U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
purges U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com