Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to call somebody to
[for]
something
U
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
long bowls
U
جنگ دور رادور
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
detritus
U
چیزی که در نتیجه خرابی بدست اید
to tip something into a container
[British E]
U
چیزی را در محفظه ای ریختن
recognises
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
how ill this taper burns
U
چه بد میسوزد این شمع
it is a pity of them
U
دل ادم برای انها میسوزد
douse
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
doused
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses
U
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
posts
U
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
post-
U
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
posted
U
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
post
U
بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
foot
U
قسمت پایین چیزی
crosspiece
U
قسمت افقی وعرضی هر چیزی
dag
U
قسمت تیز هر چیزی که اویخته باشد
top
U
بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
You can rest assured.
U
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
butt
U
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
U
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
U
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
terneplate
U
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
U
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
terne
U
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw
U
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
plank
U
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
U
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
U
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
base section
U
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
U
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
sections
U
قسمت قسمت کردن برش دادن
section
U
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
U
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttles
U
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
U
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
U
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
U
حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency
U
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttle
U
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
U
قسمت قسمت حرکت کردن
public relations officer
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments
U
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
U
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
Due to
U
به خاطر
on account of somebody
[something]
U
به خاطر
for his sake
U
به خاطر او
for the love of
U
به خاطر,
sake
U
خاطر
behalf
U
خاطر
minding
U
خاطر
remembrance
U
خاطر
mind
U
خاطر
minds
U
خاطر
enlisted section
U
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps
U
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
gladly
U
با مسرت خاطر
tranquillity
U
اسایش خاطر
spontaneous generation
U
بطیب خاطر
self gratification
U
ترضیه خاطر
gladness
U
مسرت خاطر
uneasiness
U
خاطر تشویش
ex officio
U
به خاطر شغل
free will
U
طیب خاطر
of ones own accord
U
بطیب خاطر
leisurely
U
بافراغت خاطر
peace of mind
U
اسودگی خاطر
for his sake
U
برای خاطر او
in service
U
به خاطر خدمت
tranquility
U
اسایش خاطر
to escape one's memory
U
از خاطر رفتن
attentions
U
خاطر حواس
despondent
<adj.>
U
افسرده خاطر
surer
U
خاطر جمع
sure
U
خاطر جمع
attention
U
خاطر حواس
solace
U
تسلیت خاطر
security
U
اسایش خاطر
downhearted
<adj.>
U
افسرده خاطر
to imprint on the mind
U
در خاطر نشاندن
lacerated
U
خاطر ازرده
in view of
<idiom>
U
به خاطر اینکه
amativeness
U
خاطر خواهی
depressed
<adj.>
U
افسرده خاطر
umbrageous
U
رنجیده خاطر
surest
U
خاطر جمع
concerted
U
باهم
inchorus
U
باهم
tutti
U
باهم
one with a
U
باهم
together
U
باهم
at once
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
conjointly
U
باهم
simultaneously
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
vis a vis
U
باهم
concurrently
U
باهم
jointly
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
in the interests of truth
U
برای خاطر راستی
for god's sake
U
برای خاطر خدا
stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
U
خاطر نشان کردن
to imprint on the mind
U
خاطر نشان کردن
for security reasons
U
به خاطر دلایل امنیتی
inorder to
U
به خاطر اینکه برای
to stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
accorded
U
دلخواه طیب خاطر
accords
U
دلخواه طیب خاطر
for reasons of safety
U
به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously
U
به طیب خاطر بی اختیار
to feel sure
U
خاطر جمع بودن
take it out on
<idiom>
U
بی محلی به خاطر عصبانیت
certes
U
خاطر جمعی تحقیق
for pity's sake
U
برای خاطر خدا
For your sake .
U
محض خاطر شما
point
U
خاطر نشان کردن
depend upon it
U
خاطر جمع باشید
nuisance
U
مایه تصدیع خاطر
for ones own hand
U
به خاطر خود شخص
for nothing
U
برای خاطر هیچ
for mercy sake
U
برای خاطر خدا
nuisances
U
مایه تصدیع خاطر
relief
U
ترمیم اسایش خاطر
for a mere nothing
U
برای خاطر هیچ
for a song
<idiom>
U
به خاطر پول کمی
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
accord
U
دلخواه طیب خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
U
محض خاطر خدا
fault
U
خرابی
faulted
U
خرابی
eversion
U
خرابی
destruction
U
خرابی
dilapidation
U
خرابی
demolition
U
خرابی
demolitions
U
خرابی
ruination
U
خرابی
devastation
U
خرابی
faults
U
خرابی
failures
U
خرابی
failure
U
خرابی
rottenness
U
خرابی
godsend
U
خرابی
smash
U
خرابی
breakdowns
U
خرابی
disrepair
U
خرابی
wreck
U
خرابی
ruin
U
خرابی
wrecking
U
خرابی
wrecks
U
خرابی
ruins
U
خرابی
ruining
U
خرابی
havoc
U
خرابی
malfunction
U
خرابی
desolation
U
خرابی
malfunctions
U
خرابی
malfunctioned
U
خرابی
smashes
U
خرابی
breakdown
U
خرابی
wreckage
U
خرابی
We went together .
U
باهم رفتیم
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
to act jointly
U
باهم کارکردن
coinciding
U
باهم رویدادن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
interweave
U
باهم امیختن
cooperate
U
باهم کارکردن
cowork
U
باهم کارکردن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
interwove
U
باهم امیختن
to be together
U
باهم بودن
concomitancy
U
باهم بودن
coadunate
U
باهم روییده
all at once
U
همه باهم
coincides
U
باهم رویدادن
coincided
U
باهم رویدادن
coincide
U
باهم رویدادن
collocation
U
باهم گذاری
coexists
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
coexisted
U
باهم زیستن
coexist
U
باهم زیستن
collaborating
U
باهم کارکردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com