Perdic | theory of effective demand determination | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	theory of effective demand determination U	نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	theory of income determination U	نظریه تعیین درامد
	effective demand U	تقاضای موثر
	effective demand U	تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند
	self determination U	تصمیم پیش خود
	determination U	قصد
	self-determination U	خودمختاری
	determination U	تعیین
	determination U	عزم
	determination U	تصمیم
	determination U	اراده
	self determination U	خود رایی
	self determination U	خودگردانی
	self determination U	خود مختاری
	self determination U	استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
	wage determination U	تعیین دستمزد
	range determination U	تعیین مسافت
	range determination U	تخمین مسافت
	price determination U	تعیین قیمت
	notice of determination U	رها سازی
	notice of determination U	خاتمه
	notice of determination U	انفصال
	coefficient of determination U	ضریب تعیین کننده
	coefficient of determination U	ضریب تشخیص
	moisture determination U	تعیین رطوبت
	income determination U	تعیین درامد
	notice of determination U	متارکه
	notice of determination U	ترک
	frequency determination U	تعیین فرکانس
	coefficient of determination U	ضریب تعیین
	notice of determination U	بطلان
	sex determination U	تعیین جنسیت
	notice of determination U	انقضا
	notice of determination U	الغا
	determination coefficient U	ضریب تعیین
	national income determination U	تعیین درامد ملی
	multiple determination coefficient U	ضریب تعین چند متغیری
	molecular weight determination U	تعیین وزن مولکولی
	effective U	آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
	effective U	عامل موثر
	the effective cause U	علت
	effective value U	جریان موثر
	effective U	موثر
	effective U	کارگر
	effective U	سرباز اماده به خدمت
	effective U	کاری
	effective U	اثر بخش
	effective U	قابل اجرا
	effective U	مفید
	effective U	دستور نتیجهای که پس از تغییر در دستور اصلی اجرا میشود
	effective U	آدرسی که از تغییر در یک آدرس بدست می آید
	effective U	نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
	effective U	خروجی میانگین پردازنده
	mean effective pressure U	فشار موثر متوسط
	effective area U	سطح موثر
	effective wind U	باد سمتی
	effective width U	عرض موثر
	effective through put U	توان عملیاتی موثر
	effective treatment U	تسویه موثر
	effective treatment U	تسویه کارا
	effective time U	مدت موثر
	effective time U	زمان موثر
	effective capacity U	گنجایش مفید
	effective capacity U	فرفیت موثر
	effective rainfall U	بارندگی موثر
	effective date U	تاریخ شروداجرای دستورالعمل
	effective date U	تاریخ اجرا
	effective damage U	خسارت موثر
	effective address	آدرس موثر
	effective damage U	ضایعات موثر
	effective current U	جریان موثر
	effective collision U	برخورد موثر
	effective charge U	بار موثر
	effective address U	نشانی موثر
	effective throat U	گلوگاه موثر
	effective pressure U	فشار موثر
	effective faith U	ایمان توام باعمل
	effective field U	میدان موثر
	effective input U	فرفیت موثر ورودی
	effective output U	دبی موثر
	effective output U	بازداده موثر
	effective output U	خروجی موثر
	effective pattern U	منطقه اصابت موثر
	effective pattern U	منطقه اثر موثر
	effective pitch U	گام موثر
	effective porosity U	تخلخل موثر
	effective power U	قدرت موثر
	effective radius U	شعاع موثر
	effective radius of a well U	شعاع موثر چاه
	effective diameter U	قطر موثر
	effective temperature U	دمای موثر
	effective stress U	تنش موثر
	effective strength U	استعدادرزمی موجود
	effective strength U	استعداد رزمی موثر
	effective stimulus U	محرک موثر
	effective depth U	ارتفاع مفید
	effective span U	دهانه موثر
	effective size U	اندازه موثر
	effective shear U	برش موثر
	effective range U	برد موثر جنگ افزار
	effective range U	برد موثر
	effective power U	توان موثر
	cost-effective U	سودآور
	effective wind U	مولفه باد موثر
	cost-effective U	مقرون به صرفه
	cost-effective U	کارآمد هزینه
	effective force U	نیروی موثر
	cost-effective U	هزینه کاه
	effective storage U	گنجایش مفید
	effective resistance U	مقدار مقاومت موثر
	effective snow melt U	برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
	effective atomic number U	عدد اتمی موثر
	effective tax rate U	نرخ موثر مالیاتی
	effective magnetic field U	میدان مغناطیسی موثر
	effective tax system U	نظام موثر مالیاتی
	effective size of grain U	اندازه موثرذرات
	effective size of grain U	قطر موثر ذرات
	effective reaction potential U	حد موثر نیرومندی واکنش
	effective length of strut U	ارتفاع کمانش
	effective output admittance U	گذرایی موثر خروجی
	effective output impedance U	ناگذرایی موثر خروجی
	effective interest rate U	نرخ بهره موثر
	effective input impedance U	ناگذرایی موثر ورودی
	effective input admittance U	گذرایی موثر ورودی
	effective habit strength U	حد موثر نیرومندی عادت
	effective grain diameter U	قطر موثر دانه
	effective nuclear charge U	بار موثر هسته
	effective beaten zone U	منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
	effective band width U	پهنای موثر نوار
	effective thickness of a wall U	ضخامت موثر دیوار
	effective electromotive force U	نیروی برق رانی موثر
	brake mean effective pressure U	مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
	effective length of strut U	بلندی کمانش
	effective magnetic moment U	گشتاور مغناطیسی موثر
	effective beaten zone U	منطقه ضربت موثر
	effective unit weight U	وزن مخصوص موثر
	effective collision cross section U	سطح مقطع برخورد موثر
	total effective collision cross section U	سطح مقطع موثر کل
	demand U	مطالبه کردن
	demand U	تقاضا
	demand U	نیاز
	demand U	تقاضا کردن تقاضا
	demand U	طلب
	demand U	درخواست مطالبه
	demand U	خواستارشدن
	demand U	خواست
	demand U	درخواست
	demand U	تقاضا کردن
	demand U	درخواست کردن
	demand U	مطالبه تقاضا کردن
	demand U	مطالبه
	demand U	نیاز احتیاج
	demand U	تقاضای خرید کالا
	demand U	تکنیک بار کردن بستههای پروتکل در حافظه فقط در صورتی که برای بخش خاصی نیاز باشند
	demand U	پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
	demand U	نیاز
	demand U	احتیاج
	demand [of] U	درخواست [خواست] [طلب] [تقاضا] [از]
	to be in demand U	خریدارداشتن مطلوب بودن
	to be in demand U	طالب داشتن
	on demand U	بنا به تقاضا
	on demand U	به در خواست به مجرد تقاضا
	on demand U	عندالمطالبه
	demand U	جابجایی فایل هاو داده از وسیله ذخیره سازی جانبی به یک وسیله با سرعت دستیابی بالا در صورتی که توسط پایگاه داده مورد نیاز باشد
	demand U	انتقال داده مستقیم بین پردازنده و فضای ذخیره سازی
	demand U	نرم افزار سیستم که صفحات را از سیستم حافظه مجازی بازیابی میکند در صورت نیاز
	demand U	یچ کردن بین مدارها وقتی نیاز باشد
	demand U	تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
	demand U	تقاضا برای انجام چیزی
	in theory U	درعلم نظری
	So much for theory! <idiom> U	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
	second best theory U	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
	theory of value U	نظریه ارزش
	value theory U	نظریه ارزش
	in theory U	د رعالم فرض
	theory U	نگرش
	second best theory U	نظریه بهترین دوم
	theory U	فرض علمی
	theory U	اصل کلی
	theory U	فرضیه علمی تعلیم
	theory U	مباحث ریاصیاتی محض
	theory U	فرضیه
	theory U	علم نظری
	theory U	نظریه
	theory U	تحقیقات نظری
	theory U	نگره فرضیه
	theory U	تئوری
	theory U	اصول نظری
	to make a demand on somebody U	مطالبه کردن از کسی
	national demand U	تقاضای ملی
	within three days of demand U	در طی سه روز پس از تقاضا
	To demand ones right. To get ones due. U	حق کسی را خواستن ( گرفتن )
	aggregate demand U	تقاضای کل
	information on demand U	اطلاعات با تقاضا
	final demand U	تقاضای نهائی
	energy demand U	مطالبه انرژی
	factor demand U	تقاضای عوامل
	excess demand U	فزونی تقاضا
	excess demand U	درخواست مازاد
	excess demand U	درخواست بیش از حد درخواست اضافی
	excess demand U	تقاضای زیادی مازاد تقاضا