Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
normal freezing point
U
نقطه انجماد متعارفی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
freezing point
U
نقطه انجماد
freezing point
U
درجه یخ بندان
freezing point depression
U
نزول نقطه انجماد
normal boiling point
U
نقطه جوش متعارفی
yield point at normal temperature
U
نقطه تسلیم در دمای بالا
freezing
U
فوق العاده سرد
freezing
U
یخ بندان
freezing
U
انجماد
I am freezing ( to death) .
U
از سرمایخ کردم
freezing machine
U
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
price freezing
U
انجماد قیمت
price freezing
U
تثبیت قیمت
freezing rain
U
تگرگ
To be freezing to death .
U
از سرما خشک شدن
freezing mixture
U
نمک بایخ یابرف که برای افسردن بکارمیبرند
freezing points
U
نقطه انجماد
freezing points
U
درجه یخ بندان
normal
U
طبیعی
normal
U
روش ساخت اطلاعات در پایگاه داده برای جلوگیری از افزونگی و بهبود کارایی ذخیره
normal
U
عادی
normal
U
هنجار معمول
normal
U
بهنجار
normal
U
میانه متوسط
normal
U
متعارف بهنجار
normal
U
محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
normal
U
قالب استاندارد برای فضای ذخیره سازی داده
normal
U
هر محدوده خارج آن خطا محسوب میشود
normal
U
نرمال
normal
U
عمود
normal
U
قایم
normal
U
عادی معمولی
normal
U
به هنجار
normal
U
معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
normal
U
قائم
normal
U
معمولی
angle ti the normal
U
زاویه نرمال
normal curve
U
منحنی بهنجار
Now I'm back to normal.
U
حالا به حالت عادی برگشتم.
it is of a normal size
U
دارای اندازه عادی یا معمولی است
normal fault
U
گسل طبیعی
normal good
U
کالای معمولی
normal good
U
کالای عادی
normal hydrocarbon
U
هیدروکربن نرمال
normal interval
U
فاصله معمولی صف
normal interval
U
از جلونظام
normal interval
U
فرمان از جلو نظام
normal maintenance
U
نگاهداری بهنجار
normal maintenance
U
محافظت عادی
normal opening
U
گشایش نرمال یا فرانسوی
normal acceleration
U
شتاب عمودی
normal acceleration
U
شتاب قائم
normal form
U
صورت هنجار
normal function
U
تابع بهنجار
normal form
U
صورت عادی
normal curve
U
منحنی نرمال
normal force
U
نیروی عمودی
normal force
U
تلاش عمودی
normal exit
U
درروی عادی
normal distribution
U
توزیع بهنجار
normal distribution
U
توزیع نرمال
normal charge
U
خرج معمولی توپ
normal band
U
نوار متعارفی
normal axis
U
محور عمودی
normal axis
U
محور قائم
normal permeability
U
نفوذپذیری معمولی
normal plane
U
توزیع نرمال
normal plane
U
صفحه قائم
normal slump
U
درازمایش افت مخروطی بتن حالتی است که بتن پس ازنشست شکل مخروطی ناقص خود را حفظ کند
normal solution
U
محلول نرمال
normal state
U
حالت نرمال
normal distribution
U
توزیع گوسی
[ریاضی]
normal stress
U
تنش شاغولی
normal distribution
U
توزیع نرمال
[ریاضی]
normal vector
U
بردار قائم
normal stress
U
تنش نرمال
Can't you just say hello like a normal person?
U
نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
normal vector
U
بردار عمود
normal termination
U
پایان عادی
normal voltage
U
ولتاژ عادی
normal school
U
دارالمعلمین
normal profit
U
سود متعارف
normal price
U
قیمت عادی قیمت معمولی
normal price
U
قیمت متعارف
normal profit
U
سود عادی
normal range
U
محدوده عادی
normal salt
U
نمک خنثی
normal school
U
دانش سرا
normal price
U
قیمت عادی
I'd like a shampoo for normal hair.
من یک شامپو برای موهای معمولی میخواهم.
normal zeeman splitting
U
شکافتگی بهنجار زیمان
normal zeeman effect
U
اثر بهنجار زیمان
log normal distribution
U
لگاریتم توزیع عادی
normal glow discharge
U
تخلیه تابناک متعارف
normal water level
U
تراز بهنجار اب
normal temperature and pressure
U
شرایط متعارفی
normal temperature and pressure
U
شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
normal bivariate distribution
U
توزیع دو متغیری نرمال
normal probability curve
U
منحنی بهنجار احتمال
normal rate of return
U
نرخ بازده متعارف
normal pool level
U
تراز بهنجار مخزن
normal magnetization curve
U
خم مغناطیس پذیری معمولی
normal energy level
U
تراز متعارفی
normal shock wave
U
موج ضربهای عمود
normal distribution curve
U
منحنی توزیع نرمال
normal distribution curve
U
منحنی توزیع بهنجار
normal sulphation of battery
U
سولفاتی شدن معمولی
normal temperature and pressure
U
شرایط استاندارد
normal error curve
U
منحنی خطای نرمال
in normal situations on public roads
U
در ترافیک معمولی خیابان
point-to-point connection
U
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
U
خط نقطه به نقطه
point to point network
U
شبکه نقطه به نقطه
machine wash in hot water at a normal setting
U
شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in warm water at a normal setting
U
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
U
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
try for point
U
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
U
بجا
to the point
U
مربوط بموضوع
not to point
U
بیرون از موضوع
far point
U
برد بینایی
off to a point
U
باریک شده نوک پیدامیکند
The point is that…
U
چیزی که هست
not to the point
U
خارج از موضوع
zero point
U
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
U
نقطه صفر
not to point
U
پرت بیجا
way point
U
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to come to a point
U
باریک شدن
to come to a point
U
بنوک رسیدن
near point
U
نقطه نزدیک
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
U
اصل چهار
point four
U
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
U
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point
U
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
U
بطور نامربوط
off the point
U
بطور بی ربط
in point
U
مناسب
in point
U
بجا
in point
U
در خور
point to point
U
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
U
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
U
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
U
نقطه به نقطه
point
U
اصل
three point
U
فن 3 امتیازی کشتی
on the point of going
U
در شرف رفتن
point
U
نوکدار کردن
point
U
هدف گیری کردن
point
U
نشانه روی کردن
point
U
به سمت متوجه کردن
point
U
قطبهای باطری یاپلاتین
point
U
باریک کردن
point
U
رسد نوک
point
U
خاطر نشان کردن
point
U
متوجه ساختن
point
U
نقطه گذاری کردن ممیز
point
U
اشاره کردن
point
U
امتیاز
point
U
راس
point
U
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
U
نشان میدهد
point
U
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
U
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
U
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
U
نقط ه
point
U
محل شروع چیزی
point
U
درصد
point
U
مرکز راس حد
point
U
نشان دادن
point
U
مقصود
point
U
محل مرکز
point
U
جهت مرحله
point
U
حد
point
U
نقطه گذاری کردن
point
U
نقطه نوک
point
U
دماغه
point
U
محل
the point is
U
اصل مطلب این است
point
U
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
One point for you.
U
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point out
<idiom>
U
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
U
به نکتهاصلی رسیدن
point
U
نوک گذاشتن
to let it get to that point
U
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
U
نوک
beside the point
<idiom>
U
مسائل حاشیهای
point
U
پوینت
point
U
محل یا موقعیت
Now he gets the point!
<idiom>
U
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
U
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
to point to something
U
به چیزی متوجه کردن
point
U
مسیر
point
U
هدف
point
U
مرحله قله
point
U
نمره درس پوان
point
U
پایان
point
U
درجه امتیاز بازی
point
U
جهت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com