Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
half-brother
U
برادر ناتنی
half-brother
U
برادر امی یا ابی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
half brother
U
نابرادری
half brother
U
برادر ناتنی
half blood brother
U
برادرناتنی
half blood brother
U
برادر امی یا ابوی
brother of half blood
U
برادر ناتنی
He resembles
[bears resemblance to]
his brother.
[He looks like his brother.]
U
او
[مرد]
شبیه به برادرش است.
what about your brother?
U
از برادرتان چه خبر دارید
brother
U
برادر
brother
U
همقطار
brother
U
اخ
am i the keep of my brother?
U
ایامن نگهبان برادرخودهستم
Big Brother
U
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
full brother
U
برادراصلی
soul brother
U
سیاهپوست
lay brother
U
نیمچه کشیش
imeant his brother
U
مقصودم برادر اوست
brother-in-law
U
هم داماد
brother-in-law
U
شوهر خواهر
brother-in-law
U
برادرشوهر
foster brother
U
برادر رضاعی
uterine brother
U
برادر امی
Big Brother
U
برادر بزرگتر
blood brother
U
برادر خوانده
blood brother
U
برادر هم خون
brother in low
U
برادر زن
brother in low
U
برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
brother-in-law
U
باجناق
step brother
U
نابرادری
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
brother-in-law
U
برادر زن
brother in law
U
برادر زن
brother in law
U
هم داماد
brother in law
U
شوهر خواهر
brother in law
U
برادرشوهر
full brother
U
برادرتنی
brother in law
U
باجناق
brother of full blood
U
برادر تنی
I wI'll sign for (on behalf of)my brother.
U
از طرف (سوی )برادرم امضاء خواهم کرد
My younger brother and sister .
U
برادر وخواهر کوچک من
First prove that you are a brother , then claim th.
<proverb>
U
اول برادریت را ثابت کن بعد ادعاى ارث کن .
You are sure a dead ringer for muy brother.
U
تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
half
U
نصف
half
U
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
U
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
U
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
U
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
U
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
U
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
U
شریک ناقص
one is half of two
U
یکی نیمی است از دو
half
U
نیمه نخست
one's better half
U
زن بطور کنایه
ones better half
U
زن
outside half
U
هافبک کناری
half and half
U
بالمناصفه
half and half
U
نصفانصف
half and half
U
نوعی ابجو انگلیسی
one half of
U
یک نصف
second half
U
نیمه دوم
one half of
U
نیمی از
half a d.
U
نیم دو جین
half a d.
U
شش تا
to go off half
U
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
U
بی گدارباب زدن
i thank you be half of
U
از طرف ... تشکر می کنم
half
U
طرف
half
U
بطور ناقص
half way
U
واقع در نیمه راه
half way
U
نیمه راه
half
U
نیم
half
U
نصفه
half in half out
U
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
U
نیمی
right half
U
نیمهراست
half
U
کارتن با طول نصفه
half
U
سو
half
U
یکی از دو بخش معادل
first half
U
نیمه نخست
half tone
U
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
U
سایه روشن
half track
U
هاف تراک
half step
U
نیم گام
half tone
U
سایه روشن زدن
half step
U
نیم قدم
half track
U
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tracked
U
نیمه شنی
half truth
U
سخن نیم راست
half tone
U
نیم پرده
half timer
U
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half timber
U
ساخته شده از الوار کوتاه
half tide
U
حالت وسط جزر ومد
half time
U
نصف وقت
half staff
U
نیم افراشته
half sovereign
U
سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole
U
نیم تخت زدن
half time
U
نیم وقت
half thickness
U
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half pace
U
شاه نشین
half sole
U
نیم تخت انداختن
half time
U
نیمه بازی
half timber
U
الوار کوتاه
half sole
U
نیم تخت
half mast
U
نیم افراشتگی پرچم
half pint
U
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny
U
سکه نیم پنی
half pay
U
حق مستمری
half pay
U
حق انتظار خدمت
half mast
U
نیم افراشتن پرچم
half pace
U
سکو
half pace
U
تخت گاه
half of my time
U
نیمی ازوقت من
half nephew
U
پسرناخواهری
half nephew
U
پسرنابرادری
half moon
U
هرچیزهلالی شکل
half moon
U
هلالی
half moon
U
تربیع اول وثانی زن قحبه
half pint
U
کوچک
half pint
U
کوچولو
half reaction
U
نیم واکنش
half slip
U
زیر پیراهنی
half slip
U
ژوپن
half sidestep
U
روش صعود با اسکی گام به گام
half section
U
نیم برش
half pay
U
حقوق ناتمام
half shadow
U
نیم سایه
half section
U
نیم مقطع
half seas over
U
پاتیل
half seas over
U
مست خراب
half round
U
گج بری نیم گرد
half round
U
نیم دایره
half round
U
نیم گرد
half relief
U
نیم برجسته
half mast
U
نیم افراشته
half moon
U
نصفه ماه
half-timbering
U
ساختمان نیمه چوبی
half-baked
<idiom>
U
احمق
go off half-cocked
<idiom>
U
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man .
U
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term
U
تعطیلیبینترم
half-price
U
نیمبها
half-day
U
کارنیمروز
half board
U
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
U
نیمهچپ
half-slip
U
زیرداخلی
half-side
U
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
U
فهرستسازینیمه
half the battle
<idiom>
U
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half-pace
U
شاه نشین نیم گرد
half-moon
U
سنگر نیم هلالی
half-figure
U
پیکره انتهایی
half-column
U
نیمه ستون
half-bat
U
آجر نیمه
Give me half
[some of it]
of it!
U
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
U
نصف قیمت
for half board
U
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
U
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
U
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
U
دوقلو بودن
half barb
U
پیکاننصفه
fly half
U
نیمهپرتابمرتفعتوپ
centre half
U
نیمهمیانی
i had half a mind to go
U
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
U
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
U
سخت سوگندیادکردن
half yearly
U
نیم ساله
half yearly
U
شش ماهه
half word
U
نیم کلمه
half worcester
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width
U
نیم پهنا
half way houses
U
خانههای امادگی
half volley
U
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley
U
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view
U
نیم نما
half handle
U
نیمدسته
it is half cooked
U
نیم پخته است
half-timbered
U
نیمه چوبی
to see with half an eye
U
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
U
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
standoff half
U
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
U
نگهبان راست
one and half pass
U
یک و نیم گذری
of half blood
U
ناتنی
meet half way
U
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
U
مدارا کردن
lap half
U
پیوند نیم نیم
it is not half bad
U
انجا بداست
it is not half bad
U
هیچ بد نیست
half truth
U
حقیقت ناقص
half mast
U
نیم افراشتن
half century
U
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half baked
U
نیم پخته
half back
U
میان
half back
U
میان بازی کن
half astern
U
نصف قدرت به عقب
half area
U
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half angle
U
نیمساز
half adder
U
نیمه جمع کننده
half adder
U
نیم افزایشگر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com