Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
foot operated starting switch
U
کلید راه انداز پایی
foot operated starting switch
استارتر پایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cam operated switch
U
کلید بادامکی
magnetic starting switch
U
سویچ مغناطیسی
centrifugal starting switch
U
سوئیچ راه اندازی گریز ازمرکز
motor brush starting switch
U
سویچ زغالی
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
operated
U
بخشی از نرم افزار سیستم عامل که دیسک و مدیریت فایل را کنترل میکند
operated
U
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated
U
ترمینال سیستم محاورهای که اطلاعات را ارسال و دریافت میکند
operated
U
دستورات اجرای کامپیوتر
operated
U
نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operated
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
U
اتصال دادن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
operated
U
فرمان دادن
operated
U
تکار کردن یا باعث کار کردن ماشین شدن
operated
U
بکارانداختن
operated
U
گرداندن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
operated
U
دایر بودن
operated
U
عمل جراحی کردن
operated
U
بفعالیت واداشتن
operated
U
کار کردن
operated
U
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated
U
اداره کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
عمل کردن
operated
U
عمل کردن بهره برداری کردن
recoil operated
U
مجهز به دستگاه عقب نشینی
voice operated
U
با کار افت صدایی
recoil operated
U
مسلح شونده به وسیله عقب نشینی الات متحرک
gas operated
U
عمل با فشار گاز
gas operated
U
کار با فشار گاز باروت
hand operated chuck
U
سه نظام دستی
air operated press
U
پرس بادی پنوماتیکی
electrically operated chuck
U
سه نظام با عملکرد الکتریکی
air operated horn
U
شیپور بادی
voice operated device
U
دستگاه با کار افت صدایی
manually-operated points
U
مدیریتدستینقاط
hand operated molding machine
U
دستگاه قالبریزی دستی
cam operated automatic lathe
U
ماشین تراش اتوماتیک بادامکی
air operated tipping gear
U
چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
Now I'm starting to believe it.
U
دارم یواش یواش قبولش میکنم.
starting
U
راه اندازی
hand lever operated grease gun
U
تلمبه دستی گریس
starting dive
U
شیرجهآغاز
starting cable
U
کابلراهاندازی
starting winding
U
سیم پیچی راه اندازی
starting torque
U
کشتاور راه اندازی
starting positions
U
موقعیتآغاز
starting torque
U
گشتاور پیچشی راه انداز
starting time
U
زمان راه اندازی
starting block
U
سکوی شروع
starting pressure
U
فشار استارت
starting whistle
U
سوت آغاز بازی
[ورزش]
cold starting
U
راه اندازی در حالت سرد
starting motor
U
راه انداز
[استارتر]
[اتومبیل رانی ]
starting point
U
نقطهشروعسفر
starting line
U
خطآغاز
starting furlong
U
شروعدرازا
starting chamber
U
محفظه استارت
starting battery
U
باتری استارت
starting rheostat
U
رئوستای راه انداز
starting block
U
تخته استارت
starting motor
U
موتور راه اندازی
starting platform
U
سکوی شروع
starting position
U
وضعیت صفر
starting position
U
وضعیت راه اندازی
starting post
U
تیرمبدا
starting post
U
تیری که در مسابقه دوجای اغاز و حرکت را نشان میدهد
starting power
U
توانایی راه اندازی
starting power
U
قدرت راه اندازی
starting rate
U
خرج پر کردن
starting motor
U
موتور استارت
starting lever
U
اهرم راه اندازی
starting box
U
رئوستای راه انداز
starting box
U
محل هر سگ در مسابقه سگدوانی
starting crank
U
هندل اتومبیل
starting current
U
امپر استارت
starting current
U
جریان راه اندازی
starting electrode
U
الکترد اغازگر
starting fee
U
مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
starting gate
U
دروازه شروع
starting procese
U
فرایند راه اندازی
jump-starting
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
air operated pendulum type screen wiper
U
بادامک پاندولی بادی
starting bar (backstroke)
U
میلهایستاده
starting with the issue of July 1
U
هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
What advice would you give to someone starting up in business?
U
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
grid current starting point
U
نقطه راه اندازی جریان شبکه
compressed air starting unit
U
واحدراهاندازیهوایکمپرسی
to foot it
U
رفتن
to foot it
U
پازدن
You can't get there other than by foot.
U
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
on foot
U
به صورت پیاده
foot
U
قسمت پایینی
to foot up
U
سرزدن
to go on foot
U
پیاده رفتن
foot
U
پرداختن مخارج
Can I get there on foot?
U
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
under foot
U
درحیطه اقتدار
on foot
U
پای پیاده
to foot up
U
بالغ شدن
under foot
در زیر پا
to foot it
U
پای کوبیدن
foot
U
قسمت پایین چیزی
foot
پازدن
foot
هجای شعری
foot
U
فوت
foot
دامنه
foot
U
پاچه
foot
قدم
foot
پا
foot
U
پایکوبی کردن
to be at the foot of any one
پیرو یا شاگرد کسی بودن
foot
U
پایین بادبان
foot
U
دایره اول هدف
At the foot of the mountain.
U
دردامنه کوه
webbed foot
پای شبکه ای
hand and foot
U
تماما
square foot
U
فوت مربع
scroll foot
پایه پیچکی
wrong-foot
باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
hand and foot
U
کلا
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
pylon foot
پایه برج
ice foot
U
دیواره یخ درنواحی شمال
ice foot
U
یخ پوزه
to walk . To go on foot.
U
پیاده رفتن
She stepped on my foot .
U
پایم را لگه کرد
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
hand and foot
U
کاملا
foot stone
U
سنگ شالوده
foot sweep
U
فن اوسوتو گاری
foot sweep
U
پرتاب مهاجم از طرف مدافع با گرفتن یقه و استفاده از پا
foot stone
U
سنگ پایین کوه
foot starter
U
راه انداز پایی
foot starter
U
استارتر پایی
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
foot sore
U
دارای پاهای زخمی
foot slugger
U
سرباز پیاده
foot trap
U
مهار توپ با کف پا
foot wear
U
پا افزار
goofy foot
U
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
foot the bill
<idiom>
U
پرداختن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
one foot in the grave
<idiom>
U
روبه موت
put one's foot down
<idiom>
U
با تمام وجود اعتراض کردن
set foot
<idiom>
قدم
set foot
<idiom>
U
قدم زدن
fore foot
U
کیل ناو در پاشنه
foot slogger
U
پیاده
presser foot
U
پایه
pile foot
U
قسمت تحتانی شمع
pivot foot
U
پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
to tread under foot
U
ستم کردن بر
to tread under foot
U
پایمال کردن
proceleusmatic foot
وتدی که دارای چهار هجای کوتاه باشد.
to set on foot
U
دایرکردن
to set on foot
آغاز نهادن
to set on foot
U
راه انداختن
to put ones foot in it
گیرکردن
[دراشتباه یاسختی افتادن]
swift of foot
U
تندپا
rear foot
U
پای عقب
splay foot
U
پهن
takeoff foot
U
پای اتکا
side foot
U
ضربه با کنار پا
single foot
U
تک روی
single foot
U
اسب تک رو
single foot
U
تکاور تک رو بودن
outside of the foot kick
U
ضربه با لبه بیرون پا
acre foot
یک جریب آب
trench foot
U
پای سرمازده
mounting foot
U
پایه
mast foot
پایه چوبی یا فلزی که دکل بر روی آن قرار دارد.
levelling foot
سطح پایه
light foot
U
ماهر تردست
light foot
U
بادپا
light foot
U
فعال
light foot
U
چابک سبک پا
light of foot
U
سبک پا
light of foot
U
تندرو
foot strap
U
بندرکابپا
foot pocket
قالب پا
foot plate
صفحه پایه
foot hole
سوراخ پائینی
foot control
کنترل پایی
swift of foot
U
تندرو
mil foot
U
میل- پا
acre foot or acre foot
U
یک جریب اب برابربا6/2321مترمکعب اب
stamp one's foot
U
پا به زمین زدن
foot screws
U
پیچهای تنظیم تئودولیت
foot bone
U
غوزک مچ پا
foot bone
U
خرده استخوان پا
foot board
U
تخته کف
foot block
U
بالشتک ستون
foot block
U
زیر سری ستون
shoe is on the other foot
<idiom>
U
برخلاف حقیقت
foot bath
U
پاشویه
crow's foot
هرچیزی بشکل پنجه کلاغ چین و چروک گوشه لب و چشم.
foot bow
U
کشیدن و رها کردن تیر به کمک دست و پا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com