English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
food packet U بسته غذایی
food packet U جیره بسته بندی شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
packet U بسته
packet U گروه بیت داده که به صورت گروهی از یک گره به دیگری روی شبکه ارسال می شوند
packet U شبکه قابل ارسال باشد تبدیل میکند
packet U کامپیوتر مخصوص که داده سریال را از ترمینال آسنکرون به حالی که در امتداد بسته ها
packet U بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packet U سرویسی که داده ها را در بستههای با طول مشخص ارسال کند
packet U قوطی
packet U بسته کوچک
packet U بسته بندی کردن
packet U گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packet U یچ کردن بسته ها داده ارسال میکند
packet U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet switching U راه گزینی بسته کوچک
packet boat U کرجی پستی کشتی مسافربر
data packet U نرم افزاری که حاوی یک رشته بررسی خطا میباشد
multicast packet U بسته داده که به آدرسهای شبکه انتخاب شده ارسال میشود. یک بسته راه دور به تمام ایستگاههای شبکه فرستاده میشود
packet switching U ارسال داده ها به صورت بستههای مجزا گزینش بستهای
wage-packet U پاکتیکهحقوقرادرآنمیگذارند
pay packet U پاکتپول
data packet U منبع ارسال سری داده در یک بسته
packet boat U کشتی نامه بر
Internetwork Packet Exchange U پروتکل شبکه توسعه یافته توسط Novell که برای ارسال بستههای اطلاعاتی روی شبکه است
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . U از دوشنبه لب به غذانزده ام
food U طعام
Please help yourself ( with the food ) . U لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food U قوت
Do you want some more food ? U بازهم غذا می خواهی ؟
food U غذا
Have you had enough (food) U سیر شدی ؟
food U خوراک
food processor U اجزایمخلوطکن
junk food U هله هوله
food aid U کمکغذائی
food mixer U ماشینهمزنبرقی
junk food U غذای ناسالم
to be food for fishes U غرق شدن
food stamp U تمبر خوراک
convenience food U غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food U خوراک پیش پخته
to spit out food U بیرون دادن غذا
junk food U گنده خوراک
to spit out food U تف کردن غذا
to be food for worms U مردن
food stamps U تمبر خوراک
health food U خوراک بهداشتی
fast food U تند خوراک تندکار
health food U غذای سالم
To cook food. U غذا پختن
burnt food U ته دیگ [برنج]
restorative food U غذای مقوی
to wolf one's food <idiom> U مثل گاو خوردن
food shop U خواربار فروشی
food shop U بقالی
to toy with one's food U با غذای خود بازی کردن
to burn the food U بگذارند غذا ته بگیرد
The food is cold. غذا سرد است.
To assimilate food. U غذا را جذب کردن
Please heat up my food. U لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left). U به من که می رسد غذا تمام شده
To pick at ones food . U از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food . U جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food. U غذا را گرم کردن
This food is very nourshing . U این غذا خیلی قوت دارد
to dress [food] U آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
food for thought <idiom> U درمورد چیز باارزش فکر کردن
First food , then talk . <proverb> U اول طعام آخر کلام .
the garden provides food U میدهد
food chain U زنجیره غذایی
food industries U صنایع غذایی
food perference U رجحان غذایی
food preference U پسند غذایی
food production U تولید غذا
food for powder U تیر خوردنی
food program U برنامه غذایی
food program U رژیم تغذیه
food pyramid U هرم غذایی
food gathering U خوراک اوری
food freezer U یخچال فریزر
food freezer U فریزر
food chains U زنجیره غذایی
articles of food U موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food U غذاهای جوربه جور
food chemistry U شیمی غذا
food container U فرف غذا
food container U فرف غذای قابل حمل
food deprivation U محرومیت غذایی
food for powder U کشته شدنی
food rationing U جیره بندی مواد غذائی
food science U علم غذا
food web U شبکه غذایی
preparation of food U تهیه خوراک
plant food U غذای گیاه
frugal food U حاضری
the food was smoked U خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food tide U طغیان اب
staple food U مواد غذائی ضروری
food tide U سیل
food poisoning U مسمویت غذایی
the garden provides food U باغ خوراک تهیه میکند
plant food U غذای گیاهی
the garden provides food U باغ غذا
frugal food U خوراک ساده
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food dtufe stuff U خوردنی
grazing food chain U زنجیره غذایی چرندگان
table of food equivalents U جدول ارزش جیره غذایی
food and agricultural organization U از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization U سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance U جیره روزانه
dailgy food allowance U جیره غذایی روزانه
it is highly valued as food U برای خوراک بسیارمطلوب است
annual food plan U برنامه غذایی سالیانه
their principal food is rice U خوراک عمده انها برنج است
food dtufe stuff U خوار و بار
Frozen meat ( food ) . U گوشت ( غذای ) یخ زده
food dtufe stuff U ماده غذایی
food stamp program U برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food on and in the ground U آلودگیغذاییودرزمین
Our food supply is getting low. U ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food in water U آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Oily skin (food). U پوست ( غذای ) چرب
basic source of food U منابعاولیهغذا
Be carefull not to spI'll the food . U مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress). U غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food . U غذای سالم وکامل
Rice is a wholesome food . U برنج غذای کاملی است
The food has a salty taste . U غذا شور مزه است
There isnt much food in the house. U زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Dont stint the food . U سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
The food was not fit to eat. U غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
a copious choice of food and drink U غذا و نوشیدنی فراوان
food regarded as cooked by a specified person U دست پخت
Mexican food is hot 9spicy). U غذاهای مکزیکی تند است
central food preparation facility U کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The smell of food permeated through the flat . U بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up. U در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com