Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
directive effect of functional groups
U
اثر جهت دهندگی گروههای عاملی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
activating effect of functional group
U
گروه زیاد کننده فعالیت
activating effect of functional group
U
گروه فعال ساز
directive
U
دستور دهنده
directive
<adj.>
U
وابسته به سرپرستی
directive
U
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
directive
U
حکم امریه بخشنامه
directive
U
راهنمای انجام کار دستورالعمل
directive
U
رهنمود
directive
U
متضمن دستور امریه
directive psychotherapy
U
روان درمانی رهنمودی
assembler directive
U
رهنمود همگذار
budget directive
U
دستورالعمل تهیه بودجه
compiler directive
U
رهنمود همگردانی
directive counseling
U
مشاوره رهنمودی
airworthiness directive
U
دستورالعمل صلاحیت پرواز
directive gain
U
تقویت انتن
initiating directive
U
دستورالعمل شروع عملیات اب خاکی
planning directive
U
دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
directive sending
U
فرستنده جهت دار
directive radiation
U
تشعشع جهت دار
directive planning
U
برنامه ریزی هدایت شده
directive group therapy
U
درمان رهنمودی گروهی
groups
U
مجموعهای از کاربران که با یک نام معرف شده اند
groups
U
جمع کردن چندین وسیله با هم
groups
U
مجموعهای از نشانه ها یا فایل ها یا برنامه ها که در یک پنجره نشان داده می شوند
groups
U
کلمه شش حرف در ارتباط تلگرافی
groups
U
مجموعهای از رکوردهای کامپیوری حاوی اطلاعات مربوط به هم
groups
U
جمع اوری چندین چیز با هم
groups
U
دسته دسته
groups
U
نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
U
جمعیت گروه بندی کردن
groups
U
انجمن
groups
U
گروه
groups
U
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups
U
دسته
groups
U
دسته بندی کردن
groups
U
دسته دسته کردن
groups
U
جمع شدن
groups
U
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
groups
U
حزب
groups
U
شیعه
groups
U
ناوگروه
groups
U
گروه رزمی
delivery groups
U
گروه معروف پیام
age groups
U
گروه سنی
age groups
U
گروه سالخور
enentiotopic groups
U
گروههای اناتیتوتوپیک
delivery groups
U
مکانیسم پرتاب موشک یا مهمات وسایل سیستم پرتاب
commodity groups
U
گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
peer groups
U
گروه همسالان
blood groups
U
گروه خون
matched groups
U
گروههای جور
matched groups
U
گروههای همتا
to form into groups
U
گروه بندی کردن
blood groups
U
گروه خونی
to form into groups
U
دسته بندی کردن
to form into groups
U
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
In groups. In batches.
U
دسته دسته ( گروه گروه )
blood groups
U
تعیین کردن
pressure groups
U
گروه فشار
interest groups
U
گروههای ذینفع
vested interest groups
U
گروههای همسود
special interest groups
U
گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
functional
<adj.>
U
به درد بخور
functional
<adj.>
U
دارای مزیت
functional
<adj.>
U
کارکردی
functional
<adj.>
U
بدرد خور
functional
<adj.>
U
مناسب
functional
<adj.>
U
قابل اجرا
functional
<adj.>
U
قابل استفاده
functional
<adj.>
U
سودمند
functional
<adj.>
U
درست
functional
<adj.>
U
شایسته
functional
<adj.>
U
هدفمند
functional
<adj.>
U
اجرا شدنی
functional
<adj.>
U
مفید
functional
<adj.>
U
باصرفه
functional
<adj.>
U
عملی
functional
U
اصلی
functional
U
تابعی
functional
U
اساسی
functional
U
تابعی وفیفه مندی
functional
U
اصول مبادی
functional
U
مشخصاتی که نتایجی که تولید یک برنامه را معرفی می کنند
functional
U
رسم امور داخلی و فرآیندهای ماشین یا نرم افزار
functional
U
وفیفه دار
functional
U
سخت افزار یا نرم افزاری که آن طور که باید کار میکند
functional
U
وابسته به شغل وپیشه
functional
U
مربوط به نحوه کار چیزی
functional
U
وابسته به وفایف اعضاء وفیفهای
functional
U
کارکردی
functional
U
در حال کار
functional unit
U
واحدعملیاتی
functional blindness
U
نابینایی کارکردی
functional character
U
دخشه وفیفه بندی
functional unit
U
واحد در حال کار واحد تابعی
functional validation
U
اعتباریابی کارکردی
functional group
U
گروه عاملی
functional design
U
طرح وفیفهای
functional autonomy
U
خود مختاری کارکردی
functional analysis
U
آنالیز تابعی
[ریاضی]
functional deafness
U
ناشنوایی کارکردی
functional defect
U
نقص کارکردی
functional description
U
شرح وفیفهای
functional finance
U
سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
functional fixedness
U
تثبیت کارکردی
functional programming
U
برنامه نویسی تابعی
functional psychology
U
روانشناسی کارکردی
functional psychosis
U
روان پریشی کارکردی
functional relation
U
رابطه تابعی
functional relationship
U
رابطه تابعی
functional shift
U
تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
functional specification
U
مشخصه عملیاتی
functional finance
U
سیاست مالی اصولی
functional distribution
U
توزیع درامدبه عوامل تولید و مطالعه نحوه این توزیع
functional design
U
طرح وفیفه مندی
functional unit
U
واحد در حال کار
functional disorders
U
اختلالهای کارکردی
functional unit
U
واحد وفیفه مند
functional maps
U
نقشههای کارکردی
functional team
U
تیم عمل کننده
functional diagram
U
نمودار وفیفه مندی
functional distribution
U
توزیع اساسی
functional team
U
تیم اجرایی
functional principle
[Technology]
U
کارکرد
functional principle
[Technology]
U
عاملیت
functional residual capacity
U
فرفیت باقیمانده عملی
functional units of a computer
U
واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
functional distribution of income
U
توزیع درامد بر حسب کارکرد توزیع درامد بین عوامل تولیدبدون توجه به مالکیت عوامل تولید
functional condition code
U
کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
by-effect
U
اثر فرعی
to take effect
U
قابل اجرا شدن
by-effect
U
عوارض جانبی
[اثر جانبی]
to go into effect
U
قابل اجرا شدن
by-effect
U
نتیجه جانبی
by-effect
U
اثر جانبی
effect
U
مفهوم نیت
effect
U
نتیجه
effect
U
معنی
effect
U
انجام دادن
effect
U
اجرا کردن
effect
U
اجرا
to take effect
U
قابل اجراشدن
effect
U
مفید
effect
U
کارموثر اجراکردن
with effect from
U
از تاریخ ...
to the effect that
U
دایربراینکه
to the effect that
U
مبنی براینکه
to this effect
U
باین معنی
to this effect
U
ازاین قرار
after-effect
U
اثر ثانوی
after-effect
U
تاثیر بعدی
to take effect
U
مجری شدن
to say something to the effect that ...
U
ابراز کردن خود دایربراینکه ...
effect
U
تاثیر
to come into effect
U
مجری شدن
take effect
<idiom>
U
قانونی درست شدن
effect
U
معلول
to come into effect
U
قابل اجراشدن
effect
U
عملی کردن معلول
to go into effect
U
کاربرد پذیر شدن
to take effect
U
قانونی درست شدن
to go into effect
U
قانونی درست شدن
What effect do you think the changes will have on you?
U
فکر می کنید تغییرات چه تاثیری بر شما داشته باشد؟
effect and cause
U
معلول و علت
come to effect
U
قابل اجرا شدن
to the
[that]
effect
<adv.>
U
با مفهوم
[معنی]
کلی
to take effect
U
کاربرد پذیر شدن
to go into effect
U
قانون شدن
to take effect
U
قانون شدن
cause and effect
U
علت و معلول
effect
U
اثر
redistribution effect
U
اثر توزیع مجدد
seebeck effect
U
پدیده زبک
tunnel effect
U
اثر تونلی
screening effect
U
اثر پوششی
schottky effect
U
پدیده شوتکی
torque effect
U
اثر ترک
schottky effect
U
اثر شوتکی
ratchet effect
U
اثر برگشت ناپذیر
steric effect
U
اثر فضایی
ripple through effect
U
نتایج یا تغییرات یا خطاهای صفحه گسترده که به عنوان نتیجه یک مقدار تغییر یافته در یک خانه فاهر میشود
ripple though effect
U
اثر بازدارنده
to give effect to
U
عملی کردن
ratchet effect
U
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
retarding effect
U
اثر تاخیری
to give effect to
U
اجراکردن
restrictive effect
U
اثر کاهشی
restrictive effect
U
اثر انقباضی
reactive effect
U
عکس العمل
shielding effect
U
اثر حفافتی
significant effect
U
اثر معنی دار
substitution effect
U
اثر جانشینی
to bring to effect
U
اجراکردن
to bring to effect
U
انجام دادن
thermal effect
U
اثر گرمایی
thermal effect
U
اثر گرما
surface effect
U
اثر سطح
thermoelectric effect
U
اثر گرما- برق
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com