English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cold iron watch U پاس ایمنی
cold iron watch U پاس موتورخانه کشتی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cold blast pig iron U اهن خام دمیده سرد شده
cold spell or cold snap <idiom> U یک جعبه هوای سرد
watch U مدت کشیک
watch U پاسداری کشیک
watch U دیدبان
watch U پاییدن
to watch over U موافبت کردن
keep watch U پاییدن
watch U موافب بودن
watch U نگهبانی
By my watch it's five to nine. U طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
watch U ساعت جیبی و مچی
watch U ساعت
watch U مراقبت کردن
to watch over U توجه کردن
to keep watch U مراقب بودن
to keep watch U کشیک کشیدن موافبت کردن
watch U guard : syn
watch U نگهبانی دادن
watch U مراقبت کردن موافبت کردن
watch U پاس نگهبانی
to keep watch U پاس داشتن
watch U پاس
watch U پاسدار
watch U پاسداری کردن
watch U بر کسی نظارت کردن
Look at the watch. U نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
watch U نگهبان
watch it <idiom> U مراقب باش
by my watch U مطابق ساعت من
keep watch U کشیک کشیدن
i was on the watch for it U مراقب ان بودم
first watch U نگهبانی شامگاه
first watch U پاس اول پاس شب
by my watch U ساعت من
d. of a watch U فرافت یا تردی ساعت
to watch U نگاه کردن
watch out U موافب
watch out U مراقب بودن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
watch man U مستحفظ
watch guard U زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
analogue watch U ساعتعقربهای
digital watch U ساعتکامپیوتری
watch glss U شیشه ساعت
mechanical watch U بیلمکانیکی
watch man U پاسبان مراقب
watch dog U سگ نگهبان
watch dog U ناو نگهبان ناوگان
watch case U قاب ساعت
watch key U کلید ساعت
watch glass U شیشه ساعت
watch tower U برج دیدبانی
watch one's time U مراقب فرصت بودن
watch pocket U جیب ساعتی
watch fire U اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch one's time U گوش بزنگ بودن
watch pocket U جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch test U ازمون ساعت
watch tower U دیدگاه
watch ful U موافب
watch tower U برج مراقبت
watch maker U ساعت ساز
capped watch U ساعت شکاری
watch ful U مراقب
watch bill U لوحه نگهبانی ناو
watch and ward U حق نگهبانی روزانه و شبانه
morning watch U پاس صبحگاهی
middle watch U نگهبانی نیمه شب
maintain watch U مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
maintain watch U به گوش بودن دائم
listening watch U پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
listening watch U مراقبت به گوش
lever watch U سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
lever watch U کارراهرم
lever watch U اهرم
lever watch U شیوه بکار بردن
if you don't watch it U اگر احتیاط نکنید
if you don't watch it U اگرملتفت نباشید
forenoon watch U پاس قبل از فهر
first dog watch U نگهبانی اول
dog watch U پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
death watch U پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
night watch U پاس شب
night watch U پاسبان شب گزمه
to watch one's time U منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
to keep watch and ward U پاسداری کردن
to keep watch and ward U حفافت یادفاع کردن
that watch is a good t. k U ان ساعت خوب کارمیکند
to carry a watch U ساعت دربغل گذاشتن
to carry a watch U ساعت همراه داشتن
the watch is warranted U خوبی ساعت
the third watch of the night U پاس سوم شب
stop watch U ساعت وقت گذاری
set the watch U تنظیم نگهبانی
second dog watch U نگهبانی دوم
second dog watch U پاس غروب
port watch U پست نگهبانی بندر
port watch U نگهبان بندر
officer of the watch U افسر نگهبان
watch officer U افسر نگهبان
death watch U پاسبان مرده
the watch is warranted U ضمانت شده است
watch man U نگهبان
to watch for certain symptoms U توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
to watch children U مواظب بچه ها بودن
wrist watch U ساعت مچی
wristlet watch U ساعت مچی
anchor watch U لنگربان
anchor watch U نگهبان لنگر
I've got to watch what I eat. U من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
Watch your health! U مواظب سلامتی خودت باش!
watch/mind one's P's and Q's <idiom> U مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
Watch yourself up on the roof. U مواظب خودت روی پشت بام باش.
anchor watch U گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
to watch the clock U [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
pretty to look at [to watch] U زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
Face of the watch . U صفحه ساعت
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
pocket watch U ساعت جیبی
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
ticker [colloquial] [watch] U ساعت
Can you watch the dog for us this weekend? U آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
Could you watch my bag [for me] until I get back? U آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
To be all eyes. To watch like a hawk. U چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
ticker [colloquial] [watch] U زمان
My watch is fast (gaining). U ساعتم جلو می افتد
death-watch beetle U موریانه
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. U شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Dont forget to wind up your watch . U یادت نرود ساعتت راکوک کنی
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> U گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
to keep cold U دست پاچه نشدن
out in the cold <idiom> U تنها
cold U زکام سردشدن یا کردن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
I have a cold. U من سرما خورده ام. [پزشکی]
cold U سرما
cold U سرماخوردگی
cold U روشن کردن یک کامپیوتر
cold U خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold U اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold U نه گرم
cold U بدون آماده بودن
i f. cold U سردم است
keep cold U خونسردی خود را حفظ کردن
out cold <idiom> U به کما رفتن
keep cold U دست پاچه نشدن
it is cold U سرد است
It's too cold. آن خیلی سرد است.
it is proof against cold U سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
i wonder he did not catch cold U تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold U که سرما نخورد
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold turkey U ترک اعتیاد بلامقدمه
deep cold U سرمای ژرف
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold cracking U ترک خوردگی فلز سرد
head cold U نزله
exposure to cold U درمعرض سرما بودن
cold turkey U بوقلمون سرد [آشپزی]
to go through cold turkey <idiom> U رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد [به ویژه هروئین]
cold working U شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
cold working U سردکاری
he is recovered from his cold U سرما خوردگی او برطرف شد
cold work U کار سرد
head cold U سرماخوردگی معمولی زکام
cold work U عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
to go cold turkey U یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
I feel cold. U سردم است
cold turkey U بدون تهیه وتدارک
cold turkey U خمار
cold turkey U محروم
cold turkey U ترک اعتیاد
cold sweat U سردخو
cold sweat U عرق سرد
cold storage U سردخانه
cold frames U سرما دورکن
cold frame U سرما دورکن
cold turkey U بدون آمادگی
cold turkey U بلامقدمه
To kI'll someone in cold blood. U درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
stone-cold U بسیارسرد
cold fish U غیر احساساتی
cold coolant U مخزنخنککننده
cold air U هوایخنک
I was shivering all over with cold . U از سرما مثل بید می لرزیدم
cold turkey U بیرو دربایستی
catch a cold <idiom> U سرما خوردن
cold turkey U به طور صریح و بیپرده
we were perished with cold U از سرما مردیم
cold turkey <idiom> U ترک کردن اعتیاد بدون دارو
to benvmb with cold U از سرما بیحس کردن
slight cold U سرما خوردگی کم یا جزئی
to feel cold U از سرما یخ زدن
to feel cold U احساس سردی کردن
to get cold feet U نامطمئن شدن
paradoxical cold U سرمای تناقضی
to catch cold U سرماخوردن
to catch cold U زکام شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com