English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
mind U خاطر
remembrance U خاطر
minding U خاطر
sake U خاطر
behalf U خاطر
minds U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
for the love of U به خاطر,
for his sake U به خاطر او
Due to U به خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
of ones own accord U بطیب خاطر
leisurely U بافراغت خاطر
solace U تسلیت خاطر
tranquility U اسایش خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
for his sake U برای خاطر او
to escape one's memory U از خاطر رفتن
spontaneous generation U بطیب خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
amativeness U خاطر خواهی
gladness U مسرت خاطر
in service U به خاطر خدمت
security U اسایش خاطر
ex officio U به خاطر شغل
gladly U با مسرت خاطر
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
surest U خاطر جمع
uneasiness U خاطر تشویش
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
tranquillity U اسایش خاطر
surer U خاطر جمع
sure U خاطر جمع
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
depressed <adj.> U افسرده خاطر
free will U طیب خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
lacerated U خاطر ازرده
in the interests of truth U برای خاطر راستی
for pity's sake U برای خاطر خدا
for ones own hand U به خاطر خود شخص
for nothing U برای خاطر هیچ
for mercy sake U برای خاطر خدا
inorder to U به خاطر اینکه برای
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
for god's sake U برای خاطر خدا
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
accord U دلخواه طیب خاطر
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
nuisances U مایه تصدیع خاطر
point U خاطر نشان کردن
accords U دلخواه طیب خاطر
nuisance U مایه تصدیع خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
certes U خاطر جمعی تحقیق
depend upon it U خاطر جمع باشید
relief U ترمیم اسایش خاطر
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
that is why U به خاطر این است که چرا
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck U بد آوردن
primage U اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
put ineffect U به اجرا در آوردن
actualise [British] U به اجرا در آوردن
to bring something U آوردن چیزی
actualize U به اجرا در آوردن
carry ineffect U به اجرا در آوردن
it never rains but it pours <idiom> U چپ و راست بد آوردن
implement U به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil U آب را به جوش آوردن
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
to bring to the [a] boil U به جوش آوردن
carry out U به اجرا در آوردن
conciliate U به دست آوردن
find U به دست آوردن
gain U به دست آوردن
get U به دست آوردن
obtain U به دست آوردن
procure U به دست آوردن
realize U به دست آوردن
compass U به دست آوردن
vasbyt U تاب آوردن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
achieve U به دست آوردن
receive U به دست آوردن
step U به دست آوردن
make something happen U به اجرا در آوردن
put into effect U به اجرا در آوردن
put inpractice U به اجرا در آوردن
take U به دست آوردن
win U به دست آوردن
woo U به دست آوردن
wring U به دست آوردن
carry into effect U به اجرا در آوردن
play-acts U ادا در آوردن
attenuation U بدست آوردن
To cry out . U فریاد بر آوردن
tough break <idiom> U بدبیاری آوردن
song and dance <idiom> U دلیل آوردن
To bring into existence . U بوجود آوردن
To cite an example . U مثال آوردن
acquire بدست آوردن
acquire به دست آوردن
come by <idiom> U بدست آوردن
abrade سر غیرت آوردن
play-acting U ادا در آوردن
holdout U دوام آوردن
gained U بدست آوردن
holdouts U دوام آوردن
play-act U ادا در آوردن
gain U بدست آوردن
To phrase. U به عبارت در آوردن
play-acted U ادا در آوردن
gains U بدست آوردن
To take into account (consideration). U بحساب آوردن
To show a deficit . To run short . U کسر آوردن
gun for something <idiom> U بازحمت بدست آوردن
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
nose down <idiom> U پایین آوردن دماغه
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
write up <idiom> U مقامی را به حساب آوردن
turn (someone) on <idiom> U به هیجان آوردن شخصی
in luck <idiom> U خوش شانسی آوردن
take back <idiom> U ناگهانی بدست آوردن
luck out <idiom> U خوش شانسی آوردن
to bring something U بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
push someone's buttons <idiom> U کفر کسی را در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To put someone on his mettle . To rouse someone . U کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something . U چیزی راعمل آوردن
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
retake U دوباره به دست آوردن
retaken U دوباره به دست آوردن
retakes U دوباره به دست آوردن
eke out <idiom> U به سختی بدست آوردن
to live through something U تاب چیزی را آوردن
retaking U دوباره به دست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. U مست بازی در آوردن
To mimic someone. U ادای کسی را در آوردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com