English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
That speaks volumes. <idiom> U چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to speak volumes [for] U کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
specifies U بیان واضح آنچه نیاز است
specify U بیان واضح آنچه نیاز است
specifying U بیان واضح آنچه نیاز است
What she wears speaks volumes about her. U به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
truisms U چیزی که پر واضح است ابتذال
truism U چیزی که پر واضح است ابتذال
describes U بیان مشخصات کسی یا چیزی
described U بیان مشخصات کسی یا چیزی
describing U بیان مشخصات کسی یا چیزی
describe U بیان مشخصات کسی یا چیزی
quantifies U بیان اثر چیزی با اعداد
quantified U بیان اثر چیزی با اعداد
quantifying U بیان اثر چیزی با اعداد
disclosures U عمل بیان در باره چیزی
disclosure U عمل بیان در باره چیزی
quantify U بیان اثر چیزی با اعداد
descriptions U کلمهای که مشاخصات چیزی را بیان میکند
description U کلمهای که مشاخصات چیزی را بیان میکند
authenticating U بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticates U بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
authenticate U بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated U بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
typographies U فن بیان وتعریف چیزی بصورت علائم ونشانههای رمزی
typography U فن بیان وتعریف چیزی بصورت علائم ونشانههای رمزی
parameter U اطلاعی که حدود یا عملیات چیزی مثل متغیر یا تابع یا برنامه را بیان کند
parameters U اطلاعی که حدود یا عملیات چیزی مثل متغیر یا تابع یا برنامه را بیان کند
The facts speak for themselves. <idiom> U چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
clears U واضح
vivid U واضح
well known U واضح
conspicuous U واضح
palpable U واضح
clear U واضح
clearest U واضح
transpicuous U واضح
crystalline U واضح
clearer U واضح
kenspeckle U واضح
perspicuous <adj.> U واضح
plains U واضح
plainest U واضح
plainer U واضح
plain U واضح
graphic U واضح
notable <adj.> U واضح
explicit <adj.> U واضح
distinct <adj.> U واضح
distinct U واضح
iuntelligibly U واضح
ditinct U واضح
perspicuous U واضح
explicit U واضح
negative true logic U سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
sharp picture U تصویر واضح
clear proof U دلیل واضح
clarifier U واضح کننده
open and shut U ساده واضح
overt U واضح نپوشیده
open-and-shut U ساده واضح
cleaners U مشخص واضح
clean-cut U مشخص واضح
clean cut U مشخص واضح
lucidly U بطور واضح
luminous U شب نما واضح
self explaining U واضح اشکار
expound U واضح کردن
orotund U قوی و واضح
self-explanatory U واضح اشکار
obvious U واضح بدیهی
clears U بطور واضح
sharp image U تصویر واضح
clear picture U تصویر واضح
plainly U بطور واضح
clear evidence U دلیل واضح
clear U واضح کردن
clear U بطور واضح
clearer U بطور واضح
clearest U واضح کردن
clearest U بطور واضح
clears U واضح کردن
self explanatory U واضح اشکار
unambiguous U واضح روشن
crystal clear U واضح-مبرهن
lucid U واضح درخشان
expounded U واضح کردن
expounding U واضح کردن
expounds U واضح کردن
clearer U واضح کردن
distinctly U بطور واضح
unconcealed U روشن هویدا واضح
enhancing U بهتر یا واضح تر کردن
demystifies U واضح و مبرهن کردن
enhances U بهتر یا واضح تر کردن
documentary photography U عکس واضح وروشن
self explanatory U بدیهی واضح فی نفسه
self explaining U بدیهی واضح فی نفسه
enhanced U بهتر یا واضح تر کردن
enhance U بهتر یا واضح تر کردن
plainly U بطور واضح صریحا"
luculent U نور افشان واضح
enunciation U تلفظ واضح و روشن
diction U تلفظ واضح و روشن
demystifying U واضح و مبرهن کردن
demystified U واضح و مبرهن کردن
demystify U واضح و مبرهن کردن
pellucidly U بطور روشن یا واضح
It was borne in on him. U برای او [مرد] واضح شد.
pseudopodium U تجسم واضح روح
pseudopod U تجسم واضح روح
plain text U متن واضح و اشکار
It dawned upon him. U برای او [مرد] واضح شد.
self-explanatory U بدیهی واضح فی نفسه
open to the public U واضح درنظر عموم
spell out <idiom> U واضح توضیح دادن
eye dialect U لهجهء واضح و هجایی
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
speak up <idiom> U بلندو واضح سخن گفتن
clarifying U واضح کردن توضیح دادن
cts U واضح وروشن جهت ارسال
clarifies U واضح کردن توضیح دادن
clarify U واضح کردن توضیح دادن
blurred U تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring U تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
blurs U تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
Her eyes spoke volumes of despair. U در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
continuity U مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
uncovered U واضح قابل رویت غیر سری
blur U تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
problems U واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem U واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
This would provide an obvious solution [to the problem] . U این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
rhetoric U علم معانی بیان معانی بیان
focusing U واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
enhanced U حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhances U حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing U حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance U حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
hyperfocal distance U نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com