Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
incommunicability
U
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
incommunicableness
U
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
an irrepressible person
U
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
devisor
U
کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث
oversale
U
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
retaliating
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
It is for your own ears.
U
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
indian giver
U
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
circumstance
U
چگونگی
quality
U
چگونگی
qualities
U
چگونگی
condition
U
چگونگی
stating
U
چگونگی
modality
U
چگونگی
states
U
چگونگی
modalities
U
چگونگی
how
U
چگونگی
state
U
چگونگی
state-
U
چگونگی
stated
U
چگونگی
decreasingly
U
چنانکه روبکاهش گذارد
contiguous
U
آنچه اثر می گذارد
it burnsto a white ach
U
چون می سوزدخاکسترسفیدباقی می گذارد
is on the wane
U
رو بزوال یا نقصان می گذارد
manner
U
چگونگی طرز
quality
U
نهاد چگونگی
quality
U
صفت چگونگی
qualities
U
نهاد چگونگی
positioned
U
وضع چگونگی
outwardness
U
چگونگی بیرون
tonality
U
چگونگی صدا
position
U
وضع چگونگی
quality of waters
U
چگونگی ابها
qualities
U
صفت چگونگی
lies
U
موقعیت چگونگی
lie
U
موقعیت چگونگی
lied
U
موقعیت چگونگی
circumstances
U
چگونگی کیفیت
modally
U
از لحاظ چگونگی
irretraceable
U
که نتوان ردانرا گرفت
inexcusably
U
چنانکه نتوان معذوردانست
incomputably
U
بطوریکه نتوان شمرد
irrepressible joy
U
ادمی که نتوان جلواوراگرفت
hig low jack
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را جا می گذارد
I ll pay him back in his own coin .
U
حقش را کف دستش خواهم گذارد
network topology
U
چگونگی استقرار شبکه
the lie of the land
U
چگونگی اوضاع مهثب
inseparably
U
چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly
U
چنانکه نتوان احساس کرد
irrefragably
U
چنانکه نتوان تکذیب کرد
inexpressibly
U
چنانکه نتوان بیان کرد
intangibly
U
چنانکه نتوان درک کرد
immovably
U
چنانکه نتوان جنبش داد
ineffably
U
بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably
U
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
kittle cattle
U
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
You cannot make bricks without straw.
<proverb>
U
بى کاه نتوان خشت ساخت .
golden gate
U
پرتابی در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 راباقی می گذارد
half worcester
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
double pinochle
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
bedpost
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را بجا می گذارد
lily
U
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
do split
U
ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
lilies
U
ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
big four
U
ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
i stated the facts
U
چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
to evolve a fact
U
چگونگی امری را فاهر کردن
incomprehensibly
U
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irrecocilably
U
چنانکه نتوان انرا وفق داد
no enemy is insignificant
U
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
U
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
an inseparable prefix
U
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
irrepressible joy
U
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
incommunicably
U
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inscrutably
U
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incompressibly
U
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irretraceable
U
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
inimitably
U
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
indescribably
U
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
indefeasibly
U
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
inextricably
U
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
illimitably
U
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
irredeemably
U
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
feeder
U
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
Nothing on earth will induce him to go there again.
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
personal service utility
U
کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
feeders
U
مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
perfunctoriness
U
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
paradoxicality
U
چگونگی سخنی که درفاهرمهمل ودرمعنی درست باشد
heat resisting quality
U
حالت و چگونگی مقاومت حرارتی ثبات گرمایشی
irreversibly
U
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
irremissibly
U
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
bot
U
بخشی که شروع فضای ضبط نوار مغناطیسی را علامت می گذارد
waifs
U
اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد
investors
U
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investor
U
کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
permanent structures
U
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
computer literacy
U
دانش کامپیوترها و چگونگی استفاده از انها برای حل مسائل
irreclaimably
U
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
identity of indiscernibles
U
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
salvoes
U
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo
U
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
to give ones heart to a person
U
دل بکسی دادن
drop by
U
بکسی سر زدن
to play a trick on any one
U
بکسی حیله
to spat at
U
تف بکسی انداختن
to play one f.
U
بکسی ناروزدن
to ride one down
U
سواره بکسی
to run across or against
U
بکسی تاخت
snap a person's nose off
U
بکسی پریدن
to face any one down
U
بکسی تشرزدن
snap a person's head off
U
بکسی پریدن
inaccessibily
U
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably
U
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
to give one the knee
U
بکسی تعظیم کردن
to believe in a person
U
بکسی ایمان اوردن
to yearn to
U
بکسی اشتیاق داشتن
bequeaths
U
بکسی واگذار کردن
bequeathing
U
بکسی واگذار کردن
bequeathed
U
بکسی واگذار کردن
to take pity on any one
U
بکسی رحم کردن
to give one the knee
U
بکسی تواضع کردن
to read one a lesson
U
بکسی نصیحت کردن
serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
bequeath
U
بکسی واگذار کردن
to serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی احترام گزاردن
Dont you dare tell anyone .
U
مبادا بکسی بگویی
to give heed to any one
U
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to paddle one's own canoe
U
کار بکسی نداشتن
to serve notice on a person
U
رسما بکسی اخطار کردن
deriding
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
toincrease any one's salary
U
اضافه حقوق بکسی دادن
pull through
U
در سختی بکسی کمک کردن
deride
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person
U
سوء قصدنسبت بکسی کردن
heteroplasty
U
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to pelt some one with stones
U
باسنگ بکسی حمله کردن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
to give one the straight tip
U
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to pelt some one with stones
U
سنگ بکسی پرت کردن
to ply any one with drink
U
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to put a slur on any one
U
لکه بدنامی بکسی چسباندن
power function
U
این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
joint
U
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
fractional reserve banking
U
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
advisory lock
U
قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
to have recourse to a person
U
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
To give somebody a few days grace .
U
بکسی چند روز مهلت دادن
To look fondly at someone .
U
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to serve a legal p on any one
U
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to think highliy of any one
U
نسبت بکسی خوش بین بودن
to swear tre sonagainstany one
U
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to snap one's nose or head off
U
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
prejudice agaiast a person
U
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
favoritism
U
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
patenting
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to show one out
U
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to run in to a person
U
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patent
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson
U
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patented
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
p in favour of a person
U
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
imposition of hands
U
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to stand in one's light
U
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud
U
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
ramdrive.sys
U
در DOS یک فایل پیکربنغی همراه سیستم عامل است که بخشی از حافظه دستیابی مستقیم کامپیوتر را بعنوان یک دیسک کنار می گذارد
goofy foot
U
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
luck penny
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
an impossible hat
U
کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
interlap
U
چگونگی چند چیز که نیمه نیمه روی هم قرار میگیرند
posturing
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
pareto optimality
U
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
printed
U
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
prints
U
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
print
U
بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
Fire cannot be extinguished by fire .
<proverb>
U
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
relative humidity
U
رطوبت نسبی
[مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
blue flag
U
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to lay violent handsonany one
U
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example
U
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com