Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
induced drag
U
پسای لازم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
profile drag
U
پسای مقطع پسای نیمرخ
psi
U
پسای
total drag
U
پسای کل
psi aquarii
U
پسای دلو
wave drag
U
پسای موج
momentum drag
U
پسای ممنتم
profile drag
U
پسای مزاحم
wing drag
U
پسای بال
parastic drag
U
پسای مزاحم
form drag
U
پسای شکل
interference drag
U
پسای داخلی
surface friction drag
U
پسای اصطکاک سطح
induced drag
U
پسای القاء شده
vortex drag
U
پسای جریانهای حلقوی
cooling drag
U
پسای ناشی از خنک کردن موتور
windage
U
کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
charactristic curve
U
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding
U
لازم الاجرا لازم
bindings
U
لازم الاجرا لازم
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
incident
U
لازم
intransitive
U
لازم
obbligato
U
لازم
necessary
U
لازم
incumbents
U
لازم با
necessitous
U
لازم
obligatory
U
لازم
needful
U
لازم
preequisite
U
لازم
requirement
U
لازم
incumbent
U
لازم با
incidents
U
لازم
incidental
U
لازم
irrevocable
U
لازم
assets
U
مواد لازم
it needs not
U
لازم نیست
makings
U
شرایط لازم
imperatives
U
لازم الاجرا
ine horse
U
فاقداسباب لازم
integral part
U
جزء لازم
prerequisites
U
شرط لازم
prerequisite
U
شرط لازم
it is unnecessary
U
لازم نیست
irrevocable contract
U
عقد لازم
necessary conditions
U
شرایط لازم
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
intransitively
U
بطور لازم
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
folderol
U
غیر لازم
requiring
U
لازم دانستن
requisition
U
شرط لازم
requisitioned
U
شرط لازم
requisitioning
U
شرط لازم
requisitions
U
شرط لازم
requiring
U
لازم داشتن
requires
U
لازم داشتن
required
U
لازم دانستن
enforceable
U
لازم الاجرا
required
U
لازم داشتن
require
U
لازم دانستن
hectic
U
دارای تب لازم
imperative
U
لازم الاجرا
requisite
U
شرط لازم
correlative
U
لازم وملزوم
correlative
U
لازم و ملزوم
bindings
U
لازم الاجرا
intransitive
U
فعل لازم
binding
U
لازم الاجرا
due
U
لازم مقرر
sine qua non
U
شرط لازم
interdependent
U
لازم و ملزوم
indispensable
U
لازم الاجرا
requires
U
لازم دانستن
require
U
لازم داشتن
not binding
U
غیر لازم
the needful
U
کار لازم
revocable
U
غیر لازم
needn't
U
لازم نیست
needing
U
لازم بودن
time frame
U
مدت لازم
needed
U
لازم بودن
need
U
لازم بودن
time frames
U
مدت لازم
hard and fast
U
لازم الاجراء
requirements
U
شرایط لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
qualifications
U
شرایط لازم
to d. the need of
U
لازم ندانستن
to become a necessity
U
لازم شدن
the needful
U
اقدام لازم
postulates
U
لازم دانستن
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
postulating
U
لازم دانستن
postulated
U
لازم دانستن
postulate
U
لازم دانستن
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
optimum
U
درجه لازم
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
supplies
U
مواد وتجهیزات لازم
needlessly
U
بطور غیر لازم
sine qua non
U
امر لازم لاینفک
qualified
U
دارای شرایط لازم
unqualified
U
فاقد شرایط لازم
hurdle rate of return
U
نرخ بازده لازم
if need be
U
اگر لازم باشد
cut the mustard
<idiom>
U
به حد استاندارد لازم رسیدن
To make the necessary arrangements.
U
ترتیبات لازم را دادن
irrevocable
U
لازم بائن بلاعزل
you need not fear
U
لازم نیست بترسید
ineligible
U
فاقد شرایط لازم
provisions
U
وسایل لازم توشه ها
necessary condition
U
شرط لازم
[ریاضی]
if necessary
U
اگر لازم باشد
ineligibility
U
فقدان شرایط لازم
it needs to be done carefully
U
اینکارتوجه لازم دارد
unwanted
U
آنچه لازم نیست
raptatory
U
لازم برای شکار
it askes for attention
U
توجه لازم دارد
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
it is required that
U
لازم یا مقر ر است که
raptatorial
U
لازم برای شکار
quantum libet or placet
U
بمقداری که لازم است
needle point to say
U
لازم نیست بشمابگویم که
possessing the necessary qualifications
U
واجد شرایط لازم
hydration water
U
اب لازم برای ابش
wanted
U
خواستن لازم داشتن
avaiiability
U
شرط یا صفت لازم
bounden duty
U
وفیفه واجب یا لازم
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
want
U
خواستن لازم داشتن
enforceable document
U
سند لازم الاجرا
you are required to
U
لازم است شما
disqualifies
U
فاقد شرایط لازم دانستن
climate for growth
U
شرایط لازم برای رشد
requires
U
نیاز داشتن لازم بودن
do the necessary
U
اقدام لازم بعمل اورید
required
U
نیاز داشتن لازم بودن
magic number
U
امتیاز لازم برای قهرمانی
pre condition
U
شرط لازم الاجرای قبلی
fall due
U
لازم التادیه شدن دین
pocket judgment
U
سند قطعی لازم الاجرا
require
U
نیاز داشتن لازم بودن
mantling
U
مواد لازم برای پوشش
I'll need a plot of land .
U
یک قطعه زمین لازم دارم
inseparable preposition
U
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
need
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
wanted clerks
U
دبیر یا نویسنده لازم است
quorum
U
اکثریت لازم برای مذاکرات
Is my presence absolutely necessary?
U
آیا حضور من لازم است؟
requiring
U
نیاز داشتن لازم بودن
A human being should have humanity .
<proverb>
U
آدمى را آدمیت لازم است .
self execuiting
U
دارای ماده لازم الاجرا
draw weight
U
نیروی لازم برای کشیدن زه
It needs to be said that ...
U
لازم هست که گفته بشه که ...
disqualify
U
فاقد شرایط لازم دانستن
duly
U
حسب الوفیفه بقدر لازم
provision
U
اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualified
U
فاقد شرایط لازم دانستن
needing
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
disqualifying
U
فاقد شرایط لازم دانستن
needed
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
check out time
U
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
precautions
U
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
products
U
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
precaution
U
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
barrier material
U
مواد لازم برای ساختن موانع
access time
U
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
decision tree
U
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
undercool
U
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
undermanned
U
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
Reforms are needed in various directions.
U
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
check out time
U
زمان لازم برای تخلیه محل
light is necessary to life
U
روشنایی برای زندگی لازم است
operated
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
i paid his d. wages
U
مزد او را انچه لازم بود دادم
product
U
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
legislation
U
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
operates
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
radar mile
U
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
developments
U
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
cycle time
U
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
compact
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
ineligibly
U
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compacts
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
proceed time
U
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacting
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development
U
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
to e. upon acovnt book
U
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
duration
U
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
engineered performance
U
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
U
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
canonical time unit
U
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com