English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
well got up U پاکیزه حسابی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
arithmetic mean U میانگین حسابی متوسط حسابی
averages U میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged U میانگین حسابی متوسط حسابی
average U میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging U میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression U عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
neatly U پاکیزه
cleaned U پاکیزه
cleanest U پاکیزه
spruces U پاکیزه
spruce U پاکیزه
cleans U پاکیزه
sprucy U پاکیزه
clean limbed U پاکیزه
clean U پاکیزه
briskest U پاکیزه
neater U پاکیزه
neatest U پاکیزه
brisk U پاکیزه
neat U پاکیزه
brisker U پاکیزه
elute U پاکیزه کردن
smooth plaster surface U پاکیزه کردن
trimmest U مرتب پاکیزه
trims U مرتب پاکیزه
natty U پاکیزه ماهر
nattiest U پاکیزه ماهر
nattier U پاکیزه ماهر
clean U پاکیزه کردن
clean house U پاکیزه کردن
trim U مرتب پاکیزه
elution U پاکیزه سازی
do the cleaning U پاکیزه کردن
antiseptics U تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptic U تمیز و پاکیزه مشخص
tidied U پاکیزه منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
decorously U بطور مناسب و پاکیزه
tidying U پاکیزه منظم کردن
tidy U پاکیزه منظم کردن
she is neatly dressed U جامه اش اراسته و پاکیزه است
purer U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
pure U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
purest U پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
i wrote as neatly as he did U من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
she kept her room neat U اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
incalculability U بی حسابی
calculative U حسابی
arithmetical U حسابی
pursang U حسابی
smack dab U حسابی
thorough paced U حسابی
pitched U حسابی
arithmetic U حسابی
arithmetic series U سریهای حسابی
arithmetic relation U رابطه حسابی
arithmetic register U ثبات حسابی
arithmetic statement U حکم حسابی
mean square U یک مربع حسابی
simple mean U میانگین حسابی
arithmetic progression U تصاعد حسابی
areal cook U یک اشپز حسابی
squaring U منظم حسابی
aregular cook U اشپز حسابی
arithmetic check U مقابله حسابی
arithmetic U حسابی حسابگر
roundly U بطور حسابی
arithmetic instruction U دستورالعمل حسابی
square U منظم حسابی
squared U منظم حسابی
arithmetic operation U عملیات حسابی
arithmetic method U روش حسابی
squares U منظم حسابی
arithmetic mean U میانگین حسابی
arithmetic expression U مبین حسابی
arithmetic operation U عمل حسابی
arithmetic sequence U تصاعد حسابی [ریاضی]
to talk sense U حرف حسابی زدن
Now you are talking. That makes sense. U حالااین شد یک حرف حسابی
He is a habitual defaulter. U آدم بد حسابی است
Put on some decent clothes. U یک لباس حسابی تنت کن
To pay someone handsomely. U به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
He thrashed his son soundly . U پسرش را حسابی کتک زد
roll out the red carpet <idiom> U حسابی پذیرایی کردن
dishonored U بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring U بد حسابی عدم پرداخت
now you're talking U این شدحرف حسابی
i have caught a thorough chill U سرمای حسابی خورده ام
he is no less than a gambler U قمارباز حسابی است
arithmetic shift U تغییر مکان حسابی
arithmetic function U تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function U تابع حسابی [ریاضی]
number-theoretic function U تابع حسابی [ریاضی]
dishonours U بد حسابی عدم پرداخت
dishonouring U بد حسابی عدم پرداخت
dishonors U بد حسابی عدم پرداخت
dishonour U بد حسابی عدم پرداخت
dishonoured U بد حسابی عدم پرداخت
to play up U درست و حسابی بازی کردن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
arithmetic operator U نشان حسابی عملگر ریاضی
I was totally tongue-tied. U زبانم حسابی بند آمد
He is a decent fellow(guy,chap) U طرف آدم حسابی است
not on any account U اصلا روی هیچ حسابی
lay into a person U کسی را کتک حسابی زدن
She gave us quite a decent dinner. U یک شام خیلی حسابی به ماداد
He always pays on the nail. U آدم خوش حسابی است
My good fello,why didnt you tell me? U آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
detailed U حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
Give the room a good clean. U اتاق را حسابی جمع وجور کردن
This dress is quite the thing. U این لباس چیز حسابی است
We are quits. We are even. U دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
We had a nice long walk today. U امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
He threatened to thrash the life out of me. U مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
You wouldnt be here if you had any sense U اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We dont have qualified personnel in this company. U دراین شرکت آدم حسابی نداریم
variance U میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
to be on the razzle U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
root mean square U ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
operates U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate U از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
centroid U در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
arithmetic instruction U دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
arithmetic register U ثبات حسابی ثبات محاسباتی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com