Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
change horses in midstream
<idiom>
U
وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
maps
U
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map
U
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
letter of recall
U
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
conformal projection
U
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
plotted
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
emcees
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee
U
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
mapping
U
نقشه کشی کردن تهیه نقشه
lord high stew of england
U
رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general
U
رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
strategies
U
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
U
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
public relations officers
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
U
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
patronised
U
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises
U
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize
U
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized
U
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes
U
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
line route map
U
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan
U
نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
emcee
U
رئیس تشریفات کردن
emcees
U
رئیس تشریفات کردن
hyetography
U
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
cartographers
U
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
cartographer
U
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
control map
U
نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
republic
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
U
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
schoolmaster
U
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
schoolmasters
U
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
topographic map
U
نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
stripping
U
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
storage map
U
نقشه انباره نقشه انبارش
reduction
U
کوچک کردن نقشه
reductions
U
کوچک کردن نقشه
scheme
U
نقشه طرح کردن
map reading
U
نقشه خوانی کردن
schemes
U
نقشه طرح کردن
schemed
U
نقشه طرح کردن
setting out
U
پیاده کردن نقشه
mapping
U
نقشه برداری کردن
to foil a plan
U
نقش بر آب کردن نقشه ای
altitude tints
U
گویا کردن نقشه
to spoil ones game
U
نقشه یاکارکسیراخراب کردن
to foil a plan
U
خنثی کردن نقشه ای
map orientation
U
توجیه کردن نقشه
To roll up the map. ,
U
نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
photo interpretation
U
نقشه کردن عکس هوایی
machinate
U
نقشه کشیدن تدبیر کردن
to torpedo
U
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
compass
U
نقشه کشیدن اختراع کردن
orthographic
U
تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
reconstitute
U
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituted
U
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes
U
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituting
U
تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
to plan a building
U
نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
back-up
U
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
U
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
plan
U
طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
plans
U
طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
reseau
U
شبکه بندی کردن عکس برای انطباق ان با نقشه
geodesy
U
نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
map sheet
U
شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
vignetting
U
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
lattices
U
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice
U
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
recredential
U
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
spandrel
U
لچک
[در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
outline assembly drawing
U
نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
common control
U
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
map compilation
U
تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
geodetic datum
U
سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
projection print
U
روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
target materials
U
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
bench mark
U
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
computer aided design and drafting
U
طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
fix
U
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fixes
U
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
bessel method
U
پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
polar stereographic
U
سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی
trimsize
U
اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه
grid navigation
U
ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه
projection
U
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
projections
U
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
trig list
U
لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده
hill shading
U
سایه زدن ارتفاعات و تپه هاروی نقشه رنگ کردن ارتفاعات در عکس جهت تابش نور خورشید
wardens
U
رئیس
syndic
U
رئیس
director generals
U
رئیس کل
directors
U
رئیس
director general
U
رئیس کل
leader
U
رئیس
leaders
U
رئیس
directors general
U
رئیس کل
warden
U
رئیس
header
U
رئیس
headers
U
رئیس
headman
U
رئیس
provost
U
رئیس
provosts
U
رئیس
chief
U
رئیس
administers
U
رئیس
administering
U
رئیس
administered
U
رئیس
administer
U
رئیس
presidents
U
رئیس
headmen
U
رئیس
sheikh
U
رئیس
sheikhs
U
رئیس
sheiks
U
رئیس
commandants
U
رئیس
president
U
رئیس
head
U
رئیس
head master
U
رئیس
sheik
U
رئیس
chiefs
U
رئیس
chairman
U
رئیس
superintendent
U
رئیس
superintendents
U
رئیس
chairmen
U
رئیس
ruler
U
رئیس سر
rulers
U
رئیس سر
headsman
U
رئیس
administrators
U
رئیس
administrator
U
رئیس
Deans
U
رئیس
Dean
U
رئیس
warden
U
رئیس
higher up
U
رئیس
director
U
رئیس
superior
U
رئیس
masters
U
رئیس
superiors
U
رئیس
commandant
U
رئیس
mugwump
U
رئیس
master
U
رئیس
mastered
U
رئیس
chairmen
U
رئیس جلسه
anchor man
U
رئیس گروه
anchor men
U
رئیس گروه
anchormen
U
رئیس گروه
hierarch
U
رئیس روحانی
mess president
U
رئیس باشگاه
chairperson
U
رئیس جلسه
gun captain
U
رئیس توپ
heresiarch
U
رئیس رافضیون
heguman
U
رئیس دیر
harbor master
U
رئیس بندر
Prime Minister
U
رئیس الوزرا
Prime Ministers
U
رئیس الوزرا
harbour master
U
رئیس بندر
beach master
U
رئیس بارانداز
chairman
U
رئیس جلسه
head mistress
U
خانم رئیس
head of business firm
U
رئیس تجارتخانه
chairpersons
U
رئیس جلسه
staff manager
U
رئیس کارگزینی
podesta
U
رئیس شهربانی
arches
U
موذی رئیس
chieftains
U
رئیس قبیله
arch
U
موذی رئیس
stationmaster
U
رئیس ایستگاه
stationmasters
U
رئیس ایستگاه
vice chancellor
U
نایب رئیس
vice-chancellor
U
نایب رئیس
vice-chancellors
U
نایب رئیس
abbot
U
رئیس راهبان
jurat
U
رئیس شهرداری
He is in bad with the boss.
U
با رئیس اش بد است
kapell meister
U
رئیس ارکستر
arch-
U
موذی رئیس
wardens
U
رئیس زندان
warden
U
رئیس زندان
mint master
U
رئیس ضرابخانه
station master
U
رئیس ایستگاه
sagamore
U
رئیس ایل
surgeon
U
رئیس بهداری
veep
U
نایب رئیس
premier
U
مهمتر رئیس
premiers
U
مهمتر رئیس
shop steward
U
رئیس گروه
shop stewards
U
رئیس گروه
vice president
U
معاون
[رئیس]
sheik
U
رئیس قبیله
leadden limbs
U
رئیس اسپ
surgeons
U
رئیس بهداری
phylarch
U
رئیس قبیله
the pro tem chief
U
رئیس موقت
chamberlains
U
رئیس خلوت
chamberlain
U
رئیس خلوت
section chief
U
رئیس قبضه
Chiefs of Staff
U
رئیس ستاد
Chief of Staff
U
رئیس ستاد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com