Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
i do it at odd moments
U
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I've been doing it for nine years.
U
من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
i had a quiet read
U
فرصت پیدا کردم
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
U
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
bench jockey
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
U
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
i'll warrant
U
اطمینان میدهم
i warrant
U
قول میدهم
i will go
U
قول میدهم
i promise to come
U
قول میدهم بیایم
i teach him persian
U
من به او فارسی درس میدهم
To put in an appearance .
U
نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
i take you at your world
U
قول شما را سند قرار میدهم
i would sooner die than lie
U
مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
i give you my world for it
U
قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to prove my vow i give my hand
برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
time
U
فرصت
season
U
فرصت
seasons
U
فرصت
space
U
فرصت
seasoned
U
فرصت
occasion
U
فرصت
breather
U
فرصت
occasions
U
فرصت
occasioning
U
فرصت
deliberates
U
با فرصت
breathers
U
فرصت
deliberating
U
با فرصت
occasioned
U
فرصت
deliberated
U
با فرصت
deliberate
U
با فرصت
spaces
U
فرصت
char
U
فرصت
chare
U
فرصت
deliberation
U
فرصت
oportunity
U
فرصت
times
U
فرصت
opportunity
U
فرصت
timed
U
فرصت
at one's leisure
U
سر فرصت
opportunities
U
فرصت
deliberate attack
U
تک با فرصت
chars
U
فرصت
charring
U
فرصت
deliberations
U
فرصت
chanced
U
فرصت بل گرفتن
tidewaiter
U
درانتظار فرصت
chanced
U
فرصت مجال
make time
U
فرصت کردن
chance
U
فرصت بل گرفتن
chance
U
فرصت مجال
tidewaiter
U
مترصد فرصت
chances
U
فرصت مجال
occasions
U
فرصت مناسب
opportunism
U
فرصت طلبی
head starts
U
فرصت برتری
last-ditch
U
آخرین فرصت
chancing
U
فرصت بل گرفتن
chancing
U
فرصت مجال
market opportunity
U
فرصت بازار
chances
U
فرصت بل گرفتن
timed
U
فرصت موقع
timed
U
فرصت مجال
occasioned
U
فرصت مناسب
foot in the door
<idiom>
U
گشایش یا فرصت
occasion
U
فرصت مناسب
opportunity cost
U
هزینه فرصت
time
U
فرصت موقع
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت
time
U
فرصت مجال
deliberate defense
U
پدافند با فرصت
leisure
U
فرصت مجال
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
to wait one's leisure
U
پی فرصت گشتن
breathing gap
U
فرصت سر خاراندن
times
U
فرصت موقع
head start
U
فرصت برتری
at leisure
U
فرصت دار
occasioning
U
فرصت مناسب
times
U
فرصت مجال
opportunist
U
فرصت طلب
vantage
U
تفوق فرصت
betimes
U
در اولین فرصت
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
at your earliest convenience
U
در اولین فرصت مناسب
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
on the first occasion
U
در نخستین وهله یا فرصت
opportunity to invest
U
فرصت سرمایه گذاری
I'm up to my ears
<idiom>
U
فرصت سر خاراندن ندارم
snapat the chance
U
فرصت را در اغوش بگیر
to cathan an opportunity
U
فرصت راغنیمت شمردن
deadlines
U
سررسید اخرین فرصت
deadline
U
سررسید اخرین فرصت
lurk
U
درانتظار فرصت بودن
lurks
U
درانتظار فرصت بودن
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
Go while the going is good .
U
تا فرصت با قی است برو
gain opportunity
U
فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance
U
فرصت راغنیمت شمرد
deliberate crossing
U
عبور با فرصت از رودخانه
to seize the opportunity
U
فرصت را غنیمت شمردن
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
To seize an opportunity .
U
فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
lurking
U
درانتظار فرصت بودن
lurked
U
درانتظار فرصت بودن
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
temporizer
U
فرصت طلب ومسامحه کار
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
deliberate breaching
U
نفوذ با فرصت در میدان مین
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
U
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
He is an opportunist.
U
آدم فرصت طلبی است
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
U
این فرصت را از دست ندهید
shots
U
فرصت ضربت توپ بازی
shot
U
فرصت ضربت توپ بازی
underdogs
U
فرصت برد به حریف ندادن
underdog
U
فرصت برد به حریف ندادن
extra-
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra
U
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
I dont have time to go to the movies .
U
فرصت نمی کنم به سینما بروم
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
This is my last chance .
U
این برایم آخرین فرصت است
chancing
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge
U
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
leisure hours
U
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chanced
U
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate breaching
U
پاک کردن با فرصت میدان مین
Before it is too late . while one has the chance .
U
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
deliberate
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating
U
عملیات با فرصت پیش بینی شده
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
U
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I had no opportunity to discuss the matter .
U
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steal
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
U
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
prosilient
U
پیدا
apparent
U
پیدا
in a good light
U
پیدا
indiscernible able
U
نا پیدا
visibility
U
پیدا
phenomenal
U
پیدا
phenomenally
U
پیدا
axiomatical
U
پیدا
visible
U
پیدا
a rare bird
U
کم پیدا
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
turn up
<idiom>
U
پیدا شدن
to figure up
پیدا کردن
exposures
U
پیدا شدن
trover
U
چیز پیدا ده
exposure
U
پیدا شدن
find
U
پیدا کردن
to pluck up one's heart
U
دل پیدا کردن
smell out
U
با بو پیدا کردن
spottable
U
پیدا کردنی
to look up
U
پیدا کردن
to search out
U
پیدا کردن
scholastic agent
U
شاگرد پیدا کن
to pick up
U
پیدا کردن
pin point
U
پیدا کردن
finds
U
پیدا کردن
raise its head
U
پیدا شدن
detected
U
پیدا کردن
average
U
پیدا کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com