Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
catch-22
<idiom>
U
هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
walk (all) over
<idiom>
U
انجام هرکاری که دوست داشته باشه
there is a time for everything
U
هرکاری وقتی
bedding
U
بنیاد و اساس هرکاری
There is always a right way of doing everything.
U
هرکاری راهی دارد
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
following my lead
U
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
fulfillment
U
انجام
performance
U
انجام
accomplishment
U
انجام
sequels
U
انجام
sequel
U
انجام
terminuse ad quem
U
انجام
implements
U
انجام
execution
U
انجام
performances
U
انجام
end all
U
انجام
effectuation
U
انجام
compietion
U
انجام
at last
U
سر انجام
fulfilment
U
انجام
implementing
U
انجام
commissions
U
انجام
commissioning
U
انجام
commission
U
انجام
implementation
U
انجام
enforcement
U
انجام
implementation
U
انجام
transaction
U
انجام
achievement
U
انجام
consummation
U
انجام
completion
U
انجام
achievements
U
انجام
implement
U
انجام
implemented
U
انجام
processing of the order
U
انجام سفارش
put on
U
انجام دادن
honors
U
انجام تعهد
performable
U
انجام دادنی
honoring
U
انجام تعهد
stand to
U
انجام دادن
parform
U
انجام دادن
feasibility
U
توانایی انجام
char
U
انجام دادن
charring
U
انجام دادن
accomplishing
U
انجام دادن
accomplishes
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
actions
U
انجام کاری
godspeed
U
پایان انجام
action
U
انجام کاری
honored
U
انجام تعهد
non performance
U
عدم انجام
accomplished
U
انجام شده
furnishing
U
انجام دادن
to carry into execution
U
انجام دادن
to carry through
U
انجام دادن
to do a thing the right way
U
انجام دادن
to follow out
U
انجام دادن
to go through
U
انجام دادن
to make good
U
انجام دادن
to put through
U
انجام دادن
covers
U
انجام دادن
coverings
U
انجام دادن
cover
U
انجام دادن
to bring to effect
U
انجام دادن
to bring to an issve
U
انجام دادن
sonsy
U
نیک انجام
make something happen
U
به انجام رساندن
the d. of duty
U
انجام وفیفه
effected
U
انجام دادن
to be fulfilled
U
انجام گرفتن
implement
U
انجام دادن
conclusions
U
انجام نتیجه
conclusion
U
انجام نتیجه
furnishes
U
انجام دادن
furnish
U
انجام دادن
thrust line
U
خط حمله خط انجام تک
implementing
U
انجام دادن
unfulfilled
U
انجام نشده
fulfils
U
انجام دادن
repeat
U
باز انجام
fulfills
U
انجام دادن
accomplishable
U
انجام دادنی
accomplisher
U
انجام دهنده
fulfilling
U
انجام دادن
repeats
U
باز انجام
fulfilled
U
انجام دادن
achiever
U
انجام دهنده
fulfil
U
انجام دادن
done
U
انجام شده
manipulation
U
انجام با مهارت
implements
U
انجام دادن
out-and-out
U
انجام شده
out and out
U
انجام شده
effecting
U
انجام دادن
effect
U
انجام دادن
effectual
U
انجام شدنی
repetitions
U
باز انجام
repetition
U
باز انجام
successful
U
نیک انجام
implemented
U
انجام دادن
performing
U
انجام دهنده
administer
انجام دادن
carry out
U
انجام دادن
from a to izzard
U
از اغاز تا انجام
from beginning to end
U
ازابتداتا انجام
from first to last
U
ازاغازتا انجام
fulfill
U
انجام دادن
honouring
U
انجام تعهد
fulfit
U
انجام دادن
pays
U
انجام دادن
paying
U
انجام دادن
pay
U
انجام دادن
honoured
U
انجام تعهد
honour
U
انجام تعهد
functor
U
انجام دهنده
for doing it
U
برای انجام ان
honours
U
انجام تعهد
performs
U
انجام دادن
chare
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
completion of a contract
U
انجام یک قرارداد
complier
U
انجام دهنده
do up
U
انجام دادن
perform
U
انجام دادن
executable
U
انجام پذیر
feasance
U
انجام کار
finalization
U
انجام رسانی
go through
U
انجام دادن
unaccomplished
U
انجام نشده
put inpractice
U
به انجام رساندن
put ineffect
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
actualize
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
make something happen
U
انجام دادن
carry into effect
U
انجام دادن
carry into effect
U
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
U
انجام شدنی
practicable
<adj.>
U
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
U
انجام شدنی
manageable
<adj.>
U
انجام شدنی
makeable
<adj.>
U
انجام شدنی
carry out
U
به انجام رساندن
make out
<idiom>
U
انجام دادن
makable
[spv. makeable]
<adj.>
U
انجام شدنی
feasible
<adj.>
U
انجام شدنی
doable
<adj.>
U
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
U
انجام شدنی
put inpractice
U
انجام دادن
put ineffect
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
bring inbeing
U
انجام دادن
carry out
U
انجام دادن
execute
U
انجام دادن
bring inbeing
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
انجام دادن
make a reality
U
انجام دادن
put into practice
U
انجام دادن
put into effect
U
انجام دادن
bring into being
U
انجام دادن
execute
U
به انجام رساندن
implement
U
انجام دادن
carry ineffect
U
انجام دادن
actualize
U
انجام دادن
actualise
[British]
U
انجام دادن
bring into being
U
به انجام رساندن
put into effect
U
به انجام رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
make a reality
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
pending
U
در دست انجام
accomplish
U
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
U
انجام پذیر
dispatches
U
انجام سریع
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com