English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to overgrown one's strenght U نسبت به نیروی خود زیادبزرگ شدن
to overgrown oneself vref U نسبت به نیروی خود زیادبزرگ شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overjump U نسبت به نیروی خود زیادپریدن
lag rate U نسبت کسری نیروی انسانی
power to weight ratio U نسبت وزن اتومبیل به نیروی اسب ان
coulomb's law U نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
magneto electricity U نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
juggernauts U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque U نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
e.m.f U force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
expeditionary U نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army U پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
electromotive force U نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land U زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force U نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy U نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force U نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion U حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force U نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
naval aviation U قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower U نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
free gyroscope U نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
geomagnetism U نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
army aircraft U هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps U نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
commandant of marine corps U فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command U قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight U نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
attached strength U استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
towards U نسبت به
relational U نسبت
quotients U نسبت
in the ratio of U به نسبت
t ratio U نسبت تی
the rat of to U نسبت دو به سه
quotient U نسبت
than U نسبت به
in relation to U نسبت به
proportions U نسبت
proportion U نسبت
in respect of U نسبت به
in respect of U به نسبت
respect U نسبت
respects U نسبت
in regard to U نسبت به
in regard of U نسبت به
in proprotion to U نسبت به
format U نسبت
formats U نسبت
kinship U نسبت
rapport U نسبت
ratios U نسبت
ratio U نسبت
in connexion with U نسبت به
with respect to U نسبت به
as compared to U نسبت به
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
uncross U نسبت
bearing U نسبت
apropos of U نسبت به
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
rate U نسبت
rates U نسبت
cognation U نسبت
relation U نسبت
proportional U به نسبت
to U تا نسبت به
favouritism U مساعدت نسبت به
ascribes U نسبت دادن
visibility U نسبت دید
lay to U نسبت دادن به
ascribed U نسبت دادن
ascribe U نسبت دادن
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
rate U اندازه نسبت
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
operating ratio U نسبت عملیاتی
one's complement U متمم نسبت به یک
regard U باره نسبت
relation U رابطه نسبت
ascribable U نسبت دادنی
nines complement U متمم نسبت به 9
credits U نسبت دادن
crediting U نسبت دادن
blood U نسبت خویشاوندی
credited U نسبت دادن
mole ratio U نسبت مولی
mobility ratio U نسبت تحرک
credit U نسبت دادن
rates U اندازه نسبت
correspondingly U بهمان نسبت
ascribing U نسبت دادن
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
imputing U نسبت دادن
imputes U نسبت دادن
imputed U نسبت دادن
impute U نسبت دادن
fineness ratio U نسبت فرافت
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
into U نسبت به مقارن
impluse ratio U نسبت ایمپولز
glide ratio U نسبت سریدن
hit ratio U نسبت اصابت
image ratio U نسبت تصویر
impedance ratio U نسبت امپدانس
imputable U نسبت دادنی
imputation U نسبت دادن
impluse ratio U نسبت ضربه
absorption ratio U نسبت جذب
attribute U نسبت دادن
feedback ratio U نسبت فیدبک
factor proportion U نسبت عوامل
advalorem U به نسبت قیمت
affine U نسبت سلبی
relationship U وابستگی نسبت
abundance U نسبت فراوانی
relationships U وابستگی نسبت
affine U نسبت ازدواجی
ionic ratio U نسبت یونی
inverse ratio U نسبت معکوس
feedback ratio U نسبت پس خوراند
abundance ratio U نسبت فراوانی
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
oxygen ration U نسبت اکسیژن
connection U بستگی نسبت
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
connexions U بستگی نسبت
activity ratio U نسبت فعالیت
concentration ratio U نسبت تمرکز
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
settlement ratio U نسبت نشست
two's complement U متمم نسبت به دو
shunt ratio U نسبت شنت
distribution ratio U نسبت توزیع
deposit ratio U نسبت سپرده
strength ratio U نسبت استحکام
attributing U نسبت دادن
self relative U نسبت بخود
roundness U نسبت گردی
attributes U نسبت دادن
saving ratio U نسبت پس انداز
scale down U به نسبت ثابت
scalling factor U نسبت اشل
selection ratio U نسبت گزینش
stress ratio U نسبت تنش
correlation ratio U نسبت همبستگی
percentage U نسبت یا درصد
control ratio U نسبت فرمان
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
compression ratio U نسبت تراکم
to do by U رفتارکردن نسبت به
to put down U نسبت دادن
contact ratio U نسبت تماس
percentages U نسبت یا درصد
toward U بطرف نسبت به
transmissivity U نسبت فرافرستی
ten's complement U متمم نسبت به 01
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
current ratio U نسبت جاری
transformation ratio U نسبت تبدیل
attribution U نسبت دادن
cash ratio U نسبت نقدینگی
viscosity ratio U نسبت گرانروی
relativization U نسبت دادن
regarded U باره نسبت
progressive ratio U نسبت تصاعدی
cost benefit ratio U نسبت فایده
aspect ratio U نسبت صفحه
weight ratio U نسبت وزن
water cement ratio U نسبت اب و سیمان
prorenata U نسبت موافق
proximity of blood U قرابت نسبت
ratio detector U اشکارساز نسبت
progenitorship U نسبت جدی
us U نسبت بما
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
aspect ratio U نسبت تصویر
aspect ratio U نسبت دید
assion U نسبت دادن
baud rate U نسبت باود
porosity U نسبت روزنه ها
bear on U نسبت داشتن
price ratio U نسبت قیمت
velocity ratio U نسبت سرعت
transformer ratio U نسبت مبدل
recycle ratio U نسبت بازگردانی
bypass ratio U نسبت کنارگذاری
regards U باره نسبت
void ratio U نسبت منفذها
error ratio U نسبت خطا
reduction ratio U نسبت کاهش
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com