Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Could you lend me some money ?
U
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
conversion
U
استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions
U
استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
kadarite
U
قدری
predestinarian
U
قدری
fatalistic
U
قدری
some
U
قدری
somewhat
U
قدری
piece
U
قدری
pieces
U
قدری
farther
U
بعلاوه قدری
nappies
U
قدری مست
nappy
U
قدری مست
something
U
تا اندازهای قدری
latish
U
قدری دیر
equipotentiality
U
هم توانی
ambidextrality
U
دو سو توانی
ambidexterity
U
دو سو توانی
infirmity
U
نا توانی
impuissance
U
نا توانی
Give a pull at the rope .
U
سر طناب را یک قدری بکش
Make some room here.
U
یک قدری اینجا جا باز کن
exponential curve
U
منحنی توانی
power spectrum
U
طیف توانی
power function
U
تابع توانی
power law
U
قانون توانی
he brought more money
U
قدری دیگر پول اورد
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
Come forward a little (little bit)more.
U
یک قدری دیگه بیا جلو
predestinarianism
U
پیروی از فلسفه قدری وجبری
power series
U
سری توانی
[ریاضی]
Can you stay over night?
U
می توانی شب را با ما (نزد ما ) بمانی ؟
Lets go for a walk ( stroll) .
U
برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
Shall wd go for awalk ? shall we go and stretch our legs .
U
میل دارید قدری قدم بزنیم ؟
Can you wait until tommorrow?
U
می توانی تافردا صبر کنی ؟
internal power
U
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
The coa is a little short in the sleeves .
U
آستین های این کت یک قدری کوتاه است
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .
U
لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
Can you prove it to me?
U
آیا می توانی آنرا به من ثابت کنی ؟
See if you can regulate the expenditures .
U
ببین می توانی هزینه ها رامنظم کنی
you can't have it both ways.
<idiom>
U
نمی توانی هم خدا را بخواهی و هم خرما.
You can be sure of that!
U
در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
Could you watch my bag
[for me]
until I get back?
U
آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
Can you reckon the cost of the trip?
U
هزینه سفر رامی توانی حساب کنی ؟
You can lift the piano alone.
U
تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
I wasnt drunk , but just tight.
U
مست نبودم فقط کله ام قدری گرم شده بود
See if you can unite the dead knot .
U
ببین این گره کور را می توانی باز کنی
exponent
U
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponents
U
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
full
U
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
fullest
U
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
liability to disease
U
بدهی
indebtedness
U
بدهی
due
U
بدهی
liabilities
U
بدهی
debit
U
بدهی
debiting
U
بدهی
debited
U
بدهی
debt
U
بدهی
debts
U
بدهی
debits
U
بدهی
liability
U
بدهی
debt perpetrator
U
مرتکب بدهی
legal liability
U
بدهی قانونی
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
liability insurance
U
بیمه بدهی
debit note
U
صورتحساب بدهی
floating debt
U
بدهی متغیر
due bill
U
سند بدهی
debt burden
U
بار بدهی
national debt
U
بدهی ملی
to be in debt
U
بدهی داشتن
the d. of a debt
U
پرداخت بدهی
public debt
U
بدهی دولت
private debt
U
بدهی خصوصی
debt perpetrator
U
خطاکار در بدهی
oxygen debt
U
بدهی اکسیژن
net debt
U
بدهی خالص
to get into debt
U
بدهی پیداکردن
debit card
U
کارت بدهی
debits
U
ستون بدهی
absolute liability
U
بدهی مطلق
acknowladgement of debt
U
قبول بدهی
acknowledgement of debt
U
اقرار به بدهی
admission of liability
U
قبول بدهی
an active debt
U
بدهی با ربح
arrear
U
بدهی پس افتاده
arrear
U
بدهی معوق
bank overdraft
U
بدهی به بانک
book debts
U
بدهی دفتری
debited
U
حساب بدهی
credit notes
U
سند بدهی
liquidation
U
پرداخت بدهی
debits
U
حساب بدهی
back
U
بدهی پس افتاده
backs
U
بدهی پس افتاده
debiting
U
ستون بدهی
debt
U
بدهی داشتن
debiting
U
حساب بدهی
debited
U
ستون بدهی
credit note
U
سند بدهی
capital liability
U
بدهی سرمایه
capital liability
U
بدهی درازمدت
debts
U
بدهی داشتن
debit
U
حساب بدهی
debit
U
ستون بدهی
promissory notes
U
سند بدهی
current liability
U
بدهی جاری
promissory notes
U
برگه بدهی
contingent liability
U
بدهی احتمالی
contingent liability
U
بدهی اتفاقی
promissory note
U
برگه بدهی
promissory note
U
سند بدهی
collective liability
U
بدهی جمعی
up to the eyes in debt
U
تا گردن زیر بدهی
debits
U
در ستون بدهی گذاشتن
debited
U
در ستون بدهی گذاشتن
rebate
U
پرداخت قسمتی از بدهی
debiting
U
در ستون بدهی گذاشتن
deep in debt
U
تا گردن زیر بدهی
defaults
U
عدم پرداخت بدهی
defaulting
U
عدم پرداخت بدهی
defaulted
U
عدم پرداخت بدهی
default
U
عدم پرداخت بدهی
due
U
بدهی موعد پرداخت
rebates
U
پرداخت قسمتی از بدهی
liquidation
[of something]
U
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
consolidated debt
U
بدهی یک کاسه شده
realization
[American E]
[of something]
U
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
realisation
[British E]
[of something]
U
پرداخت بدهی
[اقتصاد]
i paid the debt plus interest
U
بدهی را با بهره ان دادم
monetization
U
پرداخت نقدی بدهی
chargeable
U
قابل بدهی یا پرداخت
charge account
U
حساب بدهی مشتری
embarrassed with debts
U
زیر بار بدهی
to pay one's way
U
بدهی بهم نزدن
debit
U
در ستون بدهی گذاشتن
To be in debt up to ones ears.
U
غرق بدهی بودن
solvency
U
توانایی پرداخت بدهی
emcumbered with debts
U
زیر بار قرض یا بدهی
debiting
U
به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit
U
به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits
U
به حساب بدهی کسی گذاشتن
to keep ones he above water
O
از زیر بدهی بیرون آمدن
debited
U
به حساب بدهی کسی گذاشتن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
Do you have an extra pen to lend me?
U
یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
amortization
U
پرداخت بدهی به اقساط مساوی
to pay off a debt
[mortgage]
U
بدهی
[رهنی]
را قسطی پرداختن
insolvency
U
عدم توانایی در پرداخت بدهی
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
omittance is no quit tance
U
بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
pay off
U
با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
monetization
U
پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
debt of record
U
بدهی قانونی record of court محکوم به
billing
U
صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
working capital
U
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
debt discount
U
تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
tax avoidance
U
اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit
U
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits
U
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
Could you move the table a little bit ?
U
ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
debt of honour
U
بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
elegit
U
حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
delegatee
U
کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
judgement dept
U
بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
lien
U
حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
good riddance
<idiom>
U
وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation
U
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill
U
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com