English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tousle U مچاله کردن نزاع
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rumple U مچاله کردن
crumpled U مچاله کردن
crumple U مچاله کردن
crumpling U مچاله کردن
rumpling U مچاله کردن
crush U مچاله کردن
crumples U مچاله کردن
rumpled U مچاله کردن
crushes U مچاله کردن
rumples U مچاله کردن
crushed U مچاله کردن
scrunching U بهم فشردن مچاله کردن
scrunched U بهم فشردن مچاله کردن
gauffer U چین دار یا مچاله کردن
scrunches U بهم فشردن مچاله کردن
scrunch U بهم فشردن مچاله کردن
tussles U نزاع کردن
jar U نزاع کردن
dispute U نزاع کردن
jarred U نزاع کردن
to pull caps U نزاع کردن
fight U نزاع کردن
jars U نزاع کردن
fights U نزاع کردن
tussling U نزاع کردن
quarrel U نزاع کردن
disputed U نزاع کردن
wrangling U نزاع کردن
wrangles U نزاع کردن
wrangled U نزاع کردن
flite U نزاع کردن
quarrels U نزاع کردن
wrangle U نزاع کردن
to fall out U نزاع کردن
tussle U نزاع کردن
quarrelling U نزاع کردن
disputing U نزاع کردن
quarreling U نزاع کردن
tussled U نزاع کردن
disputes U نزاع کردن
quarreled U نزاع کردن
quarrelled U نزاع کردن
brawling U نزاع وجدال کردن
scrapping U نزاع اوراق کردن
scrapped U نزاع اوراق کردن
scrap U نزاع اوراق کردن
brawl U نزاع وجدال کردن
scraps U نزاع اوراق کردن
brawls U نزاع وجدال کردن
brawled U نزاع وجدال کردن
To go for each other. U بیکدیگر پریدن ( نزاع کردن )
To come to blows . U دست به یقه شدن ( نزاع کردن )
crumple U مچاله
crumpled U مچاله
crumples U مچاله
crumpling U مچاله
snuggles U مچاله شدن
snuggle U مچاله شدن
snuggling U مچاله شدن
snuggled U مچاله شدن
papier mache U کاغذ مچاله
tousy U پریشان مچاله
strive U جدوجهد کردن نزاع کردن
strived U جدوجهد کردن نزاع کردن
striven U جدوجهد کردن نزاع کردن
strives U جدوجهد کردن نزاع کردن
striving U جدوجهد کردن نزاع کردن
bumped U بار مچاله شده
She scrunched the handkerchief into a ball. U او [زن] دستمال جیب خود را به یک توپ مچاله کرد.
scuffled U نزاع
dissension U نزاع
scuffles U نزاع
quarreled U نزاع
wrangling U نزاع
scuffling U نزاع
jarring U نزاع
waned U نزاع
quarrelled U نزاع
brangle U نزاع
scuffle U نزاع
quarrelling U نزاع
rowed U نزاع
rows U نزاع
tussle U نزاع
disputing U نزاع
row U نزاع
quarrels U نزاع
contretemps U نزاع
tussles U نزاع
quarrel U نزاع
wars U نزاع
fussed U نزاع
tussling U نزاع
wrangle U نزاع
waning U نزاع
wrangled U نزاع
wane U نزاع
fussing U نزاع
wanes U نزاع
fusses U نزاع
tussled U نزاع
war U نزاع
wrangles U نزاع
fuss U نزاع
quarreling U نزاع
affray U نزاع
battling U نزاع
dustup U نزاع
faction U نزاع
sparred U نزاع
disputes U نزاع
dispute U نزاع
factions U نزاع
disputed U نزاع
battled U نزاع
battle U نزاع
strife U نزاع
hotwar U نزاع
falling out U نزاع
spars U نزاع
falling-out U نزاع
battles U نزاع
fighting U نزاع
spar U نزاع
strifeless U بی نزاع
embroilment U نزاع
frays U نبرد نزاع
disputes U منازعه نزاع
disputes U مشاجره نزاع
barrator U اهل نزاع
embroils U به نزاع انداختن
contention U مشاجره نزاع
embroil U به نزاع انداختن
embroiled U به نزاع انداختن
contentions U مشاجره نزاع
embroiling U به نزاع انداختن
disputed U منازعه نزاع
disputing U مشاجره نزاع
disputing U منازعه نزاع
squeals U دعوا نزاع
dissentious U نزاع جو موردنزاع
fray U نبرد نزاع
contentiousness U نزاع طلبی
militancy U نزاع طلبی
discord U دعوا نزاع
wars U محاربه نزاع
frayed U نبرد نزاع
the root of dispute U مایه نزاع
dispute U منازعه نزاع
war U محاربه نزاع
squeal U دعوا نزاع
disputed U مشاجره نزاع
squealed U دعوا نزاع
dispute U مشاجره نزاع
quarrelsomely U نزاع طلبانه
contested area U منطقه مورد نزاع
extirpate the source of dispute U قلع ماده نزاع
quarrelsomeness U نزاع طلبی جنگجوئی
they had words U باهم نزاع کردند
they dispute about nothing U درسرهیچ نزاع می کنند
warfare U نزاع زدو خورد
jar U دعوا و نزاع طنین انداختن
quarelsomeness U نزاع طلبی فتنه جوئی
jarred U دعوا و نزاع طنین انداختن
jars U دعوا و نزاع طنین انداختن
militants U اهل نزاع وکشمکش جنگ طلب
militant U اهل نزاع وکشمکش جنگ طلب
battle royal U نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
pacific settlement U تسویه نزاع یا مسئلهای به صورت مسالمت امیز
wrangling U داد و بیداد [مشاجره] [نزاع] [اصطلاح تحقیر آمیز]
prize fighting U درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
hunting design U طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com