English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i imagine him to be my friend U من تصور میکنم که او دوست من است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
i imagine he is my friend U من تصور میکنم او دوست من است
Other Matches
imaginal U تصور کردنی قابل تصور
imaginable U تصور کردنی قابل تصور
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> U دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you. U من دوست دارم با تو دوست باشم.
i wonder he did not catch cold U تعجب میکنم
I'd like to think that ... U من فرض میکنم که ...
really U احساس میکنم
i suppose so U گمان میکنم
I am done with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
Have a seat, please! U خواهش میکنم بفرمایید !
I'm proud of you. U من بهت افتخار میکنم.
Looking forward to it U پیشبینی اش میکنم [میشود]
i will note it down U یاد داشت میکنم
i wonder at him U از دست او تعجب میکنم
please take a seat U خواهش میکنم بفرمایید
i have got him on my brain U همیشه به اوفکر میکنم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . U وقتش که شد خبر میکنم
anticipating it U پیشبینی اش میکنم [میشود]
I am just passing through. از اینجا عبور میکنم.
my sentiment toward him U انچه من راجع باواحساس میکنم
i rely or your secrecy U من به رازداری شما اطمینان میکنم
Am I right in assuming that ...? U آیا درست فرض میکنم که ...
Am I right in thinking ... U آیا درست فکر میکنم که ...
i suspect him to be a liar U گمان میکنم دروغگو باشد
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
I'm working on it. U دارم روش کار میکنم.
Please take that bag. خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید.
I am leaving early in the morning. من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
I think there is a mistake in the bill. من فکر میکنم اشتباهی در صورتحساب هست.
Please take my suitcase. خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید.
now nonsense now U خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن
Have a seat, please! U خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
I'm putting you through now. U شما را الان وصل میکنم. [در مکالمه تلفنی]
I think we are out of the woods. <idiom> U فکر میکنم، بدترین بخشش رو پشت سر گذاشتیم.
Ah, what the heck! U اه مهم نیست! [اه با وجود این کار را میکنم!]
Please send me information on ... U خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. U اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
would you mind ringing U اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
Please take this luggage. خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
I assume that you did read this article. U من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
I premise that you did read this article. U من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
I'm doing it on my own account, not for anyone else. U این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
I'll take a leap of faith. U من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
conception U تصور
fancy U تصور
tablature U تصور
fancying U تصور
visualization U تصور
suppositions U تصور
conceptions U تصور
notional U تصور
fancied U تصور
fancies U تصور
supposal U تصور
presumption U تصور
ideas U تصور ها
imaginations U تصور
imagination U تصور
fictions U تصور
fiction U تصور
idea U تصور
brainchild U تصور
internal conception U تصور
concepts U تصور ها
ideas U تصور
notions U تصور
notion U تصور
visions U تصور
concept U تصور
imaginativeness U تصور
fanciest U تصور
presumptions U تصور
conceptualization U تصور
supposition U تصور
vision U تصور
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
concept U تصور کلی
fancy U تصور کردن
phantasm U تصور خام
poetical imagination U تصور شاعرانه
stereotyping U تصور قالبی
to form a notion U تصور کردن
fancying U تصور کردن
concepts U تصور کلی
psychological make up U تصور باطنی
fanciest U تصور کردن
public image U تصور عمومی
coneive U تصور کردن
fancied U تصور کردن
image force U قوه تصور
conceptive U تصور کننده
ideate U تصور کردن
imaginative faculty U قوه تصور
fancies U تصور کردن
conceivability U قابلیت تصور
legal fiction U تصور حقوقی
stereotypes U تصور قالبی
stereotype U تصور قالبی
visions U خیال تصور
pictured U تصور وصف
suppose U تصور کردن
supposes U تصور کردن
supposing U تصور کردن
picture U تصور وصف
misconceptions U تصور غلط
imagine U تصور کردن
imagined U تصور کردن
imagines U تصور کردن
to get the idea U تصور کردن
pictures U تصور وصف
picturing U تصور وصف
inconceivable U تصور نکردنی
inconceivable U تصور ناپذیر
conceivable U تصور کردنی
plot U رسم تصور
plots U رسم تصور
plotted U رسم تصور
misconception U تصور غلط
if U فرض تصور
prefiguration U تصور قبلی
vision U خیال تصور
imagining U تصور کردن
unpremediated U تصور نشده
images U تصور خیالی
image U تصور سیما
image U تصور خیالی
ween U تصور کردن
whirligig U تصور واهی
the power of imagination U قوه تصور
images U تصور سیما
visionaries U تصور غیرعملی
trow U تصور کردن
to picture to oneself U تصور کردن
visionary U تصور غیرعملی
inconceivably U بطور غیرقابل تصور
inconceivability U غیرقابل تصور بودن
gimcrack U تصور واهی نخودهراش
preconceptions U تصدیق بلا تصور
imaginably U بطور قابل تصور
idealization U تطبیق یا تطابق با تصور
to from an idea of something U چیزیرا تصور کردن
ideologist U متخصص علم تصور
incogitable U غیر قابل تصور
preconception U تصدیق بلا تصور
prefigured U از پیش تصور کردن
prejudication U تصدیق بلا تصور
prefigures U از پیش تصور کردن
porenotion U تصور پیش از وقت
pejudgement U تصدیق بلا تصور
supposable U تصور کردنی مفروض
misconceive U تصور غلط کردن
prefigure U از پیش تصور کردن
porenotion U تعصب بلا تصور
preconceive U قبلا تصور کردن
prefiguring U از پیش تصور کردن
prejudgment U تصدیق بلا تصور
prefiguration or prefigurement U تشبیه از پیش تصور قبلی
conceptualize U تصور یا اندیشه چیزی راکردن
imaginative U دارای قوه تصور زیاد
idealistically U از روی اعتقاد به تصور وخیال
ideally U بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
tabula rasa U فکر ساده وبدون تصور اطفال
idealism U خیال پرستی مسلک اصالت تصور
anthropomorphism U تصور شخصیت انسانی برای چیزی
approve U تصور اینکه چیزی خوب است
approves U تصور اینکه چیزی خوب است
approving U تصور اینکه چیزی خوب است
lycanthrope U کسی که تصور میکند گرگ شده است
idegraphy U علامت نویسی نمایش فکر یا تصور با نشان
lycanthropy U تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده
i have no idea of that U هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
think little of <idiom> U تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. U من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
request modify U درخواست تصحیح دارم درخواست تغییر میکنم
i am thankful to god U خدا را شکر میکنم خدا را شکرانه میگویم
material theory of heat U پندار مادیت نسبت بگرما تصور اینکه گرما ماده است
frame U بخشی از حافظه برای ذخیره سازی تصور پیش ز نمایش آن روی صفحه
MIP mapping U روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
schoolmate U دوست
leal U دوست
chums U دوست
friends U دوست
allying U دوست
dienophile U دی ان دوست
philoginous U زن دوست
bozo U دوست
friend U دوست
chum U دوست
buddies U دوست
buddy U دوست
formalist U دوست
friendless U بی دوست
schoolmates U دوست
philogynist U زن دوست
ally U دوست
heart to heart U دوست
heart-to-heart U دوست
heart-to-hearts U دوست
hydrophilic compound U اب دوست
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com