Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
They have seized ( dominated) the country.
U
مملکت را قبضه کرده اند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scarf joint
U
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burger
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
U
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
country
U
مملکت
countries
U
مملکت
realm
U
متصرفات مملکت
realms
U
متصرفات مملکت
per pais
U
بوسیله مملکت
I have a tooth abscess.
U
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
paper standard
U
پول رایج مملکت
external operation
U
عملیات خارج از مملکت
kingdom
U
مملکت یا کشور پادشاهی موالید
ne exeat regno
U
دستور عدم خروج از مملکت
cession of territory
U
واگذار کردن اراضی مملکت
centralism
U
سیستم تمرکز در اداره مملکت
soils
U
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soiling
U
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soil
U
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
decentralism
U
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
eminent domain
U
مالکیت مطلق دولت یا پادشاه یا رئیس مملکت
hilts
U
قبضه
premption
U
قبضه
hilt
U
قبضه
griped
U
قبضه
readied
U
قبضه حاضر
handles
U
قبضه شمشیر
handle
U
قبضه شمشیر
readying
U
قبضه حاضر
ready
U
قبضه حاضر
readies
U
قبضه حاضر
pieces
U
قبضه سلاح
piece
U
قبضه سلاح
sections
U
قبضه توپ
section
U
قبضه توپ
Ten firearms .
U
ده قبضه اسلحه
base piece
U
قبضه مبنا
gun captain
U
رئیس قبضه
manubrium
U
قبضه تفنگ
section chief
U
رئیس قبضه
artillery piece
U
قبضه توپخانه
base mortar
U
قبضه مبنا
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
registered letter with receipt attached
U
نامه سفارشی دو قبضه
certified mail
U
پست سفارشی دو قبضه
piece
U
قبضه توپ یا تفنگ
cornering the market
U
قبضه نمودن بازار
gun section
U
یک قبضه توپ با نفرات
pieces
U
قبضه توپ یا تفنگ
haft
U
قبضه دسته گذاشتن
drill
U
مشق پای قبضه
drilled
U
مشق پای قبضه
drills
U
مشق پای قبضه
gripe
U
گیره چسبیدن قبضه کردن
manubrium
U
عضو یا قسمت قبضه مانند
His speech gripped the television viewers ( audience ).
U
سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
stock
U
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
stocked
U
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handles
U
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handle
U
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
service practice
U
مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
pluralism
U
عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
dominion
U
ار 9491 این کلمه معادل "مملکت عضو جامعه ممالک مشترک المنافع بریتانیا" commonwealthcountry قرار گرفته است
fire unit
U
یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
expellee
U
افراد اخراجی از مملکت اخراج شدگان یا تبعید شدگان سیاسی تبعیدی
Taoism
U
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
dry sum
U
تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
cartels
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartel
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
letter of recall
U
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
warehousing system
U
روشی که به موجب ان کالاهای وارداتی بدون پرداخت حقوق و عوارض گمرکی به مملکت وارد و انبار میشود و این عوارض درموقع عرضه برای فروش اخذ میشود
levee en masse
U
عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
irredentism
U
نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
section chief
U
فرمانده رسد فرمانده قبضه
preempt
U
پیشدستی کردن قبضه کردن
infusions
U
دم کرده
bouffant
U
پف کرده
puffy
<adj.>
U
پف کرده
tumid
<adj.>
U
پف کرده
puffed out
<adj.>
U
پف کرده
gelid
U
یخ کرده
puffed
<adj.>
U
پف کرده
puff pastry
U
پف کرده
souffle
U
پف کرده
souffles
U
پف کرده
soufflTs
U
پف کرده
infusion
U
دم کرده
unconscious
U
غش کرده
i am 0 rials out of pocket
U
کرده ام
bloat
U
پف کرده
unconsciously
U
غش کرده
beastby
U
کرده
off the trail
U
پی گم کرده
turgid
<adj.>
U
پف کرده
service of the piece
U
مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
refined
U
تمیز کرده
tinned
U
قوطی کرده
restrained
U
لگام کرده
begotten
U
تولید کرده
puffed out
<adj.>
U
باد کرده
rooted
U
ریشه کرده
sweated
U
عرق کرده
educated
U
تحصیل کرده
risen
U
طلوع کرده
iced
U
خنک کرده
wedded
U
ازدواج کرده
protuberant
U
باد کرده
whey
U
شیرچرخ کرده
chose
U
انتخاب کرده
picked
U
پاک کرده
swollen
U
ورم کرده
swollen
U
اماس کرده
fled
U
فرار کرده
purified
U
پاک کرده
distent
U
ورم کرده
mistaken
U
اشتباه کرده
ventricular
U
باد کرده
gets
U
کسب کرده
tumid
U
اماس کرده
baggily
U
بطورباد کرده
puffed
<adj.>
U
باد کرده
bendon
U
نیت کرده
they have done their work
U
را کرده اند
billowy
U
باد کرده
blubbery
U
ورم کرده
getting
U
کسب کرده
hidden
U
پنهان کرده
testate
U
وصیت کرده
warm infusion
U
چیز دم کرده
airless
U
گرفته یا دم کرده
self taught
U
تحصیل کرده
sawn
U
اره کرده
intumescent
U
باد کرده
shot
U
اصابت کرده
grown
U
رشد کرده
clarified
U
صاف کرده
shots
U
اصابت کرده
beheld
U
مشاهده کرده
pulled
U
خشک کرده
deep rooted
U
ریشه کرده
get
U
کسب کرده
smoothfaced
U
صاف کرده
strained
U
صاف کرده
in flower
U
شکوفه کرده
unruffled
U
ارام کرده
I have a flat
[tire]
.
U
من پنچر کرده ام.
turgid
<adj.>
U
آماس کرده
ghi
U
کره اب کرده
ghee
U
کره اب کرده
fried
U
سرخ کرده
tumid
<adj.>
U
آماس کرده
tumescent
U
ورم کرده
full grown
U
رشدکامل کرده
full-grown
U
رشدکامل کرده
fucate
U
رنگ کرده
fubsy
U
قوز کرده
let it be done
U
کرده شود
he is worn with travel
U
سفراوراخسته کرده
inveterate
U
ریشه کرده
intumescent
U
اماس کرده
decorated
U
زینت کرده
knotted
U
ازدحام کرده
puffy
<adj.>
U
باد کرده
iced ppa
U
خنک کرده
inwrought
U
از تو کار کرده
it is very easily done
U
کرده میشود
carpeted
U
فرش کرده
worked
[been successful]
<past-p.>
U
کار کرده
puffy
<adj.>
U
آماس کرده
fretty
U
اماس کرده
farthingale
U
دامن پف کرده
farcie
U
دلمه کرده
turgid
<adj.>
U
باد کرده
farci
U
دلمه کرده
indrawn
U
جذب کرده
deep-rooted
U
ریشه کرده
puffed
<adj.>
U
آماس کرده
painted
U
رنگ کرده
puffy
<adj.>
U
ورم کرده
tumid
<adj.>
U
ورم کرده
turgid
<adj.>
U
ورم کرده
enrooted
U
ریشه کرده
overage
U
کم رشد کرده
tumid
<adj.>
U
باد کرده
puffed
<adj.>
U
ورم کرده
puffed out
<adj.>
U
ورم کرده
fecit
U
درست کرده
blown
U
ورم کرده
puffed out
<adj.>
U
آماس کرده
nodular
U
ورم کرده
began
U
شروع کرده
bunged up
U
باد کرده
off the track
U
ازخط پی گم کرده
grown-ups
U
رشد کرده
grown-up
U
رشد کرده
school drop out
U
ترک تحصیل کرده
saute
U
در روغن سرخ کرده
clerisy
U
طبقه تحصیل کرده
fresco a wall
U
دیوار سفید کرده را
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com