English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to keep at bay U معطل نگاه داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he made me wait U مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to keep somebody waiting U کسی را معطل نگه داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
retained U نگاه داشتن
keeps U نگاه داشتن
keep U نگاه داشتن
holds U نگاه داشتن
preservatize U نگاه داشتن
stay U نگاه داشتن
tackles U نگاه داشتن
refrain U نگاه داشتن
refrained U نگاه داشتن
retain U نگاه داشتن
stopping U نگاه داشتن
tackle U نگاه داشتن
retaining U نگاه داشتن
to stop [doing something] U نگاه داشتن
retains U نگاه داشتن
stops U نگاه داشتن
stopped U نگاه داشتن
stop U نگاه داشتن
tackling U نگاه داشتن
tackled U نگاه داشتن
refraining U نگاه داشتن
refrains U نگاه داشتن
stayed U نگاه داشتن
to keep in U نگاه داشتن
to keep any one waiting U نگاه داشتن
to lock out U نگاه داشتن
to lay fast U نگاه داشتن
to put to a pause U نگاه داشتن
to hang up U نگاه داشتن
hold U نگاه داشتن
to give support to U نگاه داشتن
to keep on U پیوسته نگاه داشتن
to keep down U پایین نگاه داشتن
to keep on U روشن نگاه داشتن
to keep on file U درپرونده نگاه داشتن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
to keep the pot boiling U کارهارادرجریان نگاه داشتن
to lay up in a napkin U بی مصرف نگاه داشتن
wedging U باگوه نگاه داشتن
wedges U باگوه نگاه داشتن
wedged U باگوه نگاه داشتن
hide U مخفی نگاه داشتن
hides U مخفی نگاه داشتن
to behave oneself U ادب نگاه داشتن
journalize U دفترروزانه نگاه داشتن
enwomb U در رحم نگاه داشتن
to hold in trust U بطورامانت نگاه داشتن
freezes U ثابت نگاه داشتن
keep under one's hat <idiom> U پنهان نگاه داشتن
to hush up U ساکت نگاه داشتن
on ice <idiom> U دور نگاه داشتن
to keep away U دور نگاه داشتن
hold down U مطیع نگاه داشتن
to keep in U روشن نگاه داشتن
wedge U باگوه نگاه داشتن
commemorated U بیادگار نگاه داشتن
freeze U ثابت نگاه داشتن
impark U در محوطه نگاه داشتن
commemorates U بیادگار نگاه داشتن
stunting U کوتاه نگاه داشتن
inurn U در فرف نگاه داشتن
inshrine U با حرمت نگاه داشتن
keep on U بازهم نگاه داشتن
stunt U کوتاه نگاه داشتن
commemorating U بیادگار نگاه داشتن
shroud U در زیرحجاب نگاه داشتن
commemorate U بیادگار نگاه داشتن
shrouded U در زیرحجاب نگاه داشتن
stunts U کوتاه نگاه داشتن
Keep somebody at bay <idiom> U [کسی را دور نگاه داشتن]
commemorating U نگاه داشتن جشن گرفتن
retaining U ابقاء کردن نگاه داشتن
saved U رهایی بخشیدن نگاه داشتن
hold over U برای اینده نگاه داشتن
pawl U باگیره یاعایق نگاه داشتن
spared U درذخیره نگاه داشتن مضایقه
spare U درذخیره نگاه داشتن مضایقه
spared U برای یدکی نگاه داشتن
commemorated U نگاه داشتن جشن گرفتن
keep something at bay <idiom> U [چیزی را دور نگاه داشتن]
retain U ابقاء کردن نگاه داشتن
to observe the proprieties U اداب معاشرت را نگاه داشتن
celebrate U نگاه داشتن تقدیس کردن
retains U ابقاء کردن نگاه داشتن
smothering U در دل نگاه داشتن خفه شدن
smothered U در دل نگاه داشتن خفه شدن
to time a race U وقت مسابقهای را نگاه داشتن
smother U در دل نگاه داشتن خفه شدن
retained U ابقاء کردن نگاه داشتن
save U رهایی بخشیدن نگاه داشتن
spare U برای یدکی نگاه داشتن
saves U رهایی بخشیدن نگاه داشتن
to rein up U جلو اسب را نگاه داشتن
celebrates U نگاه داشتن تقدیس کردن
commemorates U نگاه داشتن جشن گرفتن
celebrating U نگاه داشتن تقدیس کردن
commemorate U نگاه داشتن جشن گرفتن
smothers U در دل نگاه داشتن خفه شدن
fish globe U شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
enchain U در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
to p a vehicle or horse U جلو گردونه یا اسبی را نگاه داشتن
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
filed U در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
file U در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
excludes U راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to keep on U در نیاوردن [نگاه داشتن] [جامه یا کلاه]
to shut in U تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
exclude U راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
pinfold U جانوران ولگرد درتوقیف گاه نگاه داشتن
memorialize U برسم یادگار نگاه داشتن یاداوری کردن
to trainb arms U تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
outrigger U چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
to save ones face U ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
clipboard U تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
laniard U طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
clipboards U تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
to hold any one to ransom U کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
planch U صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
guard U حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guards U حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding U حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
to keep time U موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
c clamp U گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
intubation U فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
variable ratio U گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
intubate U لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
gloated U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloats U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloating U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloat U نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
keek U باچشم نیم باز نگاه ک ردن ازسوراخ نگاه کردن
look at me U بمن نگاه کن ظ 7بمن نگاه کنید
pending U معطل
at a losses U معطل
stranded U معطل
detain U معطل کردن
What are you waiting for ? U معطل چه هستی ؟
detaining U معطل کردن
detains U معطل کردن
lingeringly U معطل کنان
To hang about . To be getting nowhere . U ول معطل بودن
detained U معطل کردن
To keep someone waiting . U کسی را معطل کردن
to hang about U گشتن معطل شدن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . U برای نان شب معطل مانده ام
My car is held up at the customs . U اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
waited U انتظار کشیدن معطل شدن
wait U انتظار کشیدن معطل شدن
waits U انتظار کشیدن معطل شدن
He held me up [slowed me down] for a long time. U او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
don't wait the dinner for me U ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
to hang up U معطل کردن مسکوت گذاشتن
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
Get a move on . Expedite it . U اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
To stand someone up . U کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
The reporter was held at the checkpoint for several hours. U خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
glances U نگاه نگاه مختصر
glanced U نگاه نگاه مختصر
glance U نگاه نگاه مختصر
demurrage U بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to pause upon a word U روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
loiters U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiter U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered U معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com