English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
weigh one's words <idiom> U مراقب صحبت بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard U مراقب بودن نگهبان بودن
to keep a look U مراقب بودن
see after مراقب بودن
look out <idiom> U مراقب بودن
watch out U مراقب بودن
look after مراقب بودن
to keep watch U مراقب بودن
attend to someone <idiom> U مراقب کسی بودن
watch one's time U مراقب فرصت بودن
look after someone <idiom> U مراقب کسی بودن
looked U فاهر بنظرامدن مراقب بودن
look U فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looks U فاهر بنظرامدن مراقب بودن
to take care of somebody [something] U مراقب کسی [چیزی] بودن
to be on one's track U مراقب حال کسی بودن
minding U تذکر دادن مراقب بودن
mind U تذکر دادن مراقب بودن
minds U تذکر دادن مراقب بودن
take care of <idiom> U مراقب چیزی یا کسی بودن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom> U بادقت مراقب اطراف بودن
To be all eyes. To watch like a hawk. U چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
to walk on eggshells <idiom> U در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
To be a good conversationalist . U دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
watchers U مراقب
surveillant U مراقب
alerts U مراقب
vigilante U مراقب
vigilantes U مراقب
alert U مراقب
wide awake U مراقب
wide-awake U مراقب
care giver U مراقب
vigilant U مراقب
lookouts U مراقب
lookout U مراقب
watch ful U مراقب
observer U مراقب
observers U مراقب
oper eyed U مراقب
quivive U مراقب
attended U با مراقب
watcher U مراقب
alerted U مراقب
observant U مراقب
watch it <idiom> U مراقب باش
unattended operation U عملکرد بی مراقب
watchman U پاسدار مراقب
attended operation U عملکرد با مراقب
watchmen U پاسدار مراقب
watchful U موافب مراقب
watchfulness U مراقب پاسدار
automatic controller U مراقب خودکار
watch man U پاسبان مراقب
unattended operation U عملکردبی مراقب
onlooker U مراقب تماشاگر
tenty U مراقب موافب
onlookers U مراقب تماشاگر
scrutator U مراقب موشکاف
i was on the watch for it U مراقب ان بودم
in the charge of <idiom> U تحت مراقب یا نظارت
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
pinch pennies <idiom> U مراقب پوست خودبودن
synchronizing limiter U لامپ مراقب همزمان سازی
Keep an eye on the children. U چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
watch/mind one's P's and Q's <idiom> U مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
centers U شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred U شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
duenna U زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
centered U شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre U شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
administrators U شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
administrator U شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance U مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
You should always be careful walking alone at night. U همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
talked U صحبت
colloquies U صحبت
talks U صحبت
talk U صحبت
confabulation U صحبت
colloquy U صحبت
chitchat U صحبت
collocutor U هم صحبت
converse U صحبت
conversed U صحبت
mouth U صحبت
converses U صحبت
mouthed U صحبت
mouthing U صحبت
mouths U صحبت
parle U صحبت
conversing U صحبت
chitchat U صحبت کوتاه
nattering U صحبت دوستانه
talk U صحبت کردن
nattered U صحبت دوستانه
conversationist U خوش صحبت
articulates U ماهر در صحبت
natter U صحبت دوستانه
private talk U صحبت خصوصی
confabulate U صحبت کردن
shoptald U صحبت بازاری
conversable U خوش صحبت
duologue U صحبت دونفری
pillow talk U صحبت خودمانی
natters U صحبت دوستانه
my inter locvtor U طرف صحبت من
speeches U صحبت نطق
speech U صحبت نطق
conversationalists U خوش صحبت
conversationalist U خوش صحبت
talks U صحبت کردن
cross talk U تداخل صحبت
articulating U ماهر در صحبت
well-spoken U خوش صحبت
well spoken U خوش صحبت
articulate U ماهر در صحبت
talked U صحبت کردن
coze U صحبت خودمانی
She refused to open her oips . U لب به صحبت بازنکرد
speaks U صحبت کردن
dialogues U گفتگو صحبت
sniffles U صحبت تودماغی
aside U صحبت تنها
sniffled U صحبت تودماغی
asides U صحبت تنها
chatty U خوش صحبت
sniffle U صحبت تودماغی
to talk [to] U صحبت کردن [با]
dialogue U گفتگو صحبت
telephone frequency U فرکانس صحبت
sniffling U صحبت تودماغی
talk up <idiom> U صحبت درمورد
chit chat U صحبت کوتاه
chit-chat U صحبت کوتاه
speak U صحبت کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
geste U کار نمایان هم صحبت
cramp one's style <idiom> U محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
gest U کار نمایان هم صحبت
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
to speak to somebody U با کسی صحبت کردن
he was talking about me U درخصوص من صحبت می کرد
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
pipe up <idiom> U بلندتر صحبت کردن
whispery U اهسته صحبت کننده
harp on <idiom> U بانارضایتی صحبت کردن
go on <idiom> U زیادی صحبت کردن
dialogues U صحبت با شخص دیگر
hobnob U صحبت دوستانه کردن
Sh spoke in such a way that… U طوری صحبت کرد که
There is some talk of his resigning. U صحبت از استعفای اوست
sniffling U با فن فن صحبت یاگریه کردن
To speak with freedom. U آزادانه صحبت کردن .
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> U بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. U بی پرده صحبت کردن
monolog U تک سخنگویی صحبت یک نفری
To speak elaborately. U با آب وتاب صحبت کردن
sniffling U تودماغی صحبت کردن
hobnobbed U صحبت دوستانه کردن
hobnobbing U صحبت دوستانه کردن
hobnobs U صحبت دوستانه کردن
sniffle U تودماغی صحبت کردن
They have got engrossed in conversation . U صحبت آها گه انداخته
sniffle U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled U تودماغی صحبت کردن
sniffled U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles U تودماغی صحبت کردن
At this point of the conversation. U صحبت که به اینجا رسید
dialog U صحبت با شخص دیگر
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. U درپرده صحبت کردن
tell (someone) off <idiom> U با عصبانیت صحبت کردن
interlocutors U طرف صحبت هم سخن
interlocutor U طرف صحبت هم سخن
sniffles U با فن فن صحبت یاگریه کردن
monologues U تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologue U تک سخنگویی صحبت یک نفری
dialogue U صحبت با شخص دیگر
take exception to <idiom> U مخاف صحبت کردن
blather U صحبت بی معنی واحمقانه
to switch on U طرف صحبت کردن
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to interrupt any one's speech U صحبت کسیرا قطع کردن
To talk like a book . U لفظ قلم صحبت کردن
sniffles U درحال عطسه صحبت کردن
lisps U نوک زبانی صحبت کردن
to speak fluently U بطور روان صحبت کردن
break in upon U قطع کردن صحبت کسی
sniffle U درحال عطسه صحبت کردن
sniffled U درحال عطسه صحبت کردن
Speaking. [on the phone] U [من] پشت تلفن صحبت می کنم.
sniffling U درحال عطسه صحبت کردن
kaffeeklatsch U صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com