English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nark U مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
counterspy U مامور ضد جاسوسی
police officer U مامور پلیس
police officers U مامور پلیس
policeman U مامور پلیس
policemen U مامور پلیس
delegate U مامور فرستاده مامور کردن
delegated U مامور فرستاده مامور کردن
delegates U مامور فرستاده مامور کردن
delegating U مامور فرستاده مامور کردن
clandestinity U خفیه
stealth U خفیه
policing district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
stealth U خفیه کاری حرکت دزدکی
spies U جاسوسی کردن
spied U جاسوسی کردن
spionnage U جاسوسی کردن
spial U جاسوسی کردن
espy U جاسوسی کردن
espying U جاسوسی کردن
espies U جاسوسی کردن
espied U جاسوسی کردن
spy U جاسوسی کردن
to spy U جاسوسی کردن
stag U جاسوسی کردن
stags U جاسوسی کردن
fink U اعتصاب شکن جاسوسی کردن
finks U اعتصاب شکن جاسوسی کردن
pickeer U لاس زدن جاسوسی کردن
rading party U قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
espionage U جاسوسی کردن کسب خبر از دشمن کردن مراقبت دشمن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to call 911 [American English] U تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
appoint U مامور کردن
send on duty U مامور کردن
appoints U مامور کردن
commission U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
to send upon an e U مامور سفارت کردن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to p a soldier to duty U سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
tight end U مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
liter any executor U کسیکه مامور چاپ کردن تالیفات نویسنده ایی میشود
attach U منتصب کردن مامور کردن
launch U روانه کردن مامور کردن
launched U روانه کردن مامور کردن
launches U روانه کردن مامور کردن
launching U روانه کردن مامور کردن
attaching U منتصب کردن مامور کردن
attaches U منتصب کردن مامور کردن
counterespionage U ضد جاسوسی
spionnage U جاسوسی
espionage U جاسوسی
counter-espionage U ضد جاسوسی
counter espionage U ضد جاسوسی
espial U جاسوسی
serviced U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
spial U عملیات جاسوسی
industrial espionage U جاسوسی صنعتی
fifth column U دستگاه جاسوسی
industrial espionage U جاسوسی در صنعت
counterintelligence U سازمان ضد جاسوسی
espial U عملیات جاسوسی
intelligence U خبرگیری جاسوسی
Counter – espionage operations k. U عملیات ضد جاسوسی
spying U عمل جاسوسی
spial officer U افسر عملیات جاسوسی
espial officer U افسر عملیات جاسوسی
he was shot for a spy U او به جرم جاسوسی تیرباران شد
fifth cloumn U مامورین سازمانهای جاسوسی
espial U جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
barrier forces U نیروهای مامور سد کردن راه دشمن نیروهای حفافت ازموانع
hunter track U مسیر اکتشافی کشتی مین یاب یا مامور کشف و خنثی کردن مین
polices U پلیس
policed U پلیس
police U پلیس
german shepherd U سگ پلیس
bobbies U پلیس
police dog U سگ پلیس
guard dog U سگ پلیس
cop U پلیس
cops U پلیس
gendarme U پلیس
bobby U پلیس
constable U پلیس
constables U پلیس
K9 [canine] U سگ پلیس
gendarmes U پلیس
Big Brother U دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
police power U نیروی پلیس
police force U نیروی پلیس
border police U پلیس مرزبانی
border guard U پلیس مرزبانی
police station U ایستگاه پلیس
police reporter U مخبر پلیس
police calls U استمداد پلیس
police office U پاسگاه پلیس
flatfoot U پلیس گشتی
paddywagon U اتومبیل پلیس
police station U مرکز پلیس
police forces U دادگاه پلیس
patrol wagon U اتومبیل پلیس
plainclothesman U پلیس مخفی
police power U دادگاه پلیس
police stations U ایستگاه پلیس
police forces U نیروی پلیس
police force U دادگاه پلیس
frontier police U پلیس مرزبانی
local building inspector U پلیس ساختمان
vice squad U جوخه پلیس
patrolman U پلیس گشتی
shore patrol U پلیس ساحلی
vice squads U جوخه پلیس
runners U افسر پلیس
runner U افسر پلیس
Interpol U پلیس بینالمللی
patrolmen U پلیس گشتی
police stations U مرکز پلیس
battle lights U چراغ پلیس
police officer U افسر پلیس
road guard U پلیس راه
police officers U افسر پلیس
shore patrol U پلیس نیروی دریایی
filth [British E] U پلیس [اصطلاح روزمره]
cop U پلیس [اصطلاح روزمره]
give in charge U تحویل پلیس دادن
black Maria U اتومبیل گشتی پلیس
rozzer [British E] U پلیس [اصطلاح روزمره]
black Marias U اتومبیل گشتی پلیس
police raid U ورود ناگهانی پلیس
round-up U ورود ناگهانی پلیس
bust [colloquial] U ورود ناگهانی پلیس
police raid U حمله ناگهانی پلیس
round-up U حمله ناگهانی پلیس
bust [colloquial] U حمله ناگهانی پلیس
posse comitatus U دسته افراد پلیس
mountie U پلیس سوار کانادا
raids U ورود ناگهانی پلیس
under police surveillance U تحت نظر پلیس
raiding U ورود ناگهانی پلیس
peelers U اسباب پوست کن پلیس
constableship U وفیفه یا رتبه پلیس
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
raid U ورود ناگهانی پلیس
peeler U اسباب پوست کن پلیس
turn over to the police U تحویل پلیس دادن
The police held the crowd back. U پلیس جمعیت را عقب زد
raided U ورود ناگهانی پلیس
squad car U اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
pig [American E] U پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
give a person in charge U کسی را تحویل پلیس دادن
posses U دسته افراد پلیس جماعت
gestapo U گشتاپو سازمان پلیس مخفی
squad cars U اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
concierge U پلیس محافظ درب ورودی
concierges U پلیس محافظ درب ورودی
posse U دسته افراد پلیس جماعت
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
The police officer took down the car number . U افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
The thief surrender himself to the police. U سارق خود را تسلیم پلیس کرد
dog watch U پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
large scale raid U حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
copper [police officer] U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
to search [for] [someone] U دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
The details of the report were verified by the police. U جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
agent U مامور
functionery U مامور
agents U مامور
commissioners U مامور
functionary U مامور
ranksman U مامور صف
commissionaire U مامور
commissioner U مامور
officers U مامور
pursuivant U مامور
officer U مامور
appointed U مامور
commissionaires U مامور
missionaries U مامور
bedell U مامور
bedel U مامور
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com