Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
correlative
U
لازم و ملزوم
interdependent
U
لازم و ملزوم
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding
U
لازم الاجرا لازم
bindings
U
لازم الاجرا لازم
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
from one another
<adv.>
U
از یکدیگر
one another
U
یکدیگر
one a
U
یکدیگر
of each other
<adv.>
U
از یکدیگر
from each other
<adv.>
U
از یکدیگر
each other
U
یکدیگر
of one another
<adv.>
U
از یکدیگر
interwork
U
بر یکدیگر
arm in arm
U
در دست یکدیگر
interconnected
U
اتصال به یکدیگر
intersecting
U
از یکدیگر گذرنده
interconnecting
U
اتصال به یکدیگر
peer to each other
U
قرین یکدیگر
simultaneous with each other
U
مقارن یکدیگر
interconnects
U
اتصال به یکدیگر
concrescence
U
رشد با یکدیگر
couples
U
ترکیب با یکدیگر
peer to each other
U
برابر با یکدیگر
couple
U
ترکیب با یکدیگر
combine
U
ترکیب با یکدیگر
combines
U
ترکیب با یکدیگر
internecine
U
کشتار یکدیگر
coupled
U
ترکیب با یکدیگر
combining
U
ترکیب با یکدیگر
cheek by jowl
U
پهلوی یکدیگر
interconnect
U
اتصال به یکدیگر
to look at each other
U
به یکدیگر نگریستن
one to one
U
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
hand in hand
U
دست دردست یکدیگر
intersplere
U
در حوزه یکدیگر امدن
incompossible
U
منافی یکدیگر ناسازگار
of a piece with each other
U
ازسر هم همجنس یکدیگر
they are well matched
U
حریف یکدیگر هستند
one-to-one
U
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
telepathy
U
ارتباط افکار با یکدیگر
to look at each other
U
به یکدیگر نگاه کردن
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
abutted
U
به یکدیگر ضربه زدن
complementary
U
تکمیل کننده یکدیگر
interconnects
U
با یکدیگر اتصال دادن
abuts
U
به یکدیگر ضربه زدن
interconnecting
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnected
U
با یکدیگر اتصال دادن
grappling
U
گرفتن لباس یکدیگر
interconnect
U
با یکدیگر اتصال دادن
abut
U
به یکدیگر ضربه زدن
iteraction
U
تاثیر چند چیز بر یکدیگر
life line
U
طناب اتصال افراد به یکدیگر
hand-to-hand
U
دست بدست یکدیگر مجاور
incompatible
U
غیر قابل استعمال با یکدیگر
interaction
U
عمل دو چیز روی یکدیگر
hand to hand
U
دست بدست یکدیگر مجاور
juxtaposition
U
جا دادن اقلام در مجاورت یکدیگر
hue
U
[وجه تمایز رنگ ها از یکدیگر]
networks
U
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
adhesion of fibers
U
خاصیت چسبندگی الیاف به یکدیگر
network
U
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
interacts
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
interact
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
interacted
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
deme
U
دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
interfruitful
U
قابل گرده افشانی یا لقاح با یکدیگر
back formation
U
لغت سازی اشتقاق لغات از یکدیگر
interacting
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
data chaining
U
فرایند اتصال اقلام داده به یکدیگر
Birds of a feather flock together .
<proverb>
U
پرندگان مشابه با یکدیگر پرواز مى کنند .
They shook hand and made up.
U
با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
The twins look just like each other.
U
دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
sapphic vice
U
شهوت رانی زنان نسبت به یکدیگر
trail
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trailed
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trailing
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
grain orientation
U
طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
interdenominational
U
وابسته به فرقههای مذهبی و روابط انها با یکدیگر
counterpose
U
درمقابل یکدیگر قرار دادن متقابل ساختن
trails
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
consolute
U
ترکیبی از دو یا چند مایع که بر هر نسبتی در یکدیگر حل شوند
dualism
U
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
differentiation
U
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
blade tracking
U
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
concentric shafts
U
شفتهای هم محور که داخل یکدیگر قرار گرفته اند
hue
U
[نقطه جدا کردن رنگ های مختلف از یکدیگر]
laceria
U
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
demolition derby
U
مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
triptych
U
عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند
track bolt
U
پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
local area network
U
شبکهای که ترمینال ها و قط عات مختلف آن فاصله کوتاهی از یکدیگر دارند.
biplane interference
U
تداخل ایرودینایکی بین دو بال که روی یکدیگر قرار گرفته اند
microwave hop
U
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
overt collusion
U
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
neap tide
U
دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
circular
U
موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
circulars
U
موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
standstill
U
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
yard marker
U
خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
yard line
U
خطوط واقعی یا فرضی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
grade separation
U
تقاطع شاهراه یا راه اهن که در ان دو جاده دارای اختلاف سطح از یکدیگر هستند
cleco fastener
U
وسیلهای مانند فنر برای محکم کردن صفحات فلزی به یکدیگر تا اتمام مراحل پرچکاری
wire locking
U
بستن تعدادی مهره یا پیچ به یکدیگر توسط سیم ایمنی برای جلوگیری از شل شدن انها
S-twist
[S-spun]
U
نخ چپ تاب
[جهت پیچیدن الیاف بدور یکدیگر در این نوع نخ مانند حرف اس لاتین است.]
c clamp
U
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
customs union
U
مجموعهای از چند کشور که کالاهای یکدیگر را بدون حقوق وعوارض گمرکی وارد و صادرمی کنند
agonic line
U
خط موسوم روی یک نقشه که نقاطی را که دارای خطا یاانحراف مغناطیسی صفر میباشند به یکدیگر متصل میکند
needful
U
لازم
intransitive
U
لازم
incident
U
لازم
incumbent
U
لازم با
incumbents
U
لازم با
irrevocable
U
لازم
requirement
U
لازم
incidents
U
لازم
obligatory
U
لازم
necessary
U
لازم
incidental
U
لازم
preequisite
U
لازم
obbligato
U
لازم
necessitous
U
لازم
commutator
U
سری هادیهایی که بصورت شعاعی از یکدیگر جدا شده وبصورت حلقهای دور تا دورشفت گردنده ژنراتور قرارگرفته اند
requires
U
لازم داشتن
requiring
U
لازم داشتن
requiring
U
لازم دانستن
it is unnecessary
U
لازم نیست
imperative
U
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
imperatives
U
لازم الاجرا
requisite
U
شرط لازم
it needs not
U
لازم نیست
required
U
لازم دانستن
required
U
لازم داشتن
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
requires
U
لازم دانستن
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
requisitioned
U
شرط لازم
requisitioning
U
شرط لازم
requisitions
U
شرط لازم
enforceable
U
لازم الاجرا
require
U
لازم داشتن
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
require
U
لازم دانستن
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
indispensable
U
لازم الاجرا
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
folderol
U
غیر لازم
not binding
U
غیر لازم
to d. the need of
U
لازم ندانستن
to become a necessity
U
لازم شدن
bindings
U
لازم الاجرا
hectic
U
دارای تب لازم
the needful
U
اقدام لازم
requisition
U
شرط لازم
induced drag
U
پسای لازم
the needful
U
کار لازم
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
time frame
U
مدت لازم
time frames
U
مدت لازم
makings
U
شرایط لازم
irrevocable contract
U
عقد لازم
due
U
لازم مقرر
intransitively
U
بطور لازم
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
binding
U
لازم الاجرا
necessary conditions
U
شرایط لازم
integral part
U
جزء لازم
ine horse
U
فاقداسباب لازم
revocable
U
غیر لازم
need
U
لازم بودن
sine qua non
U
شرط لازم
qualifications
U
شرایط لازم
needing
U
لازم بودن
optimum
U
درجه لازم
correlative
U
لازم وملزوم
postulate
U
لازم دانستن
prerequisite
U
شرط لازم
assets
U
مواد لازم
needed
U
لازم بودن
needn't
U
لازم نیست
postulating
U
لازم دانستن
postulated
U
لازم دانستن
postulates
U
لازم دانستن
intransitive
U
فعل لازم
hard and fast
U
لازم الاجراء
prerequisites
U
شرط لازم
requirements
U
شرایط لازم
yoke
U
جفت یا گروهی ازهدهای خواندن- نوشتن که به یکدیگر متصل هستند و برروی دو یا چند شیار نوار یادیسک مغناطیسی حرکت می کنند
camisado
U
شبیخون لباس یا پیراهن علامت داری که هنگام شبیخون می پوشندتاطرفین یکدیگر رابشناسند
burl
[nep]
U
گلوله ای یا نپ شدن الیاف در سطح بافته شده بدلیل پیچش الیاف بدور یکدیگر
parts explosion
U
رسم تمام قطعات تشکیل دهنده یک مجموعه که رابطه قطعات با یکدیگر را نشان میدهد
braid shield
U
روکشی از الیاف بافته شده ولاستیک روی یک یا چند هادی عایق شده از یکدیگر
ineligibility
U
فقدان شرایط لازم
cut the mustard
<idiom>
U
به حد استاندارد لازم رسیدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com