English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unman U فاقد مردانگی کردن
unmanning U فاقد مردانگی کردن
unmans U فاقد مردانگی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
to play the man U مردانگی کردن
reman U دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
unqulified U فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
single track U فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
valiancy U مردانگی
manliness U مردانگی
valiance U مردانگی
manfulness U مردانگی
man fulness U مردانگی
manhood U ادمیت ه مردانگی
incapacitation U فاقد صلاحیت کردن
unnerving U فاقد عصب کردن
unnerves U فاقد عصب کردن
unnerve U فاقد عصب کردن
depersonalize U فاقد شخصیت کردن
unnerved U فاقد عصب کردن
denitrify U فاقد نیترات کردن
untune U فاقد هم اهنگی کردن
sportsmanship U ورزش دوستی مردانگی
be a man U مردانگی داشته باشید
desexualize U فاقد قوه جنسی کردن
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
desex U فاقد قوه جنسی کردن
despiritualize U فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
disbud U غنچههای درخت را چیدن فاقد غنچه کردن
acentrous U فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
hermaprodite U کسی که هم دارای حالات زنانگی وهم حالات مردانگی باشد
deoxygenate U اکسیژن گیری کردن از فاقد اکسیژن کردن
frees U فاقد
anurous U فاقد دم
free U فاقد
bankrupt of U فاقد
freed U فاقد
ex U فاقد
freeing U فاقد
sans U فاقد
scentless U فاقد بو
ex- U فاقد
exhaust bin level U فاقد موجودی
unobtrusively U فاقد جسارت
unmannered U فاقد رفتارشایسته
ad hoc U فاقد عمومیت
impersonal U فاقد شخصیت
unmeet U فاقد صلاحیت
lack U فاقد بودن
lacks U فاقد بودن
unmennerly U فاقد رفتارشایسته
lacked U فاقد بودن
acholous U فاقد صفرا
inertialess U فاقد اینرسی
inertialess U فاقد لختی
abulic U فاقد اراده
without U انطرف فاقد
incoordinate U فاقد حس همکاری
antipathetic U فاقد تمایل
inexpert U فاقد خبرگی
impassible U فاقد احساس
paratactic U فاقد روابط
without engagement U فاقد تعهد
burdened U فاقد حق تقدم
acholic U فاقد صفرا
landlessness U فاقد زمین
indiscreet U فاقد حس تشخیص
landless U فاقد زمین
incompetent U فاقد صلاحیت
astomatal U فاقد دهان
ametabolous U فاقد دگردیسی
ametabolic U فاقد دگردیسی
intestable U فاقد صلاحیت
undocumented U فاقد ویزا
homely U فاقد جمال
acolous U فاقد اعضاء
dis qualified U فاقد قابلیت
shorthanded U فاقد کارگرکافی
stolid U فاقد احساس
stolidly U فاقد احساس
visionless U فاقد دید
dishonest U فاقد امانت
unobtrusive U فاقد جسارت
toom U فاقد لاغر
dis qualified U فاقد شرایط
shapeless U فاقد شکل معین
aplacental U فاقد جفت جنین
imperscriptible U فاقد اجازه نوشته
nonage U فاقد اهلیت قانونی
one track U فاقد قوه ارتجاعی
fatherless U فاقد مولف معلوم
asexual U فاقد خاصیت جنسی
acheiria U فاقد قوهء لامسه
systemoless U فاقد سیستم صحیح
moneyless economy U اقتصاد فاقد پول
stereotyped U فاقد نبوغ وابتکار
duty free U فاقد حقوق گمرکی
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
irretentive U فاقد قوه ضیط
deafest U فاقد قوه شنوایی
intestate U فاقد وصیت نامه
irretractile U فاقد قوه قبض
inexpessive U فاقد قوه فهماندن
unthinking U فاقد قوهی تفکر
unqualified U فاقد شرایط لازم
inerrancy U فاقد غلط و اشتباه
azoic U فاقد نشان زندگی
undocumented U فاقد مدارک قانونی
deaf U فاقد قوه شنوایی
deafer U فاقد قوه شنوایی
agamous U فاقد الت جنسی
ineligible U فاقد شرایط لازم
cleaned U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
moron U فرد فاقد رشد فکری
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
abranchiate U فاقد برانشی یادستگاه تنفس
unaccounted U حساب نشده فاقد توضیح
non cohesive soil U خاکی که فاقد چسبندگی باشد
cleanest U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
cleans U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
coreless induction furnace U کوره القائی فاقد هسته
color blind U فاقد حساسیت نسبت برنگ
visionless U فاقد حس بینش ومال اندیشی
clean U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
morons U فرد فاقد رشد فکری
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
insolvent U فاقد توانایی پرداختن دیون
inert U فاقد نیروی جنبش بیروح
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
achordata U جانوران فاقد ستون فقرات
inartistic U فاقد اصول هنری بی هنر
tone deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
undemonstrative U فاقد ضمیر اشاره غیر مدلل
albinos U شخص فاقد مواد رنگ دانه
tone-deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
apteral U ایوان ستوندار فاقد ستونهای کناری
albino U شخص فاقد مواد رنگ دانه
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
zooflagellate U اغازیان شبه گیاه فاقد خاصیت جذب نور
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight U دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است )
open jet tunnel U تونل بادی که قسما کار ان باز بوده و فاقد دیواره میباشد
virtual temperature U دمایی که ذرهای از هوا داراخواهد بود اگر فاقد بخار اب باشد
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
serf U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
serfs U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
vortex tube U وسیلهای فاقد هرگونه قطعه متحرک که دران اختلاف فشارسبب ورود جریان سیال ازطریق شکافهای مماسی میگردد
bow wave U موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
stateless person U شخصی که تابعیت کشور راندارد شخص فاقد اوراق تابعیت
monocoque U ساختمان سه بعدی مثل بدنه هواپیما که فاقد سازه داخلی بوده و همه تنش بر پوسته و اجزاء ساختمانی که بلافاصله زیر ان قرار دارندوارد میگردد
disqualifications U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualification U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
inhuman U فاقد خوی انسانی غیر انسانی
contructive larcency U مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
want U فاقد بودن محتاج بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com