English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bah U علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wows U فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
wowing U فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
wowed U فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
wow U فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
ha U علامت تعجب
zooks U علامت تعجب
exclamation points U علامت تعجب
exclamation point U علامت تعجب
faugh U علامت تعجب
note of a U علامت تعجب
exclamation mark علامت تعجب
exclamation U علامت تعجب حرف ندا
exclamations U علامت تعجب حرف ندا
yoicks U علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
symbol U اختصار علامت اختصاری علامت تجسمی
wondering U تعجب
surprise U تعجب
wonders U تعجب
wonderment U تعجب
wondered U تعجب
surprize U تعجب
wonder U تعجب
admiration U تعجب
surprises U تعجب
symbol U علامت ترسیمی علامت فرمولی
characters U نشانه گرافیکی که به صورت یک علامت چاپ شده یا نمایش داده شده مثل یکی از حروف الفبا یک عدد یا یک علامت فاهر میشود
character U نشانه گرافیکی که به صورت یک علامت چاپ شده یا نمایش داده شده مثل یکی از حروف الفبا یک عدد یا یک علامت فاهر میشود
i wonder he did not catch cold U تعجب میکنم
muse U تعجب کردن
surprisedly U تعجب کنان
marveled U تعجب اعجاز
marvel U تعجب اعجاز
mused U تعجب کردن
wonderingly U تعجب کنان
wonderer U تعجب کننده
marveling U تعجب اعجاز
muses U تعجب کردن
marvelled U تعجب اعجاز
ferlie U حیرت تعجب
marvelling U تعجب اعجاز
admire U تعجب کردن
rake in the money <idiom> U ایجاد تعجب
marvels U تعجب اعجاز
bombshell U امر تعجب اور
i wonder at him U از دست او تعجب میکنم
You could have knocked me knocked me down with a feather. I hit the roof . U از تعجب شاخ درآوردم
How very odd. Well I never. U چه چیزها ( بعلامت تعجب )
bombshells U امر تعجب اور
unwary U بدون تعجب و تشویش
prelusive U حاکی
symptomatic U حاکی
indicative U حاکی
symbolically U حاکی
symbolic U حاکی
significative of U حاکی از
significative U حاکی
redolent U حاکی
illation U حاکی
illative U حاکی
exclaimed U ازروی تعجب فریاد زدن
you don't say <idiom> U نشان دادن تعجب ازشنیدهها
exclaim U ازروی تعجب فریاد زدن
exclaiming U ازروی تعجب فریاد زدن
exclaims U ازروی تعجب فریاد زدن
admires U درشگفت شدن تعجب کردن
admired U درشگفت شدن تعجب کردن
do a double take <idiom> U با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
he wondered at the sight U ازدیدن ان منظره تعجب کرد
expessive U حاکی نماینده
separative U حاکی از جدایی
representative U حاکی از مشعربر
purport U حاکی بودن از
condemnatory U حاکی ازمحکومیت
purported U حاکی بودن از
it is typical of U حاکی است بر
betoken U حاکی بودن از
reminiscent of slavery U حاکی از بردگی
purporting U حاکی بودن از
purports U حاکی بودن از
hungered [arch] U حاکی از گرسنگی
suspicious U حاکی ازبدگمانی
representatives U حاکی از مشعربر
bode U حاکی بودن از
evidentiary U دال حاکی
portended U حاکی بودن
portending U حاکی بودن
portends U حاکی بودن
illiative U حاکی از نتیجه
symbolised U حاکی بودن از
unexpressive U غیر حاکی
portend U حاکی بودن
pained U حاکی از درد
smell U حاکی بودن از
presageful U حاکی از فال بد
symbolize U حاکی بودن از
symbolising U حاکی بودن از
symbolises U حاکی بودن از
symbolizes U حاکی بودن از
symbolizing U حاکی بودن از
hungry U حاکی از گرسنگی
hungriest U حاکی از گرسنگی
hungrier U حاکی از گرسنگی
symbolized U حاکی بودن از
smelling U حاکی بودن از
smells U حاکی بودن از
bespeak U حاکی بودن از
triumphal U حاکی از پیروزی
smelled U حاکی بودن از
holy cow ! [holy smoke !] <idiom> U اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
blimey U حرف ندا به نشان تعجب و غیره
stare U از روی تعجب ویاترس نگاه کردن
stares U از روی تعجب ویاترس نگاه کردن
stared U از روی تعجب ویاترس نگاه کردن
Holy moly! <idiom> U اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
secondary U حاکی از زمان گذشته
significant U قابل توجه حاکی از
deprecatory U حاکی از نارضایتی یا بی میلی
significantly U قابل توجه حاکی از
foreshadowed U از پیش حاکی بودن از
emblematic U حاکی کنایه دار
foreshadowing U از پیش حاکی بودن از
expressive U حاکی اشاره کننده
symptomatic U حاکی از علائم مرض
foreshadow U از پیش حاکی بودن از
liquorish U حاکی ازنوشابه دوستی
foreshadows U از پیش حاکی بودن از
abdicative U حاکی ازکناره گیری
golly U حرف ندا برای بیان تعجب و غیره
wisha U برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
gollies U حرف ندا برای بیان تعجب و غیره
My jaw dropped to the floor! <idiom> U از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! [اصطلاح روزمره]
awesome U حاکی از ترس ناشی از بیم
hold out U حاکی بودن از خودداری کردن از
signifies U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signifying U حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify U حاکی بودن از باشاره فهماندن
shipped bill of exchange U بارنامهای که حاکی ازمحموله است
conspiratorial U حاکی از توط ئه وتوط ئه سازی
bingo U علامت رمز برای اعلام حداقل سوخت برای فرود علامت رمزابلاغ فرود در فرودگاه یدکی
whew U صدای سوت حاکی از حیرت یاتحسین
reorder level U مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
radiant look U نگاهی که حاکی ازخوشی یاامیدواری باشد
augural U تفالی مبنی بر پیشگویی حاکی از خیر یا شر در اینده
to mark good U نشان حاکی از بهادر روی کالا گذاشتن
ink hard terms U اصطلاحات غلنبه که حاکی ازعلم فروشی باشد
belittlement U تحقیر
slights U تحقیر
letdown U تحقیر
degradation U تحقیر
disdains U تحقیر
disdaining U تحقیر
disdained U تحقیر
disdain U تحقیر
scorns U تحقیر
scorning U تحقیر
scorned U تحقیر
scorn U تحقیر
contempt U تحقیر
letdowns U تحقیر
slight U تحقیر
humiliation U تحقیر
dbasement U تحقیر
abjection U تحقیر
slighted U تحقیر
slighter U تحقیر
contemptibility U تحقیر
abasement U تحقیر
humility U تحقیر
slighting U تحقیر
slightest U تحقیر
Good grief! <idiom> U این کلمه برای نشان دادن تعجب (چه خوب چه بد)استفاده میشود
open vertict U رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
vivas U حرف ندا حاکی از حسن نیت ودعای خیر
viva U حرف ندا حاکی از حسن نیت ودعای خیر
humiliatingly U تحقیر امیز
run down U تحقیر کردن
humiliating U تحقیر امیز
contemptuous U تحقیر امیز
pejorative U تحقیر امیز
diminution U کم شدگی تحقیر
infavoidance U تحقیر گریزی
contemptible U قابل تحقیر
contemptuous U قابل تحقیر
self contempt U تحقیر نفس
to belittle oneself U خود را تحقیر کردن
to croak U مردن [تحقیر آمیز ]
to snuff it [British E] U مردن [تحقیر آمیز ]
to die a miserable death U مردن [تحقیر آمیز ]
to peg out [British E] U مردن [تحقیر آمیز ]
open verdict U رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
pig [American E] U پاسبان [اصطلاح تحقیر آمیز]
cheapen U ارزان شدن تحقیر کردن
cheapened U ارزان شدن تحقیر کردن
twerp U آدم دون و قابل تحقیر
twerps U آدم دون و قابل تحقیر
cheapening U ارزان شدن تحقیر کردن
cheapens U ارزان شدن تحقیر کردن
meiosis U تحقیر نمایش مصغر چیزی
pig [American E] U پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
despised U حقیر شمردن تحقیر کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com