Perdic | شرایط کافی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	sufficient conditions U	شرایط کافی

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	dynamic condition U	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
	synoptic situation U	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
	second best theory U	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
	enough U	کافی
	good [sufficient] <adj.> U	کافی
	adequate <adj.> U	کافی
	sufficing <adj.> U	کافی
	acceptable <adj.> U	کافی
	sufficient U	کافی
	satisfactory <adj.> U	کافی
	sufficient <adj.> U	کافی
	enow U	کافی
	adequate U	کافی
	adequate	کافی
	be adequate U	کافی بودن
	sufficing U	کافی بودن
	suffices U	کافی بودن
	sufficiently <adv.> U	بقدر کافی
	adequately [sufficiently] <adv.> U	بقدر کافی
	suffice U	کافی بودن
	skimp U	غیر کافی
	skimped U	غیر کافی
	skimping U	غیر کافی
	plenty of rain U	باران کافی
	necessary and sufficient U	لازم و کافی
	run short <idiom> U	کافی نبودن
	inextenso U	بطول کافی
	Nothing more, thanks.	کافی است.
	due care U	مراقبت کافی
	sufficed U	کافی بودن
	scantiest U	غیر کافی
	scantier U	غیر کافی
	sufficient U	مقدار کافی
	scanty U	غیر کافی
	skimps U	غیر کافی
	sufficient condition U	شرط کافی
	adequately U	بقدر کافی
	leisure U	وقت کافی
	suffice U	کافی بودن
	reach U	کافی بودن
	inadequate U	غیر کافی
	last [be enough] U	کافی بودن
	be enough U	کافی بودن
	be sufficient U	کافی بودن
	sufficiency U	قابلیت مقدار کافی
	well educatd U	دارای تحصیلات کافی
	he is short of hands U	کارگر کافی ندارد
	incompetent U	غیر کافی ناشایسته
	All you have to do is to say the word. U	کافی است لب تر کنی
	inadequately U	بطور غیر کافی
	to have plenty of time U	وقت کافی داشتن
	voteless U	بدون رای کافی
	well paid U	دارای حقوق کافی
	insufficiently U	بطور غیر کافی
	not a leg to stand on <idiom> U	مدرک کافی نداشتن
	enough U	باندازهء کافی نسبتا
	sufficient condition U	شرط کافی [ریاضی]
	dozing U	مقدار کافی از یک دارو خوراک
	Nothing more, thanks.	کافی است، خیلی متشکرم.
	dozes U	مقدار کافی از یک دارو خوراک
	in short supply <idiom> U	نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
	Enough has been said! U	به اندازه کافی گفته شده!
	dozed U	مقدار کافی از یک دارو خوراک
	doze U	مقدار کافی از یک دارو خوراک
	working ball U	گوی با سرعت و چرخش کافی
	straw boss U	[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
	It is not deep enough. U	باندازه کافی گود نیست
	So much for theory! <idiom> U	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
	caught short <idiom> U	پول کافی برای پرداخت نداشتن
	He has not enough experience for the position. U	برای اینکار تجربه کافی ندارد
	underdeveloped U	رشد کافی نیافته عقب افتاده
	underfeed U	غذای غیر کافی خوردن یا دادن
	end in itself <idiom> U	مکان کافی برای راحت بودن
	put the question U	مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
	he had a good supply of coal U	زغال سنگ کافی ذخیره کرده
	adequately U	باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
	on easy street <idiom> U	پول کافی برای زندگی راحت داشتن
	My tea is not cool enough to drink. U	چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
	well-to-do <idiom> U	پول کافی برای امرار معاش کردن
	attention U	توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
	attentions U	توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
	leave (let) well enough alone <idiom> U	دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
	Is that enough to be a problem? U	آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
	make a living <idiom> U	پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
	subliminally U	غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
	Is there enough time to change trains? U	آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
	subliminal U	غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
	I'm old enough to take care of myself. U	من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
	pillow U	صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
	The room is bare of furniture . U	این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
	pillows U	صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
	liberal gift U	بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
	So much for that. <idiom> U	اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
	term U	شرایط
	termed U	شرایط
	terms U	شرایط
	conditions U	شرایط
	terming U	شرایط
	the conditions U	شرایط ان
	standard temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	normal temperature and pressure U	شرایط استاندارد
	normal temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	plateaux U	شرایط پایا
	necessary conditions U	شرایط لازم
	initial condition U	شرایط اولیه
	Russian roulette <idiom> U	شرایط پرخطر
	light conditions U	شرایط نور
	liner terms U	شرایط خط کشتیرانی
	plateau U	شرایط پایا
	makings U	شرایط لازم
	marginal conditions U	شرایط نهائی
	mutual terms U	شرایط متقابل
	tight spot <idiom> U	شرایط سخت
	plateaus U	شرایط پایا
	qualifies U	واجد شرایط
	standard temperature and pressure U	شرایط متعارفی
	settlement terms U	شرایط تسویه
	shipping terms U	شرایط حمل
	terms of shipment U	شرایط حمل
	spring conditions U	شرایط بهاری
	stability conditions U	شرایط ثبات
	standard condition U	شرایط استاندارد
	standard conditions U	شرایط متعارفی
	tropical condition U	شرایط گرمسیری
	qulifications U	واجد شرایط
	terms of trade U	شرایط مبادله
	terms of trade U	شرایط معامله
	settlement terms U	شرایط پرداخت
	second order conditions U	شرایط ثانوی
	qualification U	واجد شرایط
	qualification U	وضعیت شرایط
	payment terms U	شرایط پرداخت
	qalified U	واجد شرایط
	disadvantage U	شرایط نامساعد
	disadvantages U	شرایط نامساعد
	present conditions U	شرایط فعلی
	ball games U	شرایط وضعیت
	ball game U	شرایط وضعیت
	terms of payment U	شرایط پرداخت
	working conditions U	شرایط کار
	eligible U	واجد شرایط
	terms and conditions U	ضوابط و شرایط
	competition conditions U	شرایط رقابت
	conditions of (the) competition U	شرایط رقابت
	boundary conditions U	شرایط حدی
	boundary conditions U	شرایط مرزی
	condition of readiness U	شرایط امادگی
	conditions of contract U	شرایط قرارداد
	average conditions U	شرایط متوسط
	suitable conditions U	شرایط مناسب
	ambient conditions U	شرایط محیطی
	fair play U	شرایط برابر
	competitive conditions U	شرایط رقابت
	qualified U	واجد شرایط
	qualifications U	شرایط لازم
	actude conditions U	شرایط حاد
	actude conditions U	شرایط شدید
	admission requirements U	شرایط پذیرش
	adverse factors U	شرایط نامساعد
	conditions of use U	شرایط کاربرد
	conditions of purchase U	شرایط خرید
	conference terms U	شرایط کنفرانس
	equilibrium conditions U	شرایط تعادل
	qualify U	واجد شرایط
	requirements U	شرایط لازم
	average conditions U	شرایط عادی
	no bed of roses <idiom> U	شرایط سختوبد
	implied terms U	شرایط تلویحی
	implied terms U	شرایط ضمنی
	final cinditions U	شرایط پایانی
	final cinditions U	شرایط فینال
	ballistic conditions U	شرایط بالیستیکی
	given conditions U	شرایط معینه
	emergency conditions U	شرایط اضطراری
	given conditions U	شرایط معلوم
	conditions U	شرایط اوضاع
	credit terms U	شرایط اعتبار
	requirements of the credit U	شرایط اعتبار
	delivery terms U	شرایط تحویل
	existing circumstances U	شرایط موجود
	dis qualified U	فاقد شرایط
	bona fide U	واجد شرایط
	usual conditions U	شرایط معمول
	bedsore U	زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
	to impose conditions U	با شرایط سنگین بارکردن
	qualify for U	واجد شرایط بودن
	turn the tables <idiom> U	عوض کردن شرایط
	volcanism U	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
	make a difference <idiom> U	شرایط را عوض کردن
	tight squeeze <idiom> U	شرایط سخت تجاری
	through the mill <idiom> U	تجربه شرایط مشکل
	meet U	مطابق شرایط بودن
	bend U	شرایط خمیدگی زانویی
	conditions of sale U	شرایط اساسی معامله
	qualified U	دارای شرایط لازم
	other things being equal U	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
	entry group U	گروه واجد شرایط
	feudatory U	تابع شرایط تیول
	ineligibility U	فقدان شرایط لازم
	investigation of foundation conditions U	تحقیق شرایط شالوده