English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
his fate is sealed U سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
reduced employees U کارمندان منفصل گردیده
This dictionary is published(printed) in three volumes. U این فرهنگ زبان درسه جلد منتشر گردیده است
knight hospitaller U کسیک که درسلکهای راهبهای نظامی که درسال .....گردیده درامده باشد
liquidated damages U خسارتی که نحوه محاسبه و پرداخت ان در قرارداد ذکر گردیده است
portmark U علامت روی بسته که مشخصات بندر مقصد نیز دران ذکر گردیده
notron utilities U مجموعهای از برنامههای کوچک که برای ساده کردن عملیات کامپیوتری طراحی گردیده است
continuation clause U مادهای که درقرارداد بیمه ذکر گردیده وبراساس ان قراداد بیمه تمدیدمی گردد
host language U زبان برنامه نویسی که در ان زبان دیگری شامل شده و یاجاسازی گردیده است
kismet U سرنوشت
fates U سرنوشت
doom U سرنوشت بد
die U سرنوشت
predestination U سرنوشت
destination U سرنوشت
destinations U سرنوشت
fate U سرنوشت
destiny U سرنوشت
lot U سرنوشت
the weird sisters U سرنوشت
destinies U سرنوشت
font da/mover U یک برنامه کمکی است که توسط شرکت اپل تهیه گردیده است و در محیط مکینتاش بکار می رود
fatalism U اعتقاد به سرنوشت
allotment U سرنوشت تقدیر
allotments U سرنوشت تقدیر
common fate U سرنوشت مشترک
portions U سرنوشت قسمت
fatalism U سرنوشت باوری
manifest destiny U سرنوشت ملی
parcae U سه خدای سرنوشت
fatalist U معتقد به سرنوشت
portion U سرنوشت قسمت
lutine bell U زنگ که ازکشتی قدیمی لوتین برداشته شده و در دفتر شرکت بیمه لویدز نصب گردیده و برای اعلام خبرهای مهم انرا به صدا در می اورند
depths U بازیگر سرنوشت ساز
deciding U امتیاز سرنوشت ساز
ice U امتیاز سرنوشت ساز
law of common fate U قانون سرنوشت مشترک
karma U سرنوشت مراسم دینی
depth U بازیگر سرنوشت ساز
a fateful mistake U اشتباهی سرنوشت ساز
to be the clincher U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
run-offs U مسابقه سرنوشت ساز
to turn the scales U سرنوشت ساختن [موقعیتی]
run-off U مسابقه سرنوشت ساز
run off U مسابقه سرنوشت ساز
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
heart of stone <idiom> U شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
predestinate U قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
assignable U معلوم
inevidence U معلوم
illiquid U نا معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . U معلوم شد که ...
obvious U معلوم
definite U معلوم
determinate U معلوم
indistinct U نا معلوم
to the fore U معلوم
overt U معلوم
pronounced U معلوم
invisible U نا معلوم
given U معلوم
active U معلوم
intelligible U معلوم
sharp cut U معلوم
known U معلوم
the active voice U معلوم
to come to light U معلوم شدن
known target U هدف معلوم
presumedly U از قرار معلوم
cretain U معلوم بعض
that depends U معلوم نیست
evidently U از قرار معلوم
kithe U معلوم شدن
seemingly U از قرار معلوم
familiarising U معلوم کردن
known data U عناصر معلوم
known datum point U ایستگاه معلوم
known distance U فاصله معلوم
noticeably U بطوربرجسته یا معلوم
known distance U مسافت معلوم
the active voice U فعل معلوم
given conditions U شرایط معلوم
the date was not specified U تاریخ ان معلوم
discernibly U بطور معلوم
to make known U معلوم کردن
familiarize U معلوم کردن
manifestly U بطور معلوم
to bring tl light U معلوم کردن
ascertains U معلوم کردن
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … U از قرار معلوم ...
ascertaining U معلوم کردن
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
familiarised U معلوم کردن
familiarises U معلوم کردن
familiarizing U معلوم کردن
familiarizes U معلوم کردن
ascertained U معلوم کردن
ascertain U معلوم کردن
known U معلوم کردن
verb active U فعل معلوم
vague U غیر معلوم
To make known . To signify . U معلوم کردن
familiarized U معلوم کردن
vaguest U غیر معلوم
vaguer U غیر معلوم
fatherless U فاقد مولف معلوم
taskwork U کار معلوم کارناخوشایند
present participles U وجه وصفی معلوم
present participle U وجه وصفی معلوم
it will manifest it self U معلوم خواهد گشت
deponent U درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
apparent U معلوم وارث مسلم
time will tell U در آینده معلوم می شود
obviously U بطور اشکار یا معلوم
participle U وجه وصفی معلوم
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
It is not known yet . It is not settled yet . U هنوز معلوم نیست
participles U وجه وصفی معلوم
we shall see U تا ببینم بعد معلوم میشود
Known and unknown . U معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
Is the departure time certain ? U وقت حرکت معلوم است؟
Certain notorious ( dubious ) characters . U عده افراد معلوم الحال
We know it for a fact that… U برایمان کاملا" معلوم است که ...
It was evident from the start. U از اول کار معلوم بود
typed U نوع خون را معلوم کردن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
types U نوع خون را معلوم کردن
type U نوع خون را معلوم کردن
determinable U معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont U در فاهر مجهول و در باطن معلوم
known datum point U نقطهای با مختصات وگرای معلوم
pedigreed U دارای نسب یادودمان معلوم
Presumably she hasnt arrived yet . U از قرار معلوم هنوز واردنشده است
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
spot elevation U نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
it is of doubtful proveance U معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
this line does not scan U وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
parameter U نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
perfect participle U وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
duty rated U بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
bailment U امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
fate U پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fates U پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
verified U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
he talks very indistinctly U بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
verify U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
trend line U یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge U مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
manifest U معلوم کردن فاش کردن
manifested U معلوم کردن فاش کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
located U تعیین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
manifests U معلوم کردن فاش کردن
manifesting U معلوم کردن فاش کردن
uncovers U معلوم کردن فاهر کردن
locate U تعیین کردن معلوم کردن
to reveal itself U فاش شدن معلوم شدن
locating U تعیین کردن معلوم کردن
uncovering U معلوم کردن فاهر کردن
uncover U معلوم کردن فاهر کردن
reveals U فاش کردن معلوم کردن
revealed U فاش کردن معلوم کردن
reveal U فاش کردن معلوم کردن
locates U تعیین کردن معلوم کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifies U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com