English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to work hard U سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
burn the midnight oil <idiom> U [زحمت زیاد کشیدن]
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
Deduct it from my monthly salary . U زحمت را کم کردن
pegs U میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg U میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
strike off U بی زحمت درست کردن
troubling U رنجه کردن زحمت دادن
troubles U رنجه کردن زحمت دادن
muck U خراب کردن زحمت کشیدن
trouble U رنجه کردن زحمت دادن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend U زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
add زیاد کردن
propagated U زیاد کردن
overloads U زیاد پر کردن
increases U زیاد کردن
increased U زیاد کردن
increase U زیاد کردن
overload U زیاد پر کردن
propagating U زیاد کردن
heighten U زیاد کردن
propagates U زیاد کردن
to run rup U زیاد کردن
heightened U زیاد کردن
overloaded U زیاد پر کردن
heightening U زیاد کردن
heightens U زیاد کردن
overstock U زیاد پر کردن
grnish U زیاد کردن
intensification U زیاد کردن
propagate U زیاد کردن
overpress U زیاد پافشاری کردن در
overworks U کار زیاد کردن
ransacks U زیاد کاوش کردن
overworked U کار زیاد کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
ransacking U زیاد کاوش کردن
raises U پروراندن زیاد کردن
ransacked U زیاد کاوش کردن
ransack U زیاد کاوش کردن
overheated U زیاد گرم کردن
elevation of security U زیاد کردن تامین
overheat U زیاد گرم کردن
expanded , capacity U زیاد کردن گنجایش
overwork U کار زیاد کردن
overworking U کار زیاد کردن
to overexert U تقلای زیاد کردن
overrating U زیاد براورد کردن
over excite U زیاد تحریک کردن
overrates U زیاد براورد کردن
overrate U زیاد براورد کردن
raise U پروراندن زیاد کردن
overloads U زیاد بار کردن
superheat U گرم کردن زیاد
overloaded U زیاد بار کردن
strains U کوشش زیاد کردن
strain U کوشش زیاد کردن
overload U زیاد بار کردن
overrated U زیاد براورد کردن
to overstrain oneself U تقلای زیاد کردن
to overwork oneself U زیاد کار کردن
overestimate U زیاد براورد کردن
add U زیاد کردن برد
overestimating U زیاد براورد کردن
oversimplifies U زیاد ساده کردن
oversimplify U زیاد ساده کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
propagating U زیاد کردن پروردن
propagates U زیاد کردن پروردن
overfreight U زیاد بار کردن
propagate U زیاد کردن پروردن
oversimplifying U زیاد ساده کردن
oversimplified U زیاد ساده کردن
oversimplification U زیاد ساده کردن
overheats U زیاد گرم کردن
overcharged U زیاد حساب کردن
over refine U زیاد موشکافی کردن
adds U زیاد کردن برد
adding U زیاد کردن برد
propagated U زیاد کردن پروردن
make much of U استفاده زیاد کردن از
overestimates U زیاد براورد کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
overestimated U زیاد براورد کردن
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
gaps U اختلاف زیاد شکافدار کردن
gap U اختلاف زیاد شکافدار کردن
give or take <idiom> U از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
extort U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting U اخاذی کردن زیاد ستاندن
to rummage out U با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorted U اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life . U عمر طولانی (زیاد ) کردن
extorts U اخاذی کردن زیاد ستاندن
overpress U زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
to bolt U با سرعت زیاد حرکت کردن
overbear U مغلوب کردن زیاد میوه دادن
slashes U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarging U توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges U توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
haunt U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slash U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overset U زینت دادن زیاد بار کردن
enlarge U توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself U زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
enlarged U توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunts U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashed U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overwind U بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to dwell on U زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space U فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstock U زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflate U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to piss off the wrong people <idiom> U آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflates U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose U در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
lionize U مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
inflating U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
decimating U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrating U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple U حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
overrates U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
tugs U زحمت
sufferings U زحمت
suffered U زحمت
to take pains U زحمت یا
suffering U زحمت
suffer U زحمت
hard working U زحمت کش
pains U زحمت
tugging U زحمت
laboursome U زحمت کش
drudges U زحمت کش
drudge U زحمت کش
pain U زحمت
kiaugh U زحمت
paining U زحمت
suffers U زحمت
painstaking U زحمت کش
painstakingly U زحمت کش
suffring U زحمت
tug U زحمت
tugged U زحمت
long suffering U زحمت کش
fagger U زحمت کش
discomfort U زحمت
heavily U به زحمت
inconvenience U زحمت
discommodity U زحمت
todo U زحمت
hardworking <adj.> U زحمت کش
inconvenienced U زحمت
inconveniences U زحمت
troublous U پر زحمت
studious <adj.> U زحمت کش
inconveniencing U زحمت
laborious U زحمت کش
long-suffering U زحمت کش
discomfiture U زحمت
discomforts U زحمت
assiduous <adj.> U زحمت کش
eath U بی زحمت
industrious <adj.> U زحمت کش
sedulous <adj.> U زحمت کش
botheration U زحمت
effortless U بی زحمت
effortlessly U بی زحمت
arduous U پر زحمت
diligent <adj.> U زحمت کش
durdge U زحمت کش
operose U زحمت کش
torments U ازار زحمت
perquisites U زحمت وهنرشخصی
bothers U مایه زحمت
perquisite U زحمت وهنرشخصی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com