Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To set ones watch .
U
ساعت خودرا میزان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
countdowns
U
میزان کردن ساعت
countdown
U
میزان کردن ساعت
tune
U
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes
U
میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
sundial
U
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
sundials
U
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
to express one's heartfelt
U
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
U
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
U
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to a one's right
U
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
U
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
U
خودرا جمع کردن
off one's chest
<idiom>
U
خودرا خالی کردن
to breakin
U
خودرا داخل کردن
for all one is worth
<idiom>
U
تمام سعی خودرا کردن
hold one's own
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
to declare oneself
U
قصد خودرا افهار کردن
To play ones part .
U
نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground
U
موقعیت خودرا حفظ کردن
to provide oneself
U
خودرا اماده یا مجهز کردن
to addict oneself
U
عادت کردن خودرا معتادکردن
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
to recover damages
U
خسارت خودرا جبران کردن
do one's best
<idiom>
U
تمام تلاش خودرا کردن
crammed
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
cram
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself
U
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to bridle one's anger
U
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming
U
خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy .
U
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
Look at the watch.
U
نگاه کنید به ساعت
[مچی]
ببینید ساعت چند است.
to put in for
U
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
By my watch it's five to nine.
U
طبق ساعت
[مچی]
من ساعت پنج دقیقه به نه است.
zone time
U
وقت یا ساعت منطقهای سیستم ساعت 42 ساعتی جهانی
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
U
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
My curfew is at 11.
U
من ساعت ۱۱ باید خانه باشم.
[چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
availability
U
میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
bond albedo
U
نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
without recourse
U
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
U
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
U
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi
U
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
spindle
U
دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
spindles
U
دسته کوک ساعت رقاصک ساعت
standard time
U
ساعت بین المللی ساعت استاندارد
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock.
U
او
[مرد]
عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
collimate
U
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
tune
U
میزان کردن
focussed
U
میزان کردن
tunes
U
میزان کردن
focussing
U
میزان کردن
focus
U
میزان کردن
focused
U
میزان کردن
focuses
U
میزان کردن
collimate
U
میزان کردن
focusses
U
میزان کردن
adjustment
میزان کردن
standardization
U
میزان کردن
adjusts
U
میزان کردن
aligning
U
میزان کردن
align
U
میزان کردن
aligned
U
میزان کردن
aligns
U
میزان کردن
equilibration
U
میزان کردن
adjusting
U
میزان کردن
adjust
میزان کردن
compensate
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
U
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set the clock
U
ساعت را تنظیم کردن
ignition timing
U
میزان کردن جرقه
interrupter timing
U
میزان کردن جرقه
spark advance & retard
U
میزان کردن جرقه
hand advance
U
میزان کردن دستی
line up
<idiom>
U
به درستی میزان کردن
spark timing
U
میزان کردن جرقه
To synchonize the watches .
U
ساعتهارا به هم میزان کردن
adjustments
U
تنظیم و میزان کردن
magneto timing
U
میزان کردن مگنت
automatic spark advance
U
میزان کردن خودکار
modulating
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulate
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
adjusts
U
میزان کردن تنظیم کنید
adjusting
U
میزان کردن تنظیم کنید
semi automatic advance
U
میزان کردن نیم خودکار
synchronous
U
ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دو وسیله با یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسالی هم سان با سیگنال ساعت است
to watch the clock
U
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
to impose a curfew
U
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
skew
U
میزان کردن چیزی به صورت نادرست
skewing
U
میزان کردن چیزی به صورت نادرست
to align oneself with somebody
U
خود را با کسی میزان
[تطبیق]
کردن
skews
U
میزان کردن چیزی به صورت نادرست
damper
U
الت میزان کردن جریان هوا
clockwise
U
مطابق گردش عقربه ساعت در جهت عقربه ساعت
lock
U
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks
U
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
boresight
U
میزان کردن لوله و مگسک اسلحه در هدفگیری
o'clock
U
ساعت از روی ساعت
to balance out
U
میزان کردن
[تنظیم کردن ]
regulates
U
میزان کردن کنترل کردن
ranges
U
مرتب کردن میزان کردن
regulate
U
میزان کردن کنترل کردن
regulating
U
میزان کردن درست کردن
ranged
U
مرتب کردن میزان کردن
range
U
مرتب کردن میزان کردن
regulate
U
میزان کردن درست کردن
tempers
U
معتدل کردن میزان کردن
regulates
U
میزان کردن درست کردن
regulated
U
میزان کردن کنترل کردن
regulated
U
میزان کردن درست کردن
regulating
U
میزان کردن کنترل کردن
leveling
U
میزان کردن افقی کردن
tempered
U
معتدل کردن میزان کردن
temper
U
معتدل کردن میزان کردن
transmissions
U
وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
transmission
U
وسایل ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دویی یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسال شده با سیگنال ساعت سنکرون شده است
self adjusting
U
بخودی خود میزان شونده خود میزان
bottoming reamer
U
وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
isobath
U
خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
to rangeoneself
U
خودرا
kopfring
U
حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
clocks
U
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock
U
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
to suppress one's propensities
U
خودرا فرونشاندن
to a onself
U
خودرا اراستن
to d. oneself up
U
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
U
خودرا بخواب زد
to dress up
U
خودرا اراستن
minces
U
حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge
U
انتقام خودرا گرفتن
to pick up oneself
U
خودرا نگاه داشتن
to pay one's way
U
خرج خودرا دراوردن
to try one's luck
U
بخت خودرا ازمودن
back-pedalling
U
حرف خودرا پس گرفتن
insconce
U
خودرا جای دادن
back-pedalled
U
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal
U
حرف خودرا پس گرفتن
to show ones cards
U
قصد خودرا اشکارکردن
one's accomplice
U
همدست خودرا لودادن
to plume oneself
U
با پیرایه خودرا اراستن
flatten
U
روحیه خودرا باختن
to boure one's way
U
راه خودرا بزوربازکردن
mince
U
حرف خودرا خوردن
back-pedals
U
حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self
U
خودرا افتاب دادن
To step aside . to shy from . To withdraw .
U
خودرا کنا رکشیدن
to express one self
U
مقاصد خودرا فهماندن
flattens
U
روحیه خودرا باختن
To go through fire and water.
U
خودرا به آب وآتش زدن
to compromise oneself
U
خودرا مظنون یا رسواکردن
pontify
U
خودرا مقدس نمودن
to veil oneself
U
روی خودرا پوشاندن
self assertion
U
خودرا جلو اندازی
to a. one selt
U
انتقام خودرا کشیدن
he betray himself
U
او خودرا رسوا ساخت
measure
U
میزان کردن طی کردن
underplaying
U
دست خودرا ادا نکردن
underplays
U
دست خودرا ادا نکردن
say one's piece
<idiom>
U
آشکارا نظر خودرا گفتن
to play possum
U
خودرا بنا خوشی زدن
to change one's course
U
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to play one's role
U
وفیفه خودرا انجام دادن
underplayed
U
دست خودرا ادا نکردن
underplay
U
دست خودرا ادا نکردن
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
go to pieces
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to keep the wolf from the door
U
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
get out of hand
<idiom>
U
کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due
U
بدهی خودرا نگه داشتن
take in stride
<idiom>
U
خودرا به باد سرنوشت دادن
o bey your parents
U
والدین خودرا اطاعت کنید
pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to stand to one's duty
U
وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms
U
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
to cut ones way
U
راه خودرا ازموانع بازکردن
to protrude one's tongue
U
زبان خودرا بیرون انداختن
to stay one's stomach
U
شکم خودرا اندکی سیرکردن
wrathful
U
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to bridle one's own tongue
U
جلوی زبان خودرا گرفتن
to use one's d.
U
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
auxiliary contours
U
خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
to a oneself
U
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence
U
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
show him your ticket
U
بلیط خودرا باو نشان دهید
sloshes
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time
U
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to perform one's oromise
U
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshing
U
خودرا بالجن وگل ولای الودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com