English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
haunt U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
haunts U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
frequents U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
traffick U شد وامد
trafficked U شد وامد
traffics U شد وامد
trafficking U شد وامد
traffic U شد وامد
neighbourliness U رفت وامد
footwork U رفت وامد
trafficking U امد وشد رفت وامد
traffick U امد وشد رفت وامد
traffic U امد وشد رفت وامد
domestic air traffic U رفت وامد هواپیماهای داخلی
traffics U امد وشد رفت وامد
trafficked U امد وشد رفت وامد
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overspend U زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
propagated U زیاد کردن
propagates U زیاد کردن
propagate U زیاد کردن
overstock U زیاد پر کردن
increased U زیاد کردن
overload U زیاد پر کردن
increase U زیاد کردن
increases U زیاد کردن
overloads U زیاد پر کردن
propagating U زیاد کردن
add زیاد کردن
overloaded U زیاد پر کردن
intensification U زیاد کردن
grnish U زیاد کردن
heighten U زیاد کردن
heightened U زیاد کردن
heightening U زیاد کردن
heightens U زیاد کردن
to run rup U زیاد کردن
freedom of seas U ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
overloaded U زیاد بار کردن
ransacks U زیاد کاوش کردن
overworked U کار زیاد کردن
overload U زیاد بار کردن
add U زیاد کردن برد
propagating U زیاد کردن پروردن
overworking U کار زیاد کردن
to overstrain oneself U تقلای زیاد کردن
to overwork oneself U زیاد کار کردن
adding U زیاد کردن برد
adds U زیاد کردن برد
ransacking U زیاد کاوش کردن
ransacked U زیاد کاوش کردن
overwork U کار زیاد کردن
to overexert U تقلای زیاد کردن
superheat U گرم کردن زیاد
raises U پروراندن زیاد کردن
ransack U زیاد کاوش کردن
overworks U کار زیاد کردن
raise U پروراندن زیاد کردن
propagates U زیاد کردن پروردن
strains U کوشش زیاد کردن
overrated U زیاد براورد کردن
overrates U زیاد براورد کردن
overrating U زیاد براورد کردن
expanded , capacity U زیاد کردن گنجایش
strain U کوشش زیاد کردن
elevation of security U زیاد کردن تامین
make much of U استفاده زیاد کردن از
over excite U زیاد تحریک کردن
over refine U زیاد موشکافی کردن
overrate U زیاد براورد کردن
overestimate U زیاد براورد کردن
overestimated U زیاد براورد کردن
overheats U زیاد گرم کردن
oversimplifying U زیاد ساده کردن
oversimplify U زیاد ساده کردن
oversimplifies U زیاد ساده کردن
oversimplified U زیاد ساده کردن
oversimplification U زیاد ساده کردن
overestimating U زیاد براورد کردن
overheat U زیاد گرم کردن
overestimates U زیاد براورد کردن
overfreight U زیاد بار کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
propagated U زیاد کردن پروردن
overloads U زیاد بار کردن
propagate U زیاد کردن پروردن
overheated U زیاد گرم کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
overpress U زیاد پافشاری کردن در
overcharged U زیاد حساب کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
give or take <idiom> U از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extort U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted U اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life . U عمر طولانی (زیاد ) کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
to rummage out U با جستجوی زیاد پیدا کردن
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
to bolt U با سرعت زیاد حرکت کردن
overpress U زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
gap U اختلاف زیاد شکافدار کردن
gaps U اختلاف زیاد شکافدار کردن
enlarge U توسعه دادن زیاد بحث کردن
overbear U مغلوب کردن زیاد میوه دادن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overeach oneself U زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset U زینت دادن زیاد بار کردن
slash U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarges U توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging U توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged U توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space U فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind U بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on U زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstock U زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
to piss off the wrong people <idiom> U آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflating U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflates U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate U پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
lionize U مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
pick and choose U در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to work hard U سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
decimating U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
multiple U حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimated U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimates U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrates U بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
shim U واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad U مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overload U زیاد بار کردن اضافه بار
overloads U زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded U زیاد بار کردن اضافه بار
tremendously U زیاد
great- U زیاد
fulsome U زیاد
greatest U زیاد
intensively U زیاد
mortally U زیاد
supererogatory U زیاد
immoderate U زیاد
hugely U زیاد
generous U زیاد
much U زیاد
highs U زیاد
intensely U زیاد
heartbreak U غم زیاد
great U زیاد
no end of U زیاد
squeamishness U زیاد
effusively U زیاد
many U زیاد
over and above U زیاد
rife U زیاد
excessive U زیاد
squeamishly U زیاد
highly U زیاد
copious U زیاد
overmuch U زیاد
for all the world U بی کم و زیاد
late U زیاد
widely U زیاد
profoundly U زیاد
mickle U زیاد
mickle or muckle U زیاد
muckle U زیاد
not a lettle U زیاد
numerous U زیاد
vastly U زیاد
thickest U زیاد
quite a few <idiom> U زیاد
glaring U زیاد
too U زیاد
to a large extent U زیاد
superabundant U زیاد
wide U زیاد
high U زیاد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com