Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
he is too p asto what he eats
U
زیاد دربندان است که چه بخورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chip seal
U
شن بخورد راه دادن
bank shot
U
پرتابی که به تخته بخورد
bank shot
U
ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
planegency
U
صدای خیزاب که بکرانه دریا بخورد
macadam blinding
U
خورده سنگ بخورد راه دادن
resurfacing
U
شن بخورد راه دادن بازسازی رویه
The craps should match the curtains.
U
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
bank shot
U
ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
blackguards
U
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
to fight to a finish
U
تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Dont let the grass grow under your feet.
U
نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
blackguard
U
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
chop
U
ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
chopped
U
ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
boast
U
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasted
U
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasts
U
ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
ducks and drakes
U
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake
U
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
lofts
U
ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
loft
U
ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
I´m as hungry as a horse.
U
آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
bowed
U
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowing
U
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bow
U
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bows
U
ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
hungry as a hunter
<idiom>
U
آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed
U
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
rife
U
زیاد
late
U
زیاد
highly
U
زیاد
copious
U
زیاد
plaguily
U
زیاد
supererogatory
U
زیاد
heartbreak
U
غم زیاد
much
U
زیاد
squeamishness
U
زیاد
squeamishly
U
زیاد
overmuch
U
زیاد
extortionary
U
زیاد
many
U
زیاد
extortionate
U
زیاد
intensively
U
زیاد
greatest
U
زیاد
great-
U
زیاد
great
U
زیاد
ranksack
U
زیاد
plethoric
U
زیاد
effusively
U
زیاد
for all the world
U
بی کم و زیاد
large adv
U
زیاد
intense
U
زیاد
superabundant
U
زیاد
in quantities
U
زیاد
populous
U
زیاد
in excess
U
زیاد
immane
U
زیاد
heart break
U
غم زیاد
mickle
U
زیاد
mickle or muckle
U
زیاد
muckle
U
زیاد
too
U
زیاد
excessive
U
زیاد
widely
U
زیاد
over and above
U
زیاد
vastly
U
زیاد
no end of
U
زیاد
egregiously
U
زیاد
fulsome
U
زیاد
outrageously
U
زیاد
not a lettle
U
زیاد
numerous
U
زیاد
intensely
U
زیاد
greatly
U
زیاد
glaring
U
زیاد
highest
U
زیاد
very
U
زیاد
extensive
U
زیاد
wide
U
زیاد
overly
U
زیاد
swingeing
U
زیاد
high
U
زیاد
immoderate
U
زیاد
profusely
U
زیاد
profoundly
U
زیاد
highs
U
زیاد
quite a few
<idiom>
U
زیاد
wider
U
زیاد
thicker
U
زیاد
tremendously
U
زیاد
to a large extent
U
زیاد
thickest
U
زیاد
heavily
U
زیاد
mortally
U
زیاد
generous
U
زیاد
too much
U
زیاد
thick
U
زیاد
hugely
U
زیاد
widest
U
زیاد
high precison
U
دقت زیاد
oodles
U
خیلی زیاد
swarmed
U
دسته زیاد
multiplied
U
زیاد شدن
high altitude
U
ارتفاع زیاد
desudation
U
خوی زیاد
eclat
U
سروصدا زیاد
multiplies
U
زیاد شدن
swarm
U
دسته زیاد
high pressure
U
فشار زیاد
excessive eating
U
خوردن زیاد
multiplying
U
زیاد شدن
multiply
U
زیاد شدن
finicality
U
خودارایی زیاد
excessive love
U
دوستی زیاد
overloads
U
زیاد پر کردن
lots
U
خیلی زیاد
grnish
U
زیاد کردن
furor
U
خشم زیاد
full tilt
U
باسرعت زیاد
frequent visiting
U
دیدنی زیاد
overloaded
U
زیاد پر کردن
floridly
U
با ارایش زیاد
heavy poll
U
رایهای زیاد
fervidness
U
گرمی زیاد
torrid
U
زیاد گرم
fervidity
U
گرمی زیاد
overload
U
زیاد پر کردن
high altitude
U
از ارتفاع زیاد
exuberantly
U
بفراوانی زیاد
exquisite taste
U
سلیقه زیاد
h.f.
U
بسامد زیاد
desperation
U
نومیدی زیاد
hell bent
U
زیاد خمیده
hell-bent
U
زیاد خمیده
manifold
U
بسیار زیاد
far
U
زیاد خیلی
accretive
U
زیاد شونده
aggrandise
U
زیاد شدن
agreat d. of trouble
U
دردسر زیاد
alto relievo
U
برجستگی زیاد
amplitude
U
فاصلهء زیاد
boosters
U
زیاد کننده
booster
U
زیاد کننده
extreme
U
خیلی زیاد
downpour
U
بارندگی زیاد
downpours
U
بارندگی زیاد
extravagantly
U
با افراط زیاد
terrors
U
ترس زیاد
terror
U
ترس زیاد
increased
U
زیاد کردن
increases
U
زیاد کردن
queasy
U
زیاد دقیق
an abrupt place
U
با سراشیبی زیاد
an abundance of
U
مقدار زیاد
quaff
U
زیاد نوشیدن
augmenter
U
زیاد کننده
consumedly
U
بطور زیاد
d. haste
U
شتاب زیاد
dense ignorance
U
نادانی زیاد
deprecation
U
افهاربیمیلی زیاد
desudation
U
عرق زیاد
swarms
U
دسته زیاد
diaphoresis
U
عرق زیاد
quaffed
U
زیاد نوشیدن
carnosity
U
گوشت زیاد
at a great penny worth
U
به بهای زیاد
superannuated
U
زیاد کهنه
increase
U
زیاد کردن
at a great rat
U
بسرعت زیاد
at long intervals
U
بفواصل زیاد
bad nip
U
تای زیاد
quaffs
U
زیاد نوشیدن
quaffing
U
زیاد نوشیدن
boisterously
U
باصدای زیاد
diuresis
U
ادرار زیاد
quick wit
U
هوش زیاد
superelevation
U
ارتفاع زیاد
superrabundant
U
زیاد فراوان
superrabundant
U
خیلی زیاد
swingeing damages
U
خسارات زیاد
tabes
U
لاغری زیاد
tabes
U
ضعف زیاد
to be left
U
زیاد امدن
to overleap oneself
U
زیاد دورافتادن
to run rup
U
زیاد کردن
to toll up
U
زیاد شدن
violent pain
U
درد زیاد
subtility
U
دقت زیاد
struck with teror
U
زیاد ترسیده
quillet
U
دقت زیاد
raff
U
خیلی زیاد
rapturously
U
با شعف زیاد
ravenous hunger
U
گرسنگی زیاد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com