English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
Other Matches
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
fighter direction U هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
guidance U هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance U هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
guided U راهنمایی کردن
marshaled U راهنمایی کردن با
marshals U راهنمایی کردن با
herald U راهنمایی کردن
heralded U راهنمایی کردن
directing U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی کردن
heralds U راهنمایی کردن
misguide U بد راهنمایی کردن
marshaling U راهنمایی کردن با
airt U راهنمایی کردن
marshalled U راهنمایی کردن با
guides U راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
guide U راهنمایی کردن
conduce U راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
redirects U دوباره راهنمایی کردن
misdirects U راهنمایی غلط کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
misdirect U راهنمایی غلط کردن
lead U رهبری کردن راهنمایی
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
redirect U دوباره راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
guide U راهنمایی کردن غلاف
leads U رهبری کردن راهنمایی
redirected U دوباره راهنمایی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
conducting U اجرا کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
conducted U اجرا کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
conduct U اجرا کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
conducts U اجرا کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
guides U هدایت کردن
directs U هدایت کردن
navigating U هدایت کردن
navigates U هدایت کردن
navigated U هدایت کردن
steering U هدایت کردن
directed U هدایت کردن
cons U هدایت کردن
conduct U هدایت کردن
conned U هدایت کردن
conducted U هدایت کردن
guide U هدایت کردن
conducting U هدایت کردن
guided U هدایت کردن
rede U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن
con U هدایت کردن
conning U هدایت کردن
directing U هدایت کردن
conveys U هدایت کردن
conveyed U هدایت کردن
direct U هدایت کردن
conveying U هدایت کردن
navigate U هدایت کردن
convey U هدایت کردن
convect U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن بردن
fire direction U هدایت کردن اتش
direction U مسیر هدایت کردن
conducting U هدایت کردن بردن
conducted U هدایت کردن بردن
conduct U هدایت کردن بردن
lead U هدایت کردن بست اتصال
debunking U کسی را اگاه و هدایت کردن
to direct traffic through U ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads U هدایت کردن بست اتصال
debunked U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk U کسی را اگاه و هدایت کردن
canalize U هدایت اجباری منشعب کردن
debunks U کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance U هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trims U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
direct fire U هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
programs U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
mace U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
beamrider U موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
terminal guidance U هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
maces U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance U هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
stellar guidance U سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
inertial guidance U سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
insulating U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
conductance U ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot U سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance U سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
admonition U راهنمایی
steerage U راهنمایی
orientation U راهنمایی
instructions U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
guidance U راهنمایی
leading U راهنمایی
orientate U راهنمایی
orientates U راهنمایی
orientating U راهنمایی
instruction U راهنمایی
misdirection U راهنمایی غلط
lead U : راهنمایی رهبری
main U ی تر راهنمایی میکند
educational guidance U راهنمایی اموزشی
pilotage U راهنمایی کشتی
leads U : راهنمایی رهبری
admonitions U تذکر راهنمایی
traffic lights U چراغ راهنمایی
traffic light U چراغ راهنمایی
light U چراغ راهنمایی
lighted U چراغ راهنمایی
vocational guidance U راهنمایی شغلی
lightest U چراغ راهنمایی
intelligence office U دفتر راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
guidable U قابل راهنمایی
traffic signal U چراغ راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
redirection U راهنمایی مجدد
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
leading question U پرسش راهنمایی کننده
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com